ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

منو ببر سیزده به در

و1392... وای چقدر هوا آفتابی و قشنگه .. همه از خواب پا  شدیم . یکی از یکی چرتی تر . می خوایم بریم سیزده به در . بسه دیگه یه امروزرو کوتاه بیا . تو  خودت عاشق اینی که همیشه در این روز بری دنبال گردش و تفریح و این که طبیعت زیبا رو ببینی . روز روز طبیعته .. نپوسیدی از بس خونه نشستی و هی گفتی داستان داستان ؟/؟ کم میاری و نمی دونم زیاد میاری ؟/؟کم بنویسی میشی بد قول ..زیاد بنویسی میگن داستانهات افت کرده .. راست میگن بیچاره ها . حق دارن . چیه  این نوشته ها که همش به خورد این ملت میدی . حالا خوبه نمی خواد این قدر واسه خودت کلاس بذاری . هرچی به خودم گفتم این امشبه رو که حالا شده دیشبه رو زود بخوابم نشد که نشد . برم ببینم این چی گفته این چی نظر داده .. آخ سرم چقدر درد می کنه .. چند تا ماشین فک و فامیل بند و بساطو جمع کرده بودند و دنبال  خوردنی ها و روش نشستنی ها و... بودند ولی من داشتم دنبال راکت و توپ بد مینتون و توپ لاستیکی و ورق بازی می گشتم . تازه عادت هم داشتم که بعد از ظهر ها یه ساعتی بخوابم .. من بیشتر از این که برم طرف گروه خودم میرم طرف  ده بیست سال کم سن ترای خودم . چیکار کنم بیشتر عاشق تفریحات سالمم و  از یک فرسخی اگه دود سیگار به مشامم برسه کله پا میشم .. چقدر همه جا شلوغ بود . طبیعت چه زیبا بود . توی خونه پوسیدیم . البته همچین همچین هم نپوسیده بودیم یه چند تا از برگای ما هنوز سبز بود .  عید دیدنی خودش خوبه ولی از حد که می گذره  یه جوری میشه .. قدیم رسم بود که اگه  صبح از خونه میومدی بیرون واسه عید دیدنی وقتی که بر می گشتی شب بود . ولی حالا خیلی خوب شده فاکتور می گیرن و پشت پرانتزی کار می کنند .. تو رو خدا نکنه این معادله رو ضربدر صفرش کنین .. اگه این عید هم همدیگه رو نبینیم پس کی ببینم .. ببخشیدا ولی حرف حقه .. کی و کجا ببینیم ؟/؟ قبرستون ؟/؟ بگذریم از این که الان  خارج از قبرستون هم قبرستونی زیاد داریم . مثل این که  امساله رو خیلی دیر حرکت کردیم فکر کنم این جوری که ما می رفتیم و دنبال جا می گشتیم  غروبی می تونستیم ناهار بخوریم . بالاخره یه جای مسطح رو در دل کوه و جنگل وجلگه و دشت پیدا کردیم .. این جوری میگم که یه موقع متوجه نشین بچه کجام . هنوز جا به جا نشده یکی از بچه ها ورقشو در آورد و گفت بیا بریم پاسور .. یکی توپشو دست گرفت گفت بریم فوتبال .. یه دختره هم راکت بد مینتون به دست اومد کنارم و گفت هیشکدوم نه بیا با من بد مینتون کن ..عجب شری شده بود . یعنی خیر زیادی .. دوبرابر همه شون هم سن داشتم .. چیکار کنم دختر که ندارم رفتم  بد مینتون .. عین بازیکنان مالزی و اندونزی و مثل فرفره  این ور و اون ور میکردم . بقیه رو هم نا امید نکردم . یعنی من  حالا دوبرابر این بچه های بزرگ سن دارم و شایدم بیشتر .. وای وای . یادم میاد بچه که بودم به دبیرستانی ها می گفتم چقدر گنده ان . دبیرستانی که شدم بیست به بالا ها رو غول می دیدم .. بعدشم گفتم عیبی نداره تا سی سال هم خوبه .. یواش یواش باید مثل این خانوما سنمو قایم کنم . .. به این خانوما که میگی یا به هرکی دیگه  میگن این حرفا چیه مگه میشه آدم سنشو از عزرائیل قایم کنه ؟/؟ ولی همشون کلکن اینا رو میگن ولی بازم ته دلشون دوست ندارن کسی بدونه چند سالشونه . ناهارو که خوردم چشام سنگین شد . .. -بچه ها ولم کنین آدم با شکم پر که فوتبال نمی کنه .. -تو دروازه بایست .. من  در  فوتبال خرکی خودم یا باید دروازه باشم یا فوروارد . عجب دروازه بانی هستم من . تا خوبم خوبم ولی یه عیب بزرگ دارم هر وقت فورواردای حریف حمله می کنن با دو تا دست طوری گارد می گیرم که انگاری دارم فرمون کامیونو می گردونم گارد دستام باز میشه می خوام حس بگیرم همون حسی رو که وقت نویسندگی می گیرم گارد دستم که باز میشه پاهام هم از پایین باز میشن .. لایی خورم ملسه .. آخ که چقدر می خندند بقیه . صد تا توپ سختو می گیرم فکرمی کنم از حجازی و عابد زاده هم بهتر شدم ولی این جوری هم گند می زنم . ولی درگل زدن خیلی سرعتی ام .  نذاشتند بخوابیم .. بابا این شکممون تر کید چقدر بخوریم . هیچی ...امشب که بر گردیم چرت آلوده نمیشه رفت سر کامپیوتر . دلم می خواست برم قدم بزنم همین کارو هم کردم . یه جای خلوت تری زیر درختی نشسته بودیم . تا چشم کار می کرد جمعیت بود . همه شاد و خندان . بوی  منقل و کباب از هر گوشه ای به مشام می رسید . آسمون کاملا صاف و آفتابی بدون لکه ای ابر به سیزده به در خوش آمد می گفت . دختران و دخترکان زیبا و پسران به دنبال دختر در دنیای پر هیاهوی خود سیر کرده  شکارچی به دنبال شکار و شکار به دنبال شکار شدن بود . همه اونایی که اینجان  حس می کنن که هرچی که در اون لحظه وجود داره پایداره . حس می کنن . فکرشو نمی کنن . برگای روی درختا سبز شدن ودرکنارشون  درختای بی برگ و سوزنی .. درختای جنگلی .. چمنهایی به رنگ سبز تازه .. خدایا طبیعتت چقدر قشنگه . هنوز این سبزینه ها غبار آلوده نشدن . مثل دل ما وقتی که بچه بودیم . اون دل  مثل همین سبزه ها تازه بود . تازه و پاک پاک . شفاف مثل آینه بی غبار . وقت ندارم همه اینا رو بتونم ببینم . من که همش می خوام فکر کنم و بنویسم ولی آخرشم آدم نمیشم . بس کن پسر گندهه . شاید فردا مردی . .. مردن شبیه به خوابیه که آدم وقتی بیدار شه احساس سبکی می کنه .. عجب حرف مفتی زدم . آخه بنده خدا تو کجا حسش کردی که داری اینو می نویسی .. توکی مردی که دوباره زنده شی . هر لحظه صدامون می زدند که بریم یه چیزی بخوریم . آخه امروز سیزده به دره . ..ای بابا درسته که امروز سیزده به دره ولی این شکم صاحاب مرده که حالیش نیست . هرکی هرچی ته مونده آجیلی داشت از خونه آورده بود . به تک تک چهره ها نگاه می کردم .. هیشکی نمی دونه که  من نویسندگی می کنم .. پیش اون دختره فامیل زبونم پریده بود که دفتر خاطرات دارم گفته بود پس بده من بخونم .. ندادم به چند علت یکی این که آخه اگه یه چیزایی داخلش نوشته شده باشه که زیادی عاشقونه باشه چی .. اینم از اون حرفاست معلومه که نوشته شده .. اگه بابا مامانش که هم سن منند ناراحت شن چی .. اگه سر دفترام بلایی بیاد چی ؟/؟ من واسه اون کلی زحمت کشیدم . از داخل دستشویی گرفته تا وسط گلها و گیاهان, داخل اتوبوس , کنار دریا,  روی کوهها , هرجایی که گیر می آوردم می نشستم و می نوشتم ....چند بار نزدیک بود بزنم به سیم آخر و بگم من یک راز اینترنتی دارم . من ایرانی هستم .. فقط به هیشکی نگو .. دیدم که اینم از اون دیوونگی هاییه که از اون به بعد هر شب نباید بخوابم . آخه تا وقتی که رازت فاش نشده تو پادشاه و فرمانده اونی و اون اسیرته . ولی اگه رازت رو افشا کنی اون وقت تو اسیرش میشی . این از عادت منه که هر وقت پس از روز ها و هفته ها میرم به دل طبیعت میگم به به ! چه منظره ای !چه آرامشی !چی می شد من همچین جاهایی دور از هیاهو خونه داشتم . البته یه لپ تاب و یه رسیور و تلویزیون هم داشتم بد نبود .. طبیعت کاملا شبیه به یک نوزاد پاک ومعصوم در حال رشده . تا به کی و تا به کجا می تونم به این چیزا فکر کنم . چقدر  خوشم میاد وقتی غریبه ها  حتی برای دقایقی با هم آشنا میشن . مثلا یکی میاد جلو میگه ببخشید می تونم سیخ کبابتونو برای چند دقیقه به امانت بگیریم ما هم میگیم بفر مایید خواهش می کنم ..چقدر محبت و دوستیها قشنگه . انگاری خورشید سیزده یه رنگ دیگه ای داره . ما هایی که اینجا نشستیم همه خواهران و برادران هم هستیم . ولی بیشترا اینو نمی دونیم . چقدر دوست داشتم حس کنم که این زیباییها , خورشید و ماه و ستاره به من وفادار می مونن . تنهام نمی ذارن . تا حالا یعنی تا همین یه ثانیه پیش همش فکرم این بود که عجب دنیای بی وفایی داریم . ولمون می کنه و میره . برای بی وفایی دنیا خیلی چیزا نوشتن و بازم می نویسن .. منم نوشتم و بازم می نویسم . ولی یه بار پیش خودتون فکر کردین که ما خیلی از دنیا بی وفا تریم ؟/؟ سرمونو میندازیم پایین و در خونه شو می بندیم و میریم . فکر کردین اون دوست داره ولمون کنه بره ؟/؟ تنهامون بذاره ؟/؟ به چشای زرد و سرخ خورشید که همون نارنجی میشه نگاه کنین ؟/؟ از بس واسه ما آدما و غیر آدما اشک ریخته این جوری شده . از اولش که این نبوده یه خورشید سبز و داغ بوده . نمی دونم آیا می شد همین خورشیدو از بهشت خدا هم دید یا نه .. اصلا بهشت چیه وجود داره یا نداره حالا من که بهش اعنقاد دارم ولی بهشتک های زیادی هم در دنیای خودمون داریم . وقتی که با یه لبخند دوستانه از ته دل میریم سراغ یکی دیگه وقتی که حس می کنیم که دیگری هم حق زندگی کردن داره حتی اگه اون همچین حسی رو نداشته باشه وقتی که به جای حسادت تخم محبت در قلبمون می کاریم اون وقته که می تونیم بگیم که بهشتو آوردیم پیش خودمون . تونستیم تسخیرش کنیم . آره دوستان دنیا که ما رو نساخته .. این ما هستیم که وقتی ابر و باد و مه و خورشید و فلکو می بینیم واسه خودمون یه دنیایی می سازیم . ما در این دنیا دنیایی از دنیا ها داریم . ما حتی می تونیم با دنیا هم دوست باشیم از بس آسمون بلند و کوه و جنگل و خورشید و درخت و سبزینه های خدا زیبا به نظر می رسند فرصت نمی کنم نگاهی به زیر پام بندازم . نمی دونم چرا ما همش واسه این که خدا رو صدا بزنیم دستمونو طرف آسمون دراز می کنیم . شاید این یه عادت باشه . خدا که مث یه پادشاه نیست رو یه تختی بشینه ودستور بده . خدا پادشاه همه پادشاهانه . اون یه نیروییه که بر همه ما احاطه داره . یه نگاه به زمین زیر پام میندازم . به مورچه هایی نگاه می کنم که اونا هم اومدن سیزده به در . اگه من یه مورچه می شدم چی می شد . یا همون سگ کثیف و زشت و مهربون و با وفایی که  کنار رود خونه به دنبال ته مونده غذا هاست . بعد از ظهری شد و چند گروه کنار هم نشستیم و شروع کردیم به خوردن میوه و کاهو و آجیل و شکلات و... سبزه نوروز رو هم قبلش انداخته بودیم یه گوشه ای . بیچاره اون سبزه .. اول عید چه ارج و قربی داشت . همون گندمی رو میگم که سبزش کرده بودیم . هم دلم می خواست بر گردیم و هم دلم  می خواست بر نگردیم . بازم صدا ی پرنده ها رو می شنوم که اونا هم به زبون خودشون دارن شکر نعمت خدا رو می کنن . خیلی بده آدم به دوست دختر و پسر خودش بگه دوستت دارم ولی از این که بخواد به خدای خودش بگه عاشقتم خجالت بکشه . وای این زنا هم حالمونو گرفتند اصلا حوصله این بازیها رو ندارم . ده بیست نفر به دو دسته تقسیم میشن و بازی وسط با توپ می کنن و توپ نباید بهت بخوره و به هرکی بخوره میره بیرون و اونایی هم که موندن باید توپ پرتاب شده از طرفو رو هوا بگیرن یعنی گل بگیرن تا یارشون بیاد داخل . اسم این بازی رو هم می دونم ولی چون نمی دونم اصطلاحش مال منطقه خودمونه یا همه جا چیزی نمیگم . نفسمون دیگه در اومد از این طرف به اون طرف  دویدیم . من طوری از دست توپ فرار می کردم که انگاری در میدان تیر از دست گلوله در میرم . خیلی هم فرز می دویدم . حتی پیرمردا هم اومده بودن وسط . بابا این بچه ها رو از زیر دست و پامون دورکنین .  بیشترا دوست داشتن فقط بخندن . ..غروبی دوباره چند تا سیخ کبابو گذاشتیم رو آتیش .. خیلی هاشون مخصوصا چند تا از زنا دل نداشتند پاشیم . ..غروب شده بود . سیزده به در می خواست تا یه سال دیگه بخوابه . ولی شایدم دوست داشت بیشتر از اینا بیدار باشه. آخه اونم به این آدما عادت کرده بود . اونم دوست داره خوشش میاد از این که همه دوستش داشته باشن . مثل ما آدما که دوست داریم دوستمون داشته باشن . مثل خدای خوب ما که دلش می خواد همه دوستش داشته باشن . اونو بپرستیم . چون پرستیدن حق اونه .  .. هیشکی حق نداره که بگه خدا خود خواهه . اگه ما آدما خودمونو بشناسیم می فهمیم که خود پرستی با خدا پرستی فرق می کنه . دلم نمی خواد بهت بگم خدا حافظ سیزده .. می دونم فردا به این فکر می کنم که دیروز این موقع کجا بودیم . راستی خیلی بده ها . دو تا هم دیگه رو دوست داشته باشن ولی نتونن کنار هم بمونن یا نخوان کنار هم باشن . ولی وضع ما با تو فرق می کنه سیزده جون . می دونم توهم دوست نداری به چهارده برسی . منم نمی خوام دیدن طلای سبزتو از دست بدم . یعنی اون لحظه هایی  رو که نور خورشید به سبزینه های تو جلوه ای دیگه میده . به غروبی زیبا ولی غم انگیز تبدیل شه . سیزده زیبای من یعنی عمرت این قدر کوتاه بود ؟/؟مثل عمر دوازده و چهارده ؟/؟ ولی نه تو همیشه در قلب ما جا داری . همیشه زنده ای ..  وقت برگشتن غصه ام شده بود . بازم ترافیک بازم شاخ و شونه کشیدن واسه هم . بازم عجله و چند تا تصادف .. من نمی دونم بعضی از این آدما چرا گذشت ندارن . دوهزار تا ماشین در یه ردیف گیرکردن یه ماشین پشتی هی واسه جلویی بوق می زنه که داداش تند تر .. یکی سرشو از ماشین بیرون آورده و با متلک از رانندگی زنان میگه  و میگه معلوم نیست به اون خانومه کی گواهینامه داده .. منم که اعصابم خراب شده بود و همش منتظر بودم کی زودتر می رسیم تا دوباره بیفتم به جون کامپیوتر . وقتی هم که ماشینو توخونه پارک کردیم همچین به دو در هال و پذیرایی رو باز کردم ومثل تشنه های از کویر در اومده رفتم سراغ کامپیوتر ببینم چه خبره که نزدیک بود با مخ بخورم زمین -آهاااااییییی .. این وسیله ها رو کی باید از ماشین بیاره پایین . اصلا کف پاهاتو یه آب زدی همین جوری داری رو قالی پا میذاری ؟/؟ من میگم به خونه زندگی بی توجه شدی میگی نه . آخرش نفهمیدم این لپ تاب چی داره که  همه چی از یادت رفته . -چیکار کنم دارم شو دانلود می کنم . دنبال مسائل علمی و خاصیت خیار و گوجه هستم -آره جون خودت تو گفتی و منم باور کردم . واسه ما هوو آوردی . آخه کدوم مرد رو دیدی بی خیال روزی هفت هشت ساعت این لپ تابشو بغل بزنه از دور و برش بی خبر باشه . هرچی می گفت حق داشت . -الان میام .. فقط تاریخ که عوض شده یکی این آماده سازی فایل ها رو بزنم برمی گردم .همچنین از آماده سازی فایل ها گفتم که انگار اینجا اداره ای جایی باشه .. خودم نمی دونستم چی دارم میگم .. فقط می خواستم یه پنج دقیقه ای یه سرو گوشی آب بدم ببینم در سایت  چه خبره . در قسمت نظرات فقط دو سه نفر درخواست داستان داشتند .. سریع جواب دادم که باشه وقت کنم می نویسم و به نوبت می نویسم .. عجب بساطی شده فعلا برم این پاهامو بشورم تا ببینم چی میشه ولی این سیزده به در هم عجب روزی بود. البته این چیزایی که نوشتم مال قبل بود یه وقتی نگین ایرانی داره سر ما کلاه میذاره . الان که می خوام منتشرش کنم یازده به در نود و دوست . در هرحال اون سیزده هم گذشت .  بازم خدا رو شکر می کردم که روز قبل از سیزده به در , سیزده به در نشده وگرنه به نحسی سیزده اعتقاد پیدا می کردم .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

20 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش گلم روز خوش آرش عزیز در قسمت بحث و نظرات ضمن ارسال پیام گرمش درخواست داستان داشته .. آرش جان ممنونم از توجهی که نشون میدی . حتما سر فرصت انجام وظیفه می کنم . چون یک نفرم و به نسبت تنها بودن درخواست ها زیاده و مربوط به دو سایته..حالا ممکنه چند روز دیر و زود بشه . به بزرگواری خودت ببخش ..در اواخر داستان یکدانه ای برای همه دو تا برادر و خواهره یه سکس مختصری دارند .آنی و آریا هم که در هرکی به هرکی مشغولن . درفقط یک مرد هم که این اواخر سکس کوروش و خواهرشو داشتیم که حالا کوروش خان یه سفر داره چین . درمورد لز هم حتما یادم می مونه . سیزده به در خوبی داشته باشی . دوستان همگی شاد باشید ....ایرانی

ایرانی گفت...

با سلام خدمت همه خوانندگان و عزیزان به سفر رفته و نرفته این مجموعه ..داستانها و مطالب تا پایان سه شنبه را منتشر کرده و انتشار بعدی در آغاز چهار شنبه با داستان من و مامان و زندایی خواهد بود . سیزده به در به همگی خوش بگذره ....ایرانی

پدرام گفت...

عجب داستانیههههههههه قسمتهای سکسیش رو حذف کن و تبدیلش کن به یک رمان حرفه ای، واقعا داستان زیبایی هستش حیفه به شکل یک رمان چند ده صفحه ای در نیادموفق باشی....پدرام پدرام از سایت لوتی ..درداستان اولین عشق آخرین عشق

ایرانی گفت...

آره داداش گل پدرام جان در داستان اولین عشق آخرین عشق برام پیام گذاشته ..پدرام عزیز با تبریک سال نو وآرزوی روز گاری خوش برای تو و عزیزانت ..ممنونم از نظر و عقیده ای که در مورد این داستان ابراز داشتی . من هم از این که این داستان باید کاملا عاشقانه نوشته می شد و خیلی هم طولانی تر از اینها با تو هم عقیده ام . خیلی راحت هم می توانم آن را تبدیل به یک رمان طولانی کنم ولی به دوعلت این کارو نمی کنم . یکی این که هر چی بود نوشته شده دیگه فرصتش نیست و از کارای دیگه می مونم و دیگه این که اونایی که این داستانو خونده باشن با روند و حوادث و سر انجام قهرمانان داستان آشنایی پیدا کرده ودیگه اون لطفو واسشون نداره . اگه هم به داستانهای عاشقونه علاقه داشته باشی در قسمت خاطرات و داستانهای ادبی داستانهای غیر سکسی وعاشقانه زیادی از من وهمچنین سایر نویسندگان محترم وجود داره . مثل ندای عشق وعشق و ثروت و قلب .. ...البته در داستان اولین عشق آخرین عشق یه سوز خاصی وجود داره که لطافت عشقو زیاد می کنه این سوز رو میشه تا حدودی و یا شاید هم بیشتر در داستان مثلث عشق دید که هنوز در سایت لوتی منتشر نشده داستان یک زن که با عشق ازدواج کرد شوهرشو در جنگ از دست داد و مرد دیگه ای عاشقش میشه وماجراهای خاصی به وجود میاد که بر گرفته از یک داستان واقعیست که دور و بر ما اتفاق افتاده و من اونو به صورت یک داستان عاشقانه در آوردم . داستانی با عناصری چون شکست و پیروزی حتی در انتهای آن . طوری که این تصمیم گیری برای خواننده که حق را به جانب چه کسی دهد کمی دشوار به نظر می رسد این داستان کاری هم به سیاست و مذهب نداره و استفاده از عنصر جنگ هم خب یک واقعیت بوده برای بیان این که اون زن عشقشو چگونه ازدست داده ..پدرام جان بازم ازت تشکر می کنم . سیزده به در خوب و خوشی داشته باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

سلام به آره داداش گلم !هات داف عزیز در داستان تولد عشق و هوس به یاد ما بوده ...hotduff جان ! سال خوشی را برایت آرزومندم با روحی بهاری و قلب ووجودی داغ داغ داغ . خرم وخندان باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل جوانمرد عزیز در داستان یکدانه ای برای همه پیام داده ...جوانمرد دوست داشتنی فرارسیدن سال نو و نوروز باستانی رو بهت تبریک گفته با آرزوی بهترین ها برای تو و عزیزانت ..ازت ممنونم به خاطر پیامت . البته این داستانو خیلی کوتاه و کم نوشتم شاید از بس دوستان بهم گفتند که چقدر داستانهات طولانیه گفتم یه کمی هم اعتدال رو رعایت کنم . البته منظور از کلمه همه در این داستان ودر رابطه با سکس فقط اعضای خانواده می باشند . پدر و دو تا برادر و مادر..که دختر داستان به نحوی با همه رابطه سکسی بر قرار می کنه .. اگه آدمای دیگه ای رو هم وارد داستان می کردم بازم می شد پنجاه قسمت به بالا .. شاد و سربلند باشی ....ایرانی

نوید گفت...

نويد گفت...
سلام ايراني :)

خيليييييييييييييييييي خوب بود .

از اون موضوع هاي سپاهيو حكومتي هم قاطيه اين داستانا كن . فكر كنم قشنگ بشه . :D

اون داستان شيداي شيميل هم بايد قشنگ باشه . فقط اين شيدا هرو نبري توو گيو
اين قضيه ها.

راستي اين داستان سكسي هاي خارجي رو ديدي ؟؟؟
توو سايت xnxx هست گفتم بگم شايد ديده باشي /.

من توو نظرهاي قبلي يادم ميرفت بابت داستان ها تشكر كنم ببخشيد .

با تشكر ..نوید در داستان مامان ستاره تاریک سیزده

دوشنبه ۱ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱۵:۰۲:۰۰ (GMT

ایرانی گفت...


ایرانی گفت...
با سلام خدمت نوید جان عزیز و دوست داشتنی ..چشم حتما سپاه و بسیج و آخوند رو قاطی می کنم ولی در اندازه ای که یه حالت چاشنی داشته باشه و شور نشه اتفاقا داستان تک قسمتی بعدی رو که کوتاه دارم می نویسم یه جوان بسیجی درش هست حالا توضیحشو دیگه نمیدم ولی شخصیتهای اصلی داستان رو دو نفر و ساده گرفتم چون دیگه فرصت نداشتم ..من در سایتی که گفتی فیلمهاشو دیدم ولی راستش از شی میل ها زیاد ندیدم یعنی خودم نخواسته بودم . قبلا فکر می کردم زنا به طور مصنوهی می کارند . یازده سال پیش کانال سکسی آلترا بلو از ماهواره هفته ای چند بار بر نامه شی میل ها رو نشون می دادبا کیفیتی عالی و چند ساعت پشت سر هم که اون کانال ده سال پیش قطع شد . و منم به خودم می گفتم اینا دیگه چه جور زنی هستند که میرن واسه خودشون می کارن و فوری کانال رو عوض می کردم ولی حالا که می دونم مادر زادیه یه احترام خاصی واسشون قائلم . من در این داستان بازم سعی می کنم بیشتر سکس و احساس رو قاطی کنم و اگه هر جا نیازی باشه چاشنی خشونت رو به کار ببرم که فکر نکنم نیاز باشه و حالا برای جلو گیری از یکنواخت شدن لازم باشه نمی دونم . شیدای شی میل که دقیقا سه هفته دیگه یه همچین امشبی آپدیت میشه داستانیه که قسمت اول اونو به طور تک قسمتی چند ماه پیش نوشتم و منتشر کردم .اگه از طریق حروف بندی بری جلو پیداش می کنی .و داستان حالتی پیدا می کنه که ممکنه حتی گی ها در رابطه با شیدای ما قرار بگیرند و با همه نفرتی که از روابط گی ها دارم ولی چون پای شی میل که نا خواسته شی میل شده در میونه ممکنه این اجازه رو به خودم بدم ومیدم که شی میل ها از گی ها بهره مند شن و گی ها هم از شی میل ها استفاده کنند یک استفاده دو طرفه . این توجیه رو برای خودم میارم که چون آلت شی میل رو به حساب مرد بودن نمیشه گذاشت ایرادی نداره که یک آنال سکس هم با مرد داشته باشه در اونجا هم گفتم شاید بشه روزی ادامه اش داد .اگه زودتر بنویسم حتما یه قسمتشو میذارم . طوری داستان رو بستم که راه برای ادامه باز باشه . هنوز هم قسمت دومشو ننوشتم .ودرواقع من از قسمت دوم باید شروع کنم درهر حال اگه در این سایت داستانهایی هست که نخونده باشی حتما یک بررسی بکن . سایت های فیلمی و تصویری با کیفیت تر از xnxx رو اگه بخوام نام ببرم از نظرمن پرفکت گرلز ..بیگ کام و بیگ بات داد کام هستند که این سومی از نظر کیفیت تصویری وصحنه ها وگسترده بودن و دسته بندی فوق العاده هست . نوید جان منم ازت تشکر می کنم به خاطر توجهی که به داستانها نشون میدی . هرکاری هم کنم می دونم بدون عیب نمیشه . آخه سلیقه ها مختلفه . و به تنهایی این همه داستان رو اداره کردن و منتشر کردن و تمرکز و ادیت و....خیلی سخته . تازه اگه بدونی با چه سرعتی تایپ می کنم . نوید جان با تشکر مجدد سیزده خوبی داشته باشی . با احترام : ایرانی

دوشنبه ۱ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱۷:۱۷:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)

ایرانی گفت...

با سلام به آره داداش عزیز خسته نباشی و امیدوارم این سیزده خوش یمن بهت خوش گذشته باشه من زود بر گشتم و تازه رسیدم .امیر حسین عزیز در داستان عاشقتم میسترس پیام داده ...امیر حسین گل و نازنین من یادم نرفته و سر فرصت حتما می نویسم . اتفاقا عید سرم شلوغ تر بوده فرصت هم کمتر .. یادم مونده میسترس اسلیوی خشن بوده یکی از این داستانها باید تموم شه تا من اینو جاش بذارم . اتفاقا درمورد اسپنک هم یه چیزی فرموده بودی .. قصد داشتم اوایل میسترس اسلیوی اسپنک رو بذارم و یه جوری اونو با بقیه داستان ارتباط بدم وارد فاز میسترس اسلیوی خشن کنم ولی از اونجایی که دلرحمم هرچی هم که خشن بنویسم و سر و کله همه رو بزنم بشکنم یه جای کار این دست نوازشه میاد توی کار ولی ردیفش می کنم .. خیلی چیزا میشه نوشت ولی بدیش اینه که اگه بخوام همین الان بنویسم باید یکی دو تا از این داستانها رو به امان خدا ول کنم .واین که همین داستانهای هفته رو که زیر سازی هاش انجام شده رو که می خوام بنویسم بیشتراشو وقتی فکر می کنم چی بنویسم که شروع به تایپش کردم . راحت تر بگم اکثر داستانها مو نمی دونم قسمت بعدیشو چی بنویسم . وقت فکر کردن ندارم . ولی حتما انجام وظیفه خواهم کرد . فرا رسیدن سال نو و بهار زیبا رو به تو نازنین تبریک گفته روزگار خوشی داشته باشی .....ایرانی

ناشناس گفت...

казино golden games играть или казино автоматы бесплатно лягушки [url=http://choifeasourerpawor.narod.ru/file160.html]казино шоу рум лапландия[/url] обыграть казино.

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز soghol جان در داستان نقاب انتقام پیام داده ...soghol عزیز و دوست داشتنی اولا فرارسیدن عید و بهار رو بهت تبریک میگم در ثانی الان که ساعت 2:40 دقیقه نیمه شب چهار شنبه به وقت ایرانه قسمت 67 این داستان حدود سه ساعته که در سایت دیگه منتشر شده وآره داداش عزیز هنوز از پیک نیک بر نگشته که زحمت آپدیتشو در سایت لوتی بکشه . سپاسگزارم از تماست و من خودمم دوست دارم که این داستان و مطالب سیزده به در زودتر منتشر شه . شاد و پیروز باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز ساتر خان هم در داستان به دادم برس شیطان پیام گذاشته ... ساتر جان نیمه شبت خوش ! این طایفه نه واسه خودشون آخرت گذاشتند و نه واسه ما دنیا . خدا لعنت کند کسانی را که به اسم دین مردم را از هرچه دین است بیزار کرده اند و خدا هدایت کند ساده لوحان انگشت شمار و شیطان صفتانی راکه این دریوزگان را به مقام معصومیت و ربانیت رسانیده اند . دریوزگانی که با منقل و وافور به عالم خلسه و عرفان می روند . خمس بر آنان حرام باد . آمین یا رب العالمین . با احترام : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش جان ! ساتر عزیز در داستان آبی عشق نظرشو اعلام کرده ... ساتر گل و دوست داشتنی ممنونم ازت واسه پیامهای گرمت . این داستان فراز و نشیبهای زیادی داره و جزو دو سه تا داستانیه که می دونم در سی قسمت دیگه اش منظورم اواخر داستان چی باید بنویسم و چه شوکی وارد کنم . خرم و خندان باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز یکی از پاسخ ها رو کپی کردم که در صورت امکان در قسمت بحث پیرامون داستانها هم منتشرش کنی چون پیام امیر حسین بعدااونجا هم اومده
با سلام به آره داداش عزیز خسته نباشی و امیدوارم این سیزده خوش یمن بهت خوش گذشته باشه من زود بر گشتم و تازه رسیدم .امیر حسین عزیز در داستان عاشقتم میسترس وبحث پیرامون داستانهای سکسی پیام داده داده ...امیر حسین گل و نازنین من یادم نرفته و سر فرصت حتما می نویسم . اتفاقا عید سرم شلوغ تر بوده فرصت هم کمتر .. یادم مونده میسترس اسلیوی خشن بوده یکی از این داستانها باید تموم شه تا من اینو جاش بذارم . اتفاقا درمورد اسپنک هم یه چیزی فرموده بودی .. قصد داشتم اوایل میسترس اسلیوی اسپنک رو بذارم و یه جوری اونو با بقیه داستان ارتباط بدم وارد فاز میسترس اسلیوی خشن کنم ولی از اونجایی که دلرحمم هرچی هم که خشن بنویسم و سر و کله همه رو بزنم بشکنم یه جای کار این دست نوازشه میاد توی کار ولی ردیفش می کنم .. خیلی چیزا میشه نوشت ولی بدیش اینه که اگه بخوام همین الان بنویسم باید یکی دو تا از این داستانها رو به امان خدا ول کنم .واین که همین داستانهای هفته رو که زیر سازی هاش انجام شده رو که می خوام بنویسم بیشتراشو وقتی فکر می کنم چی بنویسم که شروع به تایپش کردم . راحت تر بگم اکثر داستانها مو نمی دونم قسمت بعدیشو چی بنویسم . وقت فکر کردن ندارم . ولی حتما انجام وظیفه خواهم کرد . فرا رسیدن سال نو و بهار زیبا رو به تو نازنین تبریک گفته روزگار خوشی داشته باشی .....ایرانی

سه‌شنبه ۲ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱۸:۲۲:۰

ایرانی گفت...

آره داداش گل صدف عزیز در داستان ماجراهای مامان زبل پیام داده ... صدف نازنین وعزیز ! سال نو مبارک . داستانهای من در دو سایت منتشر میشه . این داستانو شب های جمعه منتشرش می کنم و آره داداش عزیزم اونو به سایت لوتی منتقلش می کنه . حالا در این فاصله ممکنه کاری براش پیش بیاد که اجتناب ناپذیره و برای همه پیش میاد وممکنه با چند ساعت تاخیر منتشر شه . قسمت بعدی داستان فرداشب منتشرمیشه در کنار داستانهای دیگه ای مثل خانم مهندس روشنک , هوس اینترنتی وچند داستان دیگه . ممنونم از توجه و تماست . با نهایت احترام : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین رسیدن به خیر خسته نباشی . امیدوارم که حالت خوب باشه و یوم الله سیزده بهت خوش گذشته باشه .. آزد فور اور عزیز در داستان آبی عشق برام پیام گذاشته . az4ever جان ! سال نو بر تو مبارک باد . هرچند الان داریم به سال بعد هم می رسیم . از راهنمایی و پیام گرمت ممنونم . به خاطر شخصیت پردازی در این داستان پرداختن به حاشیه ها بسیار ضروری و لازمه . چون حجم داستان در هر قسمت کمه به نظر کمی کش پیدا کرده ولی من هر بار با وارد کردن یک شوک و نیمه شوک این قدر این داستان لطیف رو این طرف و اون طرف می کنم تا اون شوک اصلی رو وارد بکنم . نسیم رودوباره وارد کردم . بعد یواش یواش باید تکلیف این چهار تا شخصیت اصلی داستان مشخص شه ..دیگه همچین رمانی طولانی هم نیست . فقط مقدارش در هر پست کمه . و من سعی می کنم حول و حوش قسمت 100 حالا دو سه قسمت کمتر یا بیشتر تمومش کنم . هرچند در توانم بود و ارزششو داشت که تا قسمت 200 هم ادامه اش بدم . الان من تا چند قسمت جلو تر رو می دونم چی باید بنویسم . قسمت هشتاد به بعد رو دور نماشو هنوز در ذهنم نریختم . ولی قسمت نود به بعد رو توی ذهنم دارم که چی بنویسم . در هر حال یه داستانی کمه با اون لطافت و عشق شروع شده چه بخواد تلخ تموم شه و چه شیرین باید لطافت های خاص خودشو داشته باشه . درضمن دو قسمت دیگه داستان تولدی دوباره تموم میشه آخرشو حتما بخون من که به نظر خودم خیلی منطقی احساسی و فنی تمومش کردم . در قسمت خاطرات و داستانهای ادبی هم داستان عشق و ثروت و قلب رو هم مطالعه کنی بد نیست . با سپاس مجدد و تشکر بسیار از تو دوست خوبم ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل پاسخ من به پیام بهنام عزیز در داستان خانومل ساکت ..بهنام جان سال نو مبارک ....ولی من پیامتو خوندم ودیدم که خیلی عالیه . شاد و خوشحال و خندان باشی . نه فقط امسال بلکه برای هرسال ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خستگی ناپذیر اینم پاسخ من به پیام جار زن گل در داستان هرکی به هرکی ..جارزن گرامی و دوست داشتنی نیمه شبت خوش . من چند روز پیش اون داستانو منتشر کردم یعنی داستان مامان ستاره تاریک سیزده رو .. در هر حال بازم اگه فرصت شه در آینده بازم انجام وظیفه می کنم . ولی چه کنم که خوشبختانه دوستان با محبت زیادند و هر چی هم گاز رو زیاد می کنم می بینم نمی رسم . شاد و سر فراز و همیشه خندان باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز واقعا خسته نباشی .. همین جور مشغولی دستت درد نکنه . سدیا یا سادیای عزیز در داستان اولین عشق آخرین عشق پبام داده ...sadiya جان نازنین ! فرا رسیدن سال نو و بهار زیبا رو بهت تبریک میگم . آره داداش عزیز با حداکثر سرعت و توان داره زحمت انتشار این داستانها رو می کشه . دستش درد نکنه و این داستان هم به زودی قسمت آخرش منتشر میشه . ممنونم از توجهی که به این داستانها و این مجموعه داری . شاد کام باشی . با احترام : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل آرش عزیز در داستان عاشقتم میسترس نظرشو اعلام داشته ....آرش جان سال نو مبارک . شرمنده ام کردی و این نظر لطفته که که به من انگیزه و دلگرمی بیشتری میده تا برای نوشتن داستانها با کیفیتی بهتر, بیشتر دقت کنم . اتفاقا زمینه یه داستان دیگه رو درخصوص میسترس اسلیوی (به در خواست امیر حسین نازنین ) در ذهنم ریختم ولی فکر نکنم تا چند هفته ای فرصت شروعشو داشته باشم . آرش جان سپاسگزارم . امیر حسین گلم ! دوستان خوبی چون تو و آرش نازنین رو هرگز فراموش نمی کنم . روز و روزگارتان خوش ....ایرانی

 

ابزار وبمستر