ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

از هر دری

چند دقیقه بیشتر به تحویل سال نمونده .. رسیور رو طبق معمول دوازده سیزده سال اخیر رو کانال ایران تی وی یا همون حمید شب خیز خودمون  روشن گذاشتم . نمی دونم چرا از دو سه روز اول عید و این که بخواهیم خونه رو به امون خدا ول کنیم یه خورده هراس داشتم . بیشترش غصه این کامپیوتر رو می خوردم .. وای یه دقیقه مونده به تحویل سال . بر نامه ایران تی وی روی هارد داره ضبط میشه این مسعود فرد منش چرا صحبتاشو تموم نمی کنه . هرچند ضبط شده بود.  چرا بر و بچه های ایران تی وی مثل خیلی از سالها شمارش معکوسو شروع نمی کنند . مثلا چهارده سیزده دوازده تا برسن به سر تحویل سال . مثل بچه ها شدم که از یه چیزی خوششون میاد و ول کن قضیه نیستن . ولی در این مورد امسال حالم گرفته شد و فقط پنج ثانیه مونده بود این حمید خان ما اعلام کرد .. بالاخره سال کهنه رفت و سال جدید اومد . هنوز هیچ فرقی نکرده بودم . زود بود مگه همین چند لحظه ای میشه فرق کرد ؟/؟ من خیلی کم اصطلاح دمت گرم رو به کار می برم یا چیزایی مثل چاکرتیم مخلصتیم . نمی دونم چرا .. ولی واقعا دمت گرم حمید جون که پس از آغاز سال 1392 خورشیدی یا 2572 شاهنشاهی که یه فراز هایی از منشور کوروش کبیر یا گفته هاشو پخش کردی .. کوروش بزرگ و نازنین که درد و بلات بخوره تو سر این بی پدر و مادر ها .. وجالب تر این که بعد اون هم با صدای گرم خودت ترانه خلیج  همیشگی فارس از ابی رو خوندی .. بدنم می لرزید وقتی که داشتی این ترانه رو می خوندی .  الحق که اگه به خوانندگی ادامه می دادی دست بیشتر اینایی رو که امروز ادای خواننده ها رو در میارن  از پشت می بستی .. من هر سال یه دعایی سر تحویل سال می کنم که امسال هم همون دعارو کردم ولی نمی دونم چرا اجابت نمیشه . شاید واسه اینه که ما اون چیزی رو که می خواهیم در عمل نشون نمیدیم . دعا می کنیم . پیش خدا ناله می کنیم  پیش خلق خدا هم ناله می کنیم . بابا جان تحریم  توتون و تنباکو رو به یاد بیارین . اگه ما می تونیم تحریم بشیم چرا تحریم نکنیم . بگذریم بریم به عید دیدنی خودمون . نمی خواستیم ماشین ببریم ولی آژانس ها جواب نمی دادند و اگرم می خواستند ماشین بفرستند می شد برای سال بعد .. بازم اسیر هیجان دیگه ای شده بودم . شور و التهابی که  همیشه اول سال و آغاز بهار بهم دست میده . جوووووووون خیابونایی که درش همه به هم تنه می زدند حتی تا چند ساعت قبلش  حالا دیگه عین قبرستون روزای غیر از پنجشنبه جمعه شده بود . خدایا ملت ایرانو از شر شیاطین نجات بده .. این دعا رو که بکنی دیگه یک دعای تکمیلیه .. این خودش سلامتی میاره برکت میاره . دوستی و محبت و عشق و آزادی میاره . فقط شیاطین برن گمشن . بابا مامان گل و خواهر نازمو در آغوش کشیدم و عیدو بهشون تبریک گفتم . من که عمر و زندگی رو چهار تا بیست سالش کردم و هر بیست سالی رو هم هم ردیف با یک فصل گرفتم . مثلا من الان آخرای تابستونمه . مامان آخرای پاییز و بابا هم  اولای زمستونشه .راستی چند تا دیگه از این بهار ا رو میشه با هم دید . ولی خدا جون بعد از زمستون هم اگه یه بیست سالی رو وقت اضافی می دادی بد نبود .  چند بار دیگه می تونم در این روز عزیز اونا رو در آغوش بگیرم . فرقی هم نمی کنه چه من زود تر برم چه اونا زود تر برن یه روز نویی می رسه که من نمی تونم اونا رو در آغوش بکشم بس کن در این روز خوش هم می خوای همش منفی گرایی کنی ؟/؟این مامان هم شده اسطوره عشق ولی بابای بیچاره اکثرا مظلوم واقع میشه . من که بابامو خیلی دوستش دارم  مثل مادرم . مثل بقیه اعضای خونواده  که بعد از ازدواج نصیبم شده . سر بابامو میون دو تا دستام قرار داده و قبل از این که صورتشو ببوسم چند ثانیه بوش کردم . بوی زندگی و عمری احساس و خاطره رو می داد .. بابا بابا تو دیگه کی هستی .. اگه امروز این همه دوستت دارم فقط به این خاطر نیست که هنوز مدرسه نرفته کلی مجله و روزنامه و کتاب می ریختی جلوم تا بخونم . به این خاطر نیست که همیشه همرام بودی و هرچی که در توانت بود دریغ نکردی ... به این خاطره که باید دوست داشتنی ها رو دوست داشت . یه دستمو دور کمر مامان و یکی دیگه رو دور کمر بابا قرار داده بودم . خدایا یه کاری کن که ما ایرانیان خوشی  واقعی رو در کنار خوشی حقیقی ببینیم . با این که داستانهای چند روز رو در سایت گذاشته بودمش ولی بازم فکرم مشغول این بود که اگه بتونم شب زود تر بر گردم خونه و یکی دو داستان دیگه بنویسم بد نمیشه . زندگی با همه سختیهاش خیلی زود می گذره . زیباها زشت میشن زشتا زیبا میشن . مریضا سالم میشن سالما مریض میشن . جوونا پیر میشن ولی پیرا دیگه جوون نمیشن . ای خدا چقدر من زندگی جاودانه رو همراه با رفاه و راحتی دوست دارم . ببینم شماها دوست ندارین ؟/؟ یه لحظه ده دوازده تا از این عید ها رو به خاطرم آوردم . دو تا از این عید ها رو که بودم سربازی . در دو شهر مختلف . سال دوم رو که دلم خیلی گرفته بود از رادیوی جیبی خودم زدم این کانال سوپر شیطان بزرگ امریکا رو گرفتم . هایده خواننده ای که مادر دهر خوش صدایی مثل او نزاییده و تا زمانی که من زنده هستم صدایی بهشتی تر از صدای او نخواهم شنید ترانه بهار رو می خوند .. بهار بهار باز اومده دوباره باز تموم دلها چه بیقراره ... اما برای من دور زخونه بهارا هم مثل خزون می مونه .... اون روزاول عید چقدر با این ترانه رفته بودم توی حس . خدایا خداوندا کارم چی میشه .. من سربازم . کار ندارم .. خونه ندارم . پول ندارم .. یکی خیلی خوشگل تر از خودمو دوست دارم خیلی بهتر و خیلی مهربون تر و ... تازه اگه بتونم صاف و سالم این روزا رو تمومش کنم . خدایا همه شادند و بذار خوش باشن . دلم گرفته بود . دلم می خواست گریه می کردم ولی این اشکای لعنتی پایین نمیومدند . فقط بغض راه گلومو بسته بود . بهتره حسرت خوشی اونایی رو که در حضرن نخورم . ما هم در سفریم و خواست خدا بوده .. هرچی این سربازا می گفتند بریم و بگیم و بخندیم و خوش باشیم گفتم ولش .. ولی با این حال دلشونو نشکستم . خیلی دوستم داشتند و منم دوستشون داشتم . نمی دونم چرا با این که بهترین نبودم ولی اونا خیلی باهام صمیمی بودند و بهترینم می دونستند . تعجب می کردم ولی می تونم حدس بزنم چرا با همه نقطه ضعفهام دوستم داشتند .. شاید به خاطر سادگی ام بود یا شایدم به خاطر این که مشکلات اونا رو مشکلات خودم می دونستم . یادم میاد یه بار یه سربازی مرخصی می خواست فرمانده یک کیلومتر دور از قرار گاه قرار داشت . حتما باید اون امضامی زد .. ماشین هم دم دست نبود . از وقت استراحتم زده برای اون سرباز رفت و بر گشت دو کیلومتر پیاده روی کردم تا مرخصیش رو ردیف کنم . اونم لحظاتی رو که ازش واسه خاطره نویسی استفاده می کردم . آخه اون سرباز یه روستایی بود که زود ازدواج کرده زنش واسش پسر زاییده بود . روز اولی بود که بابا شده بود . حالا من خونه ام دور بود ولی اون خونه اش تا اونجا سه ساعت راه بود . وقتی برگه مرخصی رو دادم دستش اشک تو چشاش جمع شده بود .. داشت دستمو می بوسید نذاشتم ولی پیشونی منو بوسید . شاید باورتون نشه ولی اون سردسته همونایی بود که وقتی به این منطقه منتقل شده بودم به اتفاق هم زبانان خودش به زبان محلی خودشون با لبخند حرفای رکیک تحویلم می دادند . من که حالیم نمی شد ولی حس می کردم که  چی دارن میگن . اونا از این که زبون محلیشونو نمی فهمم و درمقابل این فحشها ساکتم می خندیدند ولی خیلی خونسردانه آن چنان محبتی بهشون کردم و همدلی نشون دادم و با قدرت منشی گری کمکشون کردم وغیبتاشونو ردنمی کردم که حتی  به وقت رختشویی لباسامو به زور از دستم می گرفتند تا واسم بشورن . همه شون مهربون و خوش زبون شده بودند . ای بابا زیادی پرت شدم از عید غم انگیز و دل گرفته ای که هایده داشت ترانه بهار رو می خوند رسیدیم به اینجا می خواستم از کار خدا بگم چه جوری ورق رو بر می گردونه . یه روز شادی یه روز غم .. درست یک سال بعد در چنین روزی من بودم و صدها نفری که مثلا فرد اول مجلسشون بودم  . البته  من که خادم همه شون بودم ولی اون روز در اون عید خدا نشون داد که صدای دلهای گرفته رو می شنوه . به ما نعمت میده تا  شکر نعمتهاشو به جا بیاریم . خدایا این دیگه  کار خودته . از دنیای غم به جهان شادیها رسیدن . تنها و صدها کیلومتر دور از خونه کجا و درست یکسال بعد رسیدن به اوج آرزوها کجا! خداوندا چی رو باور کنم ؟/؟ من که عظمت تو رو قبول دارم . چقدر سریع همه چی رو جورش کردی . اصلا نذاشتی من نفس بکشم . خودت هم می دونستی چه روزی رو انتخاب کنی . در اون روز شاد در جشن عروسی روز غم و تنهایی رو به یاد آوردم تا یادم نره که چه جوری به اینجا رسیدم . فقط یک سال گذشته بود . خدایا غم ها و شادیهای این دنیا ماندگار نیستند . پس ما را از رحمت خود مایوس نکن .. از پنجره به خیابون نگاه می کردم .. البته دوباره اومدم به سال 92.. خیلی ها داشتند می رفتند عید دیدنی . بچه ها پدرا مادرا .. جوونا و پیرا .. با ماشین و بی ماشین .. همه اینا خواهرا و برادرای منند . به حساب آدم و حوا .. کاش می تونستم برم و به اونا تبریک بگم . بی مقدمه .. می دونم جواب منو میدن . آخه امروز روز عیده . روز شادیه روز عشقه .. روزیه  که نیاکان ما هم این روز رو جشن می گرفتند . کاش یه فیلم و یه هاردی بود که درش هزاران هزار نوروز حتی برای یه دقیقه هم ضبط شده بود و مثلا ما عید زمان داریوش کبیر رو هم می دیدیم  یا حرکت مردم در عید دویست سال پیشو می دیدیم  حالا که نمیشه پس میشه تصورشو کرد . سعی کنین  به وقت عید دیدنی شیرینی و چایی نخورین . اول آجیل بخورین بعد پرتقال اگه باشه . بعدشم شکلات . قرص سردرد و معده هم همراهتون باشه . وقتی هم که صاحبخونه داره آجیلو به بغل دستی تعارف می کنه یه قلق گیری بکنین و ببینین که کدوم قسمت حجم بیشتری از بادام و پسته رو در خودش جا داده که تا نوبتتون شد درجا به همون جا حمله کنین وپیش صاحب خونه کلاستونو پایین نیارین . یعنی بیشتر  تخمه ژاپنی بادام سنگی و پسته حرف نداره . این آخر سالی می گفتند که بهتره پسته و آجیلو تحریم کنیم وقبل از عید یه مجلس ترحیم واسش بگیریم . ولی خدا پدرتونو بیامرزه مشکل ما فقط پسته و آجیله ؟/؟ همه روزا روزه بگیریم بهتره .. حتی عید فطر رو .. دیگه راهی نمونده . الان در تهران بزرگ به اندازه دو برابر چین ماشین داریم . ثبت نام ماشین نکنین . خرید ماشین رو تحریم کنید . وخیلی از کالا های دیگه رو .. گریه و ناله کارخانه دارا رو نگاه نکنید همه شون جزو دانه درشت ها هستند . کوکاکولای 800 تومنی شده 2000 تومان این کارخانه دار ضرر کرده ؟/؟  من شنیدم که حتی یه سری از عروس خانوم های ایثار گر از خود گذشته قبول کردن که شا دوماد بره جواهرات بدلی براش بگیره ولی داماد بد بخت همونشم کم آورده . رسیور بود رو کانال صدای امریکا .. خونم به جوش اومد . حساسیت عجیبی پیدا کردم به این دولتمردان متظاهر امریکا که دستشون با دانه درشت ها ی ایرانی در یک کاسه بوده و کسر بود جه امریکا رو از حق ملت ایران تامین می کنند و از یه طرف این مفسران سیاسی رو میارن که بگن مثلا ما مخا لف دوستامون هستیم .  فوری کانال رو عوض کرده و یه کانالی اومد که دیدم فارسی زبانهای ایرانی و افغانی و تاجیکی کنار هم نشستن و دارن عید و جشن می گیرن . منصور خودمون هم اونجا بود . منم خیلی دوست دارم با هم زبونای خودم که اهل کشور های دیگه هستند دوست شم . مخصوصا بااین تا جیکی ها . شاید یه علتی که تا جیکستان رو بیشتر از افغانستان بیشتر دوست دارم و مردماشو این باشه که درحفظ سنت ها و احترام به بزرگان شعر و ادب و تاریخ , تاجیکی هاهمبستگی و وحدت بیشتری با ما دارند . ولی در کل همه شونو دوست دارم . می دونم بیش از این که من به یاد گذشته ها بیفتم بابا مامان به روز های جوونی خودشون فکر می کنند . چی میشه گفت جز این که خدا عمرشونو طولانی کنه  وگرنه نمیشه گفت که خدا کنه هیچ وقت نمیرین . این که نمیشه .. یکی دو جای دیگه رفتیم و دوباره شب رسیدیم خونه .. .. نکنه آقا دزده ( بیچاره این آقایون )یا خانوم دزده لپ تاب ما رو برده باشه . همه چی امن و امان بود . فکرم دوباره رفت پیش داستانها . همین چند ساعت گشت و گذار مثلا وقت چند تا داستان نویسی رو گرفته . الان دو سه هفته هست که به طور متوسط روزی یک نظر هم در سایت امیر نداریم اون وقت من بیچاره باید حرص اینو بخورم که شرمنده این دوستان غایب نشم . انگار که من از کره مریخ اومدم ولی به نظر خودم خیلی هم معجزه می کنم که تا این حد هم می نویسم . سر کار برو به خونه و زندگیت برس و هزار جور مشغله دیگه اون وقت با تمرکز هم بخوای بنویسی کار حضرت فیله . مثلا چند شب قبل ازعید ده دقیقه ای پسته و آجیل خریدم تازه پنج دقیقه شوواسه حساب کردن معطل شدم . یک دقیقه هم واسه خرید کفش وقت صرف کردم  که زودتر برگردم خونه داستان بنویسم یکی میگه از مامان بیشتر بنویس یکی میگه از مامان ننویس .. یکی میگه عشقی بنویس .. یکی میگه آبروی هرچی نویسنده رو بردی .. یکی دیگه میگه تو فوق العاده ای .... من شدم ملا نصرالدین .. راستش همه شونو دوست دارم . خودم خیلی خیلی راحت می تونم حداقل هشتاد درصد ایراد یا نقاط مثبت کار خودمو متوجه شم . ولی فرصت نمیشه اگه آدم بخواد یه اثر کم نقص ارائه بده حداکثر در هفته باید دو سه تا داستان بنویسه . بازم خوبه که من تا همین حد هم دست و پا شکسته یه چیزی می نویسم . بعضی از داستانهای بعضی از سایتها  رو چی بگم اصلا به همه چی شباهت داره جز داستان واسه این که به کسی بر نخوره زیاد تفسیر نمی کنم سعی می کنم داستانهای خودمو بیشتر تفسیر کنم . یه ایرادی که در کار بیشتر نویسنده ها به چشم می خوره حتی خود من در داستانهایی که راوی نویسنده هست اهمیتی که نویسنده به یکی دو تا از این شخصیتها میده سبب میشه که در بیشتر موارد فقط همین یکی دو نفر برن زیر ذره بین . البته اهمیت دادن به چند نفر موردی نداره ولی یک نویسنده در شخصیت پردازی باید اشخاص بیشتری رو تجزیه و تحلیل کنه این که چرا به این شخصیت گرایش پیدا کردند و چرا رفتارشون به این صورت در اومده و علت داشتن این خصلتها چیه . وچطور میشه در مقابل این صفات رفتار های صحیحی در پیش گرفت . حتی گاه یک نویسنده در این گونه داستانها فراموش می کنه که میشه همه رو به عنوان سوم شخص مفرد در نظر گرفت . من که تازگیها برای مبارزه با یک بعدی شدن داستانها در این سیستم تلاش زیادی می کنم .  داستانهایی مثل آبی عشق ومادر فداکار و به دادم برس شیطان ... بعضی از داستانها رو هم نمیشه به زودی تمومش کرد ولی اونایی رو که می تونم سعی می کنم زود تر این کارو انجام بدم . کلی سوژه جدید یا کمتر استفاده شده در ذهنم دارم که این داستانها باید یکی یکی تموم شن بعد شروع کنم . چند هفته دیگه داستان شیدای شی میل رو جای داستان تولدی دوباره ادامه میدم و پرواز هوس رو به جای مادر فداکار . جالب اینجاست که تا یکی دو سال پیش نمی دونستم که شی میل ها مادر زادی این جوری شدن . ولی حالا با تمام وجود و احساسم افتخار می کنم که به احترام اونا داستان بنویسم وبا این که از گی نویسی چندشم میشه ولی حالت این داستان طوری خواهد شد که شاید قسمت هایی از اونو گی ها هم بدشون نیاد ودرمواردی گی رو به شی میل بچسبونم که از نقطه نظر خودمم حلال در بیاد . چون از همجنس بازی مردان نفرت دارم .  چیکار کنم شی میل ها که خودشون نمی خواستن شی میل شن .  حرف زیاده می دونم حوصله تون سر اومده .. یه کمی از من یاد بگیرین . خیلی زور داره یه خط نظر دادن ؟/؟ با شمام دوستان سایت امیر .. البته نظر بدین ندین که واسه من یکی که سود مالی نداره . آمار بره بالا بیاد پایین  تاثیری برام نداره  . من کار خودمو ادامه میدم وبازدید کننده هم زیاد داریم .  فقط می خوام حس کنم که این هزاران نفر باز دید کننده یه همدلی و همراهی باهام دارند . و این چک و چونه ای که توی خونه می زنم ارزششو داره . امروز ناهار بودم دعوتی و عید دیدنی . بعد از ناهار زدم به چاک و تنهایی اومدم خونه . دوست داشتم بشینم و با فامیلا پاسور بازی کنم تخته نرد بازی کنم  .آخه این رسمشه ؟ /؟ هم به خودم دارم میگم هم به شما . ولی دست خوانندگان عزیز سایت لوتی درد نکنه که این روزا خیلی با محبت تر از خوانندگان سایت خودمون شدند . چیه این جوری نگم و ننویسم ؟/؟ خب هست دیگه . دروغ بگم ؟/؟..فعلا در این دقایق دارم به مصاحبه با ارمیا برنده آکادمی گوگوش گوش می کنم . این چند هفته آخر دقایقی از اجراهاشو دیدم . بی برو برگرد عاشق صدای ارمیا شده بودم وباارسال  پیام  بهش رای هم دادم .  یک بار دیگه فرا رسیدن سال نو را که تا چند روز دیگه کهنه میشه به همه خوانندگان خوب و دوست داشتنی وفراموشکار و فراموش نکار نازنین تبریک گفته امیدوارم که سال آینده , ما بهتر از فرشته ها , با فاتحه خونی واسه شیاطین نشون بدیم که آدمای خود خواهی نیستیم . لبخند یادتون نره . خوش باشید .. پایان ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر