ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 63

وای این جوری خیلی بد شد حتما فکر می کنه من دوست دخترتم دیگه نمی دونه که تو اهل این حرفا نیستی . تازه استاد چه اشکالی داره . اصلا زندگی شما به خودتون مربوطه . ببخشید اگه فضولی می کنم . همه اینا به این خاطره که دلم نمی خواد شما ناراحت شین . از اون طرف نسیم دوباره آشفته شده بود . چرا هر جا که میرم اون باید جلو چشام سبز شه .  نه شاید این من باشم که جلو چشاش سبز میشم . دلم می خواد بزنمت . اونقدر بزنمت که دیگه نفس نکشی . واسه چی بهم گفتی دوستم داری . واسه چی کاری کردی که دیگه نتونم هیشکی رو دوست داشته باشم . حتی خود تو رو .. خود تو رو .. من که دوستت ندارم . می دونم دوستت ندارم . این خشم منه که همش منو به دنبال تو می کشونه . ولی دیگه هیچی واسم مهم نیست . به درک هر غلطی که می خوای بکنی بکن . .. بهتره دوباره خودمو نشون بدم . نشون بدم که بی خیالم و واسم مهم نیست که چه غلطی می کنی .. ولی نسیم وقتی به جای قبلی بر گشت تا بی خیالی خودشو به اونا نشون بده هیشکدومشونو ندید نهههههههه این امکان نداره . کجا رفتن . اونو برده اتاقش ؟/؟ چرا خونواده اش نمیان . ازت متنفرم متنفرم متنفر . من به خاطر تو پیر هن عروسو رو تنم پاره کردم هر چند کسی اینو نمی دونه و منم نمی خواستم با تو باشم . نسیم ولش کن تو که همین الان گفتی خیالت نیست که اون چه غلطی می کنه . بذار با هر کی که دلش می خواد بره . بذار بره .. اشک از چشاش جاری شد . هر کاری کرد آروم شه نشد . یعنی الان اونو برده تو اتاقش و داره باهاش عشقبازی می کنه ؟/؟ من از همه شون بهتر بودم . متانت خودمو حفظ کردم . نتونست بهم دست بزنه . بهش رو ندادم . اون اولش می خواست این کارو بکنه ولی نتونست . اما بوسه هاش .. اون بغل زدناش .. اونا  از یه چیز دیگه ای می گفت . اون نگاش .. اونا بهم می گفت که فقط منو دوست داره . چطور تونستی فریبم بدی . چطور دلت اومد ؟/؟ یه دختر ساده رو که همه وجودشو به تو سپرده بود . بهت اعتماد کرده بود . انتظار داشتی که من خودمو تسلیم تو کنم ؟/؟ من که می خواستم یه روزی این کارو انجام بدم . من که تسلیم تو بودم . من که دوستت داشتم . نسیم به طرف درخت عشقشون رفت تا کمی آروم بگیره  . همونجایی که بار ها و بار ها با نستوه از عشق گفته بود . از هیجان لحظه های انتظار . وقتی که سرشو میذاشت رو سینه اش . اولش چقدر سختش بود که  عشقش موها شو نوازش کنه . سختش بود که دست اونو روسر و صورتش حس کنه . .. نستوه و ستایش از خونه خارج شده بودند ولی یه لحظه پسر یادش اومد که کیسه مرکبات رو جا گذاشته اومد تا اونو ببره .. نسیم صدای در رو شنید .. -استاد من نمی خوام . راضی به زحمتت نیستم .. نسیم صدای دختره رو می شنید ولی اونو نمی دید . در عوض نستوه رو از دور دید . سرشو بر گردوند .از مسیر درخت عشق بر گشت . اگه ستایش نبود نستوه حاضر بود خودشو برسونه اون سوی دیوار کوتاه و خودشو برسونه به عشقش . بازم بهش بگه دوستش داره بازم بگه که هیچوقت بهش خیانت نکرده . نسیم آروم گرفته بود .  تبسمی رو لباش نشسته بود . واسه اون لحظه آروم شده بود . پس نستوه کی به دوست دختراش می رسه ؟/؟ به من چه فعلا که همچین قصدی نداشته . منم که دوستش ندارم . مهم نیست برام . موقع بر گشتن ستایش از نستوه پرسید استاد خیلی گرفته این . من نمی خوام فضولی کنم ولی از وقتی که دختر همسایه رو دیدین یه حالی شدین . اگه من سبب ناراحتی شما هستم شر منده ام . اگه دوست دارین باهاش حرف بزنم و بهش بگم که من شاگرد شمام . -ستایش تو که استاد منی . -من اصلا دلشو ندارم ناراحتی شما رو ببینم . ستایش می خواست لوندی کنه . افسونگری کنه ناز کنه . ولی هیشکدوم از اینا رو نمی تونست به خوبی انجام بده در خودش نمی دید عادت نداشت . اون با صداقت خوگرفته بود . دوست داشت اون جوری که هست خودشو نشون بده و اگه گاهی مجبور بود که فیلم بازی کنه حس می کرد که عمرش کم شده . -خب ستایش از خودت بگو از خونواده ات .. -دیگه کاری بهم ندارن . به لطف شما دستمو به سوی کسی دراز نمی کنم جز خدا . -خوشحالم که خوشحالی -ولی خیلی خوشحال تر می شم که خوشحالی شما رو ببینم . یه علاقه خاصی به شما دارم . -به شما یا به تو -هر دو تا ولی هر دو تاش یکیه .. در عالم خودبا نستوه حرف می زد . نستوه چقدر سادگی تو رو دوست دارم . چقدر خودتو دوست دارم . چرا همه چی رو این قدر ساده می بینی . چرا چرا .. چند روز بعد در شروع ترم جدید وقتی که نستوه وارد دانشگاه شد حس کرد که می تونه دوباره با سرگرم شدن با تدریس کمتر به نسیم و این که در آینده چیکار باید کنه فکر کنه .. چند روز می شد که مهری رو ندیده بود . رفت طرف دفتر ... صحنه ای رو دید که به خوابش هم نمی دید . نسیم و مهری در کنار هم بودند . می گفتند و می خندیدند . ....  ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر