ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 122

پس از ناهار دقایق باقیمونده رو یه جورایی گذروندیم .. پری جون توصیه کرد که یه استراحتی داشته باشیم که اگه شب رفتیم خونه و خواستیم مشغول باشیم خستگی مون در رفته باشه .. پری  جون انگار ما رو خوک گیر آورده بود . تازه ما مجرد های 18 به بالا در ظاهر نمی تونستیم خارج از این محیط با کسی  از این محارم و فامیلهای شوهر دار سکس داشته باشیم . اگرم این کارو انجام می دادیم خب اون یه خلافی بود که بحثش جدا بود . خوش و بش های آخر مجلسو انجام دادیم و مثل جلسه قبلی یه سری شماره تلفنها رو رد و بدل کردیم . فقط یه خورده از این دلم گرفت که مجبور بودم با آهو خداحافظی کنم . ولی جلو اون همه جمعیت خودشو انداخت تو بغلم و در حالی که منو می بوسید گفت آریا این شوهرم از اون کس خلاست . هر وقت که گورشو یه جایی گم کرد من برات زنگ می زنم که بیای . ببینم از من که خسته نشدی .-نه آهو جون تو همیشه در قلب منی . همیشه . همیشه . سرم داشت می ترکید . بازم یکی دو تا قرص انداختم بالا . دلم می خواست برم یه جایی کپه مرگمو بذارم که از این خانوما کسی بهم دسترسی نداشته باشه . چون از قرار معلوم این تابو که در خونه نمی تونیم بریم رو محارم خودمون سوارشیم داشت از بین می رفت . یعنی حس می کردم اگه بخوام مامانو جلو بابا بکنم بابا دیگه خبالش نباشه .. موقع بر گشتن نق نق زدنو شروع کردم -مامان سرم خیلی درد می کنه . تو هم باید خیلی خسته باشی .. -آریا جون یادت باشه خودت گفتی که رسیدیم خونه بهم می رسی -مامان من دارم بالا میارم -یه دوش آب گرم خستگی ها رو از تن آدم در می کنه -الیا جونم . وقتی رسیدیم خونه اول می خوابم بعد دراز می کشم .. راستش همین طور هم شد . وقتی نصفه شبی چشامو باز کردم معلوم نشد کی و چه جوری اومدم تو رختخواب خودم . آخیش دور و بر من هیچ زن و هیچ کس و کسی نبود . در اتاقمو از داخل قفل کردم و تخت گرفتم خوابیدم .. آخیش .. بیدار که شدم دیدم نزدیک ظهره .. دیگه سال آخر بود و بعضی روزا رو هم کلاس نداشتم ولی اصلا نمی دونستم که اون روز کلاس دارم یا نه .. وای این موبایلم داشت زنگ می خورد .. آهو یا پری یا پریسا یا آرمیلا کدومشون ممکنه باشه .. هیشکدوم . این آنیتا بود . آنی خودم .. -سلام آنی جون ..-سلام به داداش گلم .-چی شد این روزا همش از من یاد می کنی -چیکار کنم وقتی داداش خبر آبجی رو نمی گیره ما باید تماس داشته باشیم . ببینم دور و برت که دختر نیست -چی فکر کردی آنی جون کی میاد با ما دوست شه -داداش شکسته نفسی می کنی خوش تیپ و خوش هیکل و خوش اخلاق که هستی . حالا از چیزای دیگه چیزی نمی دونم . من خودم چرتی بودم و نمی دونستم این آنی داره از چی حرف می زنه -آنی جون درسات ردیفه ؟/؟ -تو چی داداش ..-من که اصلا حوصله درس خوندن ندارم -داداش این قدر فیلم نگاه نکن . به دردت نمی خوره . -نه آنیتا نمی کشم درس بخونم . همون قدر دیپلممو بگیرم هنر کردم . -ببین آریا بعد از ظهر بیا این طرف باهات کار دارم . من و مادر بزرگ تنهاییم .. مادر بزرگم یعنی مامان مامانم چند تا اسم داشت . گاهی بهش می گفتم عزیز جون .. اگه این آنی امسال خونه می موند دیگه مگه می شد به سکس پارتی رفت و کارایی شبیه اونو در خارج از خونه پیاده کرد ؟/؟ امونم نمی داد .  فضول نبود از روی علاقه زیاد همش می خواست بدونه که من چیکار می کنم . -آنی جون نمی تونی همین تلفنی کارتو بگی ؟/؟ من خیلی خسته ام . از درسام عقبم .. -تو که همین حالا بهم گفتی حوصله درس خوندن نداری . این جوری  با خواهرت رو راست هستی ؟/؟ اشتباه من این بود که نباید از تو دور می شدم . اگه آرمیلا بهت می گفت پاشو بیا سینه خیز هم شده خودتو می رسوندی اونجا -می خوای لاک پشتی بیام پیشت .. یه چند روزی می کشه -منو دست ننداز . بعد از ظهر بیا وگرنه باهات قهر می کنم . ..-باشه میام . اون اگه می گفت قهر می کنم راستی راستی قهر می کرد و اون وقت باید کلی هم نازشو می کشیدی . یه سال ازم کوچیک تر بود و منم از ته دل دوستش داشتم . اصلا نمی تونستم قبول کنم که اونم یه روزی بخواد بیاد در محفل سکس خانوادگی ما و زیر کیر های مختلف قرار بگیره . یه دوشی گرفته ناهار خورده خوابیدم و شیک و پیک رفتم طرف خونه عزیز جون . .. مادربزرگو بوسیده و یه راست من و آنی رفتیم تو اتاق خودش .. هنوزم احساس کوفتگی می کردم . خواب نداشتم . رفتم رو تخت دراز کشیدم .. -داداش چته تو مریضی ؟/؟ چت شده داداش سوپر من من .. -آنی سر به سرم نذار . راستی چی شده امروز این جور خودتو ساختی . عین عروس خانوما شدی . -صبر می کردی موقع خداحافظی منو می دیدی . ببینم اگه غریبه ها این جوری جلوت ظاهر می شدند اونا رو هم به این سرعت می دیدی ؟/؟ -خواهر نازک نارنجی من . آحه من انتظار نداشتم تو رو این جوری ببینم .. .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر