ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق وثروت وقلب 19

سعی می کردم با همه خوش برخورد باشم . حتی تا اونجایی که می شد با همسرم مدارا می کردم .  هر روز یکی از مخفی کاریهای من لو می رفت . راه دیگه ای هم نداشتم . آخه فکر و فرهنگ اون با فکر و فر هنگ من سازگاری نداشت دلم نمی خواست به اونایی که با عشق کمکشون می کردم  توهین کنه . هیچوقت کاری رو که در حق کسی انجام داده بودم به روش نمی آوردم . همش یه کاری می کردم که وقتی طرف داره باهام حرف می زنه اصلا یادش بره چه عاملی ما رو به هم پیوند داده . هر چند که اکثرا موفق نمی شدم که از یاد طرف ببرم و جو رو عوض کنم ولی طوری مسائل و صحبتا رو می پیچوندم که طرف خجالت نکشه . کاری می کردم که طرفم حس کنه که من هنوز بدهکارم . نگار متوجه خیلی از کارام شده بود . مشارکت در امر برج سازی و خیلی کارای دیگه . -نادر دیگه برات ارزشی ندارم ؟/؟ همه چی رو ازم قایم می کنی ؟/؟ -نگار من شاید خیلی چیزا رو ازت قایم کنم ولی تو خودتو ازم قایم کی کنی . یه حجابی رو خودت کشیدی . -نادر من نمی تونم این جوری تحمل کنم . تو این پولاتو چیکار می کنی . -خودتم کم نداری نگار . من که بهت نمیگم تو چیکار می کنی ولی به اندازه تو ندارم . خیلی سخته که بازم یه چیزایی رو به اسم من کنی ؟/؟ من نمی تونم با این دورنگی ها بسازم . نمی تونم . تو اصلا درکم نکردی . نخواستی حسم کنی . مگه من  ازت چی می خواستم . ؟/؟ اصلا به اسم من نمی کردی . -کی می خوای از این اخلاقت دست برداری -نادر اخلاق تو که بد تر بود . -من تو رو دیدم این جوری شدم .نگار اگه من به حرفات گوش می دادم چه جوری می تونستم اون بیچاره ای رو که زن و پسر و سر مایه شو از دست داده و گوشه خیابون کارتن خواب شده رو ببینم . چطور وجدانت اجازه میده این همه داشته باشی و چشاتو به روی اونایی که ندارن ببندی و اونایی رو که شبیه خودتن باهاش رقابت کنی . تو هیچوقت قدر اون چیزی رو که  پیشته باهاته در کنارته نمی دونی و نمی فهمی . می دونی بیشترین چیزی که در این دنیا وجود داره چیه ؟/؟ از نظر این که بر ما احاطه داره و می تونیم حسش کنیم منظورت اکسیژنه ؟/؟ -آره نگار . هیچوقت قدرشو دونستی ؟/؟ به این فکر کردی که اگه دو سه دقیقه ای وارد خونت نشه می میری ؟/؟ اصلا تمام این شهر مال تو .. تمام تهران بزرگ مال تو .. قلمرو چنگیز و داریوش مال تو .. قلمرو می مونه ولی تو میری .. - نمی دونم چی داری میگی دروغ گو نمی تونم باهات زندگی کنم . طوری باهام رفتار می کنی که انگار داری با دشمنت زندگی می کنی . این قدر ازم می ترسی ؟/؟ مرد باید سیاست داشته باشه . قدرت داشته باشه . نه این که مثل ترسوها دور از چشم زنش مخفی کاری کنه .- آشکارا شم کردیم و تو مانع شدی . -نادر من مهرمو می بخشم و ازت جدا میشم . نیلوفر هم با هر کی که دلش می خواد باشه . اون همش بهم میگه مامان بد اخلاق . اخلاقش به تو رفته . باهام ناسازگار شده . دلم گرفته بود . حس کردم بازم یه فشاری رو قلبم اومده . علامت خوبی نبود . اتفاقا هردومون در محوطه بیمارستان بودیم . -نگار این حرف آخرته ؟/؟ تصمیمت جدیه ؟/؟ میای واسه آخرین بار رو همون نیمکتی که کلنگ عشقمونو زدیم بشینیم ؟/؟ -رو همون نیمکتی که کلنگ عشقو در کنارش زدیم و حالا تو می خوای از ریشه بزنیش -نگار این تویی که داری ریشه پیوند ما رو می خشکنی . به کارات نگاه کن ؟/؟ یه مرد ریاکار دورنگ . -ولی منم دیگه اون نگار مهربون و ساده و خوش قلبو نمی بینم . یادت میاد یه روز یه پسر بچه گرسنه چه جوری  به ساندویچ دستت زل زده بود و تو حاضر بودی گرسنه بمونی و سیرش کنی ؟/؟ یادت میاد که من غدامو با تو نصفش کردم ؟/؟ تو اون روز دوبرابر من بخشیدی . تو می تونی همون نگار مهربون من باشی . چیه بخشیدن سرمایه زیاد خیلی سخته ؟/؟ دیوونگیه ؟/؟ خیلی به زحمت به دست میاد ؟/؟ حالا نگار مهربون من چه راحت از رفتن حرف می زنه . -نادر تمومش کن تمومش کن .. من دیگه نمی تونم . تا اینجام اومده . می خوام تا پشیمون نشدم زودتر کارو تموم کنیم . یعنی من این قدر بد شدم ؟/؟ فکر دخترمون نیستی ؟/؟ اون هم مادر می خواد هم پدر . نگو خودش بزرگ میشه . نگو وقتی که بزرگ شد و شوهر کرد و به جایی رسید همه چی یادش میره . من باهات ازدواج نکردم که یه روزی ازت جدا شدم . این راه رفع مشکلات نیست . یه دردی در کناره های پیشونی و کاسه سرم احساس می کردم . -نگار سرم داره گیج میره .. -هربار به اینجا می رسیم تو از این فیلما میای .. دیگه از این بازیا در نیار . از هم که جدا شیم دیگه این مشکلاتو نداری . راحت میشی . -چقدر راحت دلت میاد از جدایی حرف بزنی . خیلی بی احساسی نگار . خیلی . من دار و ندارم مال تو و نیلوفره .اگه می خواستم می تونستم تا حالا با هزار تا زن یا دختر دوست شم ولی حتی یه لحظه به این فکر نکردم . چون با همه ستمهات بازم دوستت دارم -رو من منت نذار .. ظالم خودتی . هر کاری هم که دلت خواست آزادی می تونی انجام بدی . وقتی رفتیم پیش قاضی دیگه لفتش نمیدیم ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

2 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز خسته نباشی . می خواستم قسمت 20 این داستان رو هم منتشر کنم ولی دیدم یک مغایرت عجیبی بین قسمت 20 و 29 وجود داره . گفتم نصفه شب که برگشتم یه رتوش کاری کنم بعد ..اون مسئله لایی کشیدن رو هم فردا پس فردا انجامش میدم .. فعلا خدا نگه دار . موفق باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

ایرانی گفت...
سپاسگزارم آره داداش عزیزم . خسته نباشی . همین الان از خواب بیدار شدم . قبل از خواب انتشار متن بالا رو در سایت لوتی دیدم . دستت درد نکنه . از حمایت دوستان ممنونم . اگه داستانهای حذفی رو خودشون مطالعه کنند به خوبی متوجه بهانه آدمای حسود میشن آدمایی که اگه مستقیما با من روبرو شن پشتشونو به خاک می مالونم و با جادوی قلم سوسکشون می کنم . درهر حال عیبی نداره . پاینده باشی ....ایرانی

جمعه ۲۹ مارس ۲۰۱۳، ساعت ۱۶:۱۶:۰۰ (GMT+۰۴:

 

ابزار وبمستر