ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

اولین عشق , آخرین عشق 4

خلاصه کلام به شیراز رفتم و پس از ثبت نام در دانشگاه زیاد هم پیگیر خوابگاه نشدم چون اولا دخترها در اولویت بودند و از طرفی اگر هم بی دردسر خوابگاهی گیرم میومد حوصله شلوغ پلوغی ها را نداشتم و از دست بچه های شیطون و علاف نمی تونستم درس بخونم برای همین من و کریم که اونم بچه تهرون بود و پدرش هم بازاری دو نفری یک خونه نقلی دربست کرایه کردیم دو نفری بهترین حالتش بود یک نفری حوصله آدم سر میومد و سه نفری هم شلوغ می شد سنگینی درسها و دوری راه موجب می شد که نتوانم زود زود به تهران بروم ولی برای دیدن شهره هم که شده حداقل ماهی یکبار به تهران می رفتم ترم اول را شنبه ها درس نداشتم ماهی یک پنجشنبه را با هواپیما به شهرم میرفتم و با اتوبوس به شیراز برمی گشتم شهره هم سال آخرش بود و اگر شانس یاری میکرد و موقع تدریس دو نفری در خونه تنها بودیم به فیض جسمانی و روحانی می رسیدیم در غیر این صورت به فیض روحانی بسنده می کردیم و به امید ماه دیگر دل خوش می کردیم البته از ماچ و بوسه سریع و نوازشهای با احتیاط غافل نبودیم هنوزم براش نامه های عاشقانه می نوشتم هنوزم با تمام وجود دوستش داشتم هنوز برای او و دیدن او قلبم به شدت می تپید او هم همینطور بود ولی خیلی نگران و حسود بود از دانشجویان دختر میترسید راستش من اصلا توجهی به همکلاسیهای دختر نداشتم هرگز از خوش تیپی خود سواستفاده نمی کردم سرم به درسم بود می خواستم یک پزشک خوب و لایق شم به مردم خدمت کنم و زندگی راحتی برای خود و شهره فراهم کنم چند سالی به همین منوال گذشت شهره خواستگاراش رو به بهانه های مختلف رد می کرد او به شیوه های گوناگون  سرشو گرم می کرد تا دیگران از ازدواجش حرف نزنن .  گاه به کلاس خیاطی می رفت گاه دنبال یادگیری گلدوزی بود پیش یک بنده خدایی فال قهوه یاد می گرفت کلاس کامپیوترم رفته بود بعد از دیپلم در کنکور شرکت نکرد چون می دونست که قبول نمیشه دیگه حوصله درس خوندن رونداشت یک مدت توی یکی از دفاتر بلیط فروشی ترمینال غرب کار گرفته بود ولی چون اتوبوس واحد سوار نمی شد کرایه ماشینش از حقوقش بیشتر بود و زیادم اونجا دوام نیاورد 6 سال گذشت و یک ترم مونده بود که به عنوان پزشک عمومی فارغ التحصیل شم.آن زمان من و شهره 24 و23 ساله بودیم درست ده سال از آشنایی من و اون میگذشت خیلی مراقب بودیم که کسی متوجه رابطه مان نشه . خواهرم تازگیها کمی مشکوک شده بود یواش یواش باید رابطه مونوعلنی می کردیم با توجه به اینکه دیگر درسی نبود که به شهره بدم  مجبور بودیم که پنهانی با هم بیرون بریم یا اگه  خونه یکی شانسی خالی شد با هم سکس داشته باشیم حتی کار به جایی رسیده بود که آجرهای دیوار بلند ته خونه رو در چند نقطه زخمی کرده و همین کار را در طرف دیگر هم انجام داده بودم و نیمه شبها به اتاق شهره که تنها می خوابید می رفتم و پس از قفل کردن در از داخل یکی دو ساعتی را لخت در آغوش هم سر می کردیم بیشتر اوقات که چه عرض کنم همیشه مجبور بودم از همان دیوار برگردم چون نه تنها در خونه مون سه قفله میشد بلکه از داخل زبونه ای داشت که بر روی گیره ای دیگه  انداخته می شد اگر هم کلید داشتی نمی تونستی وارد خانه شی یکی از این شبها نزدیک بود گند بزنیم پس از یک عشقبازی درست و حسابی سستی و آرامش خاصی به ما دست داد همینجور لخت توی بغل هم خوابیدیم چشم که باز کردیم دیدیم صبح شده و از طرف حیاط ما صدا میاد منم جلدی لباسمو پوشیده و به همراهی و کمک شهره از در اصلی فرار کردم خدا رحم کرد مادرم که برای نماز صبح بیدار شده بود گیره در را باز کرد و در را از حالت سه قفله خارج کرد صداشو از پشت در می شنیدم که داره همه ما رو برای نماز صدا میزنه در را با کلید باز کرده و یواشکی وارد خونه شدم جیران منو دید ولی هیچکدوم به روی بزرگواری هم نیاوردیم . مادر از سحرخیزی من تعجب کرده بود در هر حال این ماجرا هم برای خود خاطره ای شد چند وقت بعد که عشقمونو علنی کردیم همه تعجب کردند برای اینکه بی احترامی نشه  از جزئیات و مدت زمان و این حرفها چیزی نگفتیم که یک موقع لج نکنن اولش گفتن شما از بچگی مثل خواهر برادر بودین و از این تعارفات خانواده عروس راضی تر بنظر میرسیدند چون قرار بود یک دکتر سر به زیر نصیبشان شه اما خانواده ما هم خیلی خوشحال بودند ××× در جامعه ای که اکثر دخترها هر روز با یکی می پلکن و دوست پسر زیاد داشتن ××× افتخاری برای آنها شده دختری بود نجیب و بی آلایش که از بچگی اونومی شناختند بله برونی کردیم و شیرینی ای خوردیم و انگشتری زدیم و صیغه محرمیتی خواندیم و قرار شد که چند ماه بعد پس از فارغ التحصیل شدن عقد کنیم این رو هم با اونا طی کردم که اگه در امتحانات ورودی بعدی موفق شوم درسمو  ادامه داده و در یکی از رشته ها پزشک متخصص شم که سه چهار سالی زمان می بره اونها هم حرفی نزدن دیگر نه هول بز داشتم نه بزغاله از دست موش و گربه بازی خسته شده بودم البته اگه در تهران می موندم اینقدر خسته کننده نبود به شیراز برگشتم تا ترم آخر را بهتر تموم کنم مدت کوتاهی پس از پایان ترم هم باید برای دوره تخصصی امتحان می دادم کتابهای گذشته ام را هم مرور میکردم تا با پذیرفته شدن در مرحله بعدی شهره جون و خونواده بمن افتخار کنند تمام سختیها را به جون خریدم به جای ماهی یکبار هر دو ماه یکبار به تهران میومدم به شهره میگفتم صبر و تحمل داشته باش کاری خواهم کرد که تخصصم رودر تهرون بگیرم به رشته زنان و زایمان علاقه زیادی داشتم از دخترها بگویم که به هیچ وجه نتونستند منو به دام بندازن .  یکی از اونا که بچه همون شیراز بود و فرشته نام داشت دختر پاک و نجیبی بود و خیلی از مشکلات درسیمون رو با هم حل می کردیم اوایل دوستی او با من خیلی معمولی بنظر می رسید اما یکبار دستمو طوری در دستش گرفت که حالتهای نوازش شهره را داشت با نگاهش با حرکات و رفتارش به من می گفت که دوستم داره شاید فکر میکرد که من هم دوستش دارم. اما روم نمیشه .در این مورد با اون حف بزنم .  عاقبت وقتی که به من اظهار عشق کرد مجبورشدم موضوع شهره را به طور خلا صه برایش بگم تا چند روز با من سر سنگینی میکرد یکه خورده بود باورش نمیشد چند بار متوجه شدم که فرشته پنهونی اشک ریخته و در این مواقع رویشو برمی گردوند و اشکهاشو پاک میکرد آخر بیش از 6 سال بود که در کنار هم بوده و با خلق و خوی هم آشنا شده بودیم با تمام علاقه مندیها و زیر و بم زندگی یکدیگر آشنا بوده و شناخت کافی ازهم  داشتیم اون عشق خود شودر سینه پنهون کرد و در این مورد دیگه  با من سخنی نگفت هر دو امتحانات پایان ترم روبا موفقیت پشت سر گذاشتیم و هر دو در دوره تخصصی زنان و زایمان دانشگاه تهران پذیرفته شدیم با آنکه شیرازی بود و دختر اما ترجیح میداد جایی ادامه تحصیل بده که من هم باشم و از طرفی عمو و زن عموی پیر و سرمایه دارش که تمام بچه هاشونو  سر و سامان داده بودند خیلی خوشحال می شدند که فرشته را چند سالی بیشتر درکنار خود ببینند البته فرشته یک خواهر و برادر کوچکتر از خود هم داشت که تا حدودی جای خالی او نوتو خانه پر می کردند قبل از امتحانات پایان ترم شهره و مادرش برای دیدن من به شیراز آمدند یک بار که من و فرشته سرگرم تفسیر مطلبی بودیم و بی اختیار درمورد نکته خاصی خنده مون گرفت و خندیدیم شهره نگاهی چپ به من انداخت و سگرمه هایش تو هم رفت البته دل به دل راه داشت فرشته هم به او حسادت می کرد هر چند که از من قطع امید کرده بود بعد که تنها شدیم به من گفت اون داشت تو رو با چشمهاش میخورد حنما بهش گفتی من خواهرتم و این زنی هم که الان رفته شاه چراغ مادرته  ببینم جاوید این دختره مثل اینکه خیلی ازت خوشش میاد؟؟/؟؟- شروع نکن شهره ما با هم همکلاسیم 6 ساله که بیشتر واحدها رو با هم پاس کردیم به هم کمک کردیم ما فقط با هم دوستیم.- -تهران که بودی از این دوستیها خبری نبود؟/؟- آخه چرا حالیت نیست من که دانشجو نبودم.- چرا این قدر داد می زنی نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار؟/؟ من خودم یک زنم از نگاهش متوجه میشم که چقدر دوستت داره و عاشقته. خداییش این یکی رو خوب تشخیص داده بود اما من با قسم و آیه اونو آروم کردم و بهش گفتم که میدونه من و تو همدیگه رودوست داریم کریم هم که خونه رو برای ما خالی گذاشته بود و خودش رفته بود خوابگاه پیش یکی از دوستاش البته با این روحیه ای که از مادر شهره سراغ داشتم میدانستم که تا سه چهار ساعت دیگه هم برنمی گرده یه خورده عشق نازمو نازش کردم و دستی به موهاش کشیده و بوییدم و بوسیدمش تا یواش یواش از دلش درآورده و آرومش کردم لبهام روی لبهاش تنش به تن گرم من چسبیده بود دیگه فکرهای مزاحمو از خودمون دور کرده بودیم -جاوید- جان - هنوزم مثل اون موقع ها دوستم داری؟/؟ مثل اون وقتیکه برای اولین بار بهم نامه داده بودی و تا صبح خوابت نمی برد؟/؟ - آره عزیزم خیلی بیشتر من بدون تو می میرم من برات می میرم دستمو گذاشتم توی بلوزش از زیر سوتین با سینه هاش بازی کردم دیدم یه خورده آزاد نیستم سوتینشو آزادش کردم سینه هاش دیگه کوچولو نبود خوش استیل درشت رسیده و آبدار بود زیاد بهش فشار نمی آوردم که بد فرم نشه و موقع مکیدن هم مواظب بودم زیاد و با فشار به جانش نیفتم که دور سینه هاشو خیلی زود کبود کنم هر چند اگه اون زشت ترین زنهای دنیا هم میشد باز هم دوستش داشتم.- جاوید نکنه یکی سر برسه؟/؟- نه مطمئن باش اگه مامانت نیاد هیشکی دیگه نمیاد.- چقدر هوس تو رو کرده بودم الان دو ماهه همش سرت توی کتابته اصلا هیچ به فکر من هستی؟/؟- دیوونه من از چهار سالگی که همه جا رو شناختم تو رو دیدم تا حالا . چطور می تونم به یادت نباشم این درساهم خیلی سنگینه مردم که الکی دکتر نمیشن حداقل 25 کیلو نسبت به ده سال قبل چاقتر شده بود یه 70 کیلویی میشد یعنی 5 کیلویی کمتر از من خیلی بدن یکدست و خوش فرمی داشت کسش برخلاف سینه ها و باسنش رشد نکرده بود این را هم به حساب خوش شانسی خودم گذاشتم.- عزیزم شهره قشنگم دوست داری کجاتو بخورم؟/؟- تو هر جامو بخوری برام لذت بخشه توی بغل تو احساس امنیت میکنم برام فرق نمی کنه چیکاره هستی چقدر پول و ثروت داری من فقط تو رو میخوام تو رو به خاطر اخلاقت بخاطر رفتارت بخاطر عشق پاکت منم از سه سالگی فقط تو رو در کنارم میدیدم البته راستش تا چهار سالگی که چیزی یادم نمیاد ولی چه زود گذشت تو همه چیز من بودی بعضی وقتها دوست بعضی وقتها مثل یه برادر بعضی وقتها بهتر از یه خواهری که نداشتم گاهی هم مثل یه دوست دختر مدرسه ایم میشدی معلمم بودی استادم شدی یه ده سال گذشت و فهمیدم که تو همه چیز منی عشقمی هستی منی پرنده لونه قلب منی حرفهای قشنگی میزد دلم نمیومد نطقشو کور کنم ولی دیدم شاید وقت کم بیاریم همینجوری که داشت صحبت میکرد لباشو به لبام چسبوندم و دستمو به کسش رسوندم و لخت لختش کردم آنقدر در اوج لذت و هوس بودیم که اگر یک فیلم ویدیویی از ما میگرفتند فکر میکردند برای اولین بار یه  که با هم عشقبازی می کنیم پس از آنکه حسابی کسشوجویدم او نو بغل کنان یک متر از زمین بالاتر آورده و کسشو  را سوار بر کیر خود ساخته و به شدت میگاییدمش البته اینطوری کمرم درد میگرفت ولی غرورم به من اجازه نمیداد که چیزی بگم اونو درازکش و بروی شکم بر زمین خواباندم اول سیر سیر اندامشو دید زدم ماشاالله چه کووووونی کرده بود انشاالله صاحبش که من بودم خیر ببینه با دو دستم دو قاچ کونشو به پهلوها فشار داده تا راه کس تنگ و کوچیکش بازتر شه  کس نازش اون وسط گم شده بود کیرم دیگه  راهشو بلد بود ده سال بود که در این جاده رانندگی می کرد اوایل جاده خاکی بود اما حالا صاف صاف و حسابی آسفالت شده بود باید یه خورده مواظب بارندگی می بودم که منحرف نشم ولی این از اون بارونهایی بود که وقتی می رفتم توی مسیر دیگه نیازی به فرمون نداشتم یکساعت تمام او نو گاییدم و هر دو دوبار ارضا شدیم یکبار آبموداخل سوراخ کونش ریختم و بار دیگر برام ساک زد و نوش جون کرد نزدیک بود شیطون گولمون بزنه و گفتیم حالا که قراره تا 2 ماه دیگه ازدواج کنیم چه بهتر که داخل کس آب بریزم که پشیمون شده و گفتیم هر چیز در جای خود نیکوست...  ادامه دارد...نویسنده ....ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر