ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق وثروت وقلب 29

نیلوفر باورش نمی شد .. -مامان راستی راستی بابا بیدار شده -آره عزیزم . اون بیدار شده .. نمی تونستم حرف بزنم . ایستادم و در حالی که نیلوفر بغلم زده بود دستامو به طرف آسمون دراز کرده و بازم فریاد زدم یاعلیییییییییییییییییییییییییییی یا خدای علیییییییییییییییییییییی .. آن قدر فریاد  زدم و اشک ریختم که گلوم گرفت و دیگه نتونستم . مثل دیوونه ها شده بودم . مثل بچه ها .. دوست داشتم بچگی کنم . دلم می خواست بال  می داشتم و پرواز خودمو به همه نشون می دادم . ناگهان دست نیلوفرو کشیدم و گفتم بریم کارت دارم .. رفتیم طرف جایی که بیشتر گربه ها اونجا بودند . -بیا این خبرو به اونا بدیم .. بیا عزیزم . گربه ها هم خوشحال میشن . من یکی دوروز یادم رفت بهشون غذا بدم . بابات هر وقت اینجا بود فراموششون نمی کرد . -مامان تو بهشون نگو من خودم میگم .. اونا که زبون ما رو نمی فهمن می فهمن ؟/؟ -نمی دونم وقتی زبون باباتو می فهمن زبون ما رو هم می فهمن .. گربه ها رو بغل کردیم و بهشون گفتیم .. هنوز وقت ناهار نشده بود ولی از دم در چند تا ساندویچ واسشون گرفتم . جمعیت دست به دعا تا منو دیدن همشونم شوق و شادی تو چشاشون جمع شده بود . از عشق به علی و مولا علی می گفتند . دو تا کودک ارمنی تمثال عیسی مسیح (ع ) رو با خودشون آورده بودند . حالا وقت شادی بود . وقت از عشق گفتن . وقت از امید .. چقدر دلم می خواست تو رو ببینم . چقدر دلم می خواست بهت بگم که بهت نیاز دارم . چقدر دلم می خواست بهت بگم که منو ببخش .. چقدر دلم می خواست بهت بگم که واست می میرم همون طوری که هزاران بار مردم . چقدر دلم می خواست بهت بگم که تنبیه شدم ولی حالا تازه بیدار شده بودی هنوز زود بود که بهت فشار آورد .نیلوفر بهم گفت مامان من خودم میرم بابامو می بینم اون قدر وای می ایستم تا باهاش حرف بزنم بهش  میگم که دعوات کردم  ...............نمی دونم چی شد که متن همین جا تموم شد .. شاید دیگه فرصت نکرد  برام بنویسه . شایدم رسیدم به روزی مثل امروز .. یعنی اون واقعا این قدر تغییر کرده ؟/؟ یه زن دیگه ای شده  ؟/؟ نمیشه و نمی تونم باور کنم . شاید فقط شوک این روزای اون بوده . با همه اینا دلم می خواست سرمو بذارم رو سینه نگار و درددل و گریه کنم .. پزشکا اومدن و رفتند . توصیه کردند که زیاد با این کامپیوتر سیار ور نرم . ولی من منتظر بودم . منتظر بودم که نگار واسم بنویسه . نمی خواستم از پیشم بره . شاید بازم می خواست بره .. شاید حس می کنه که دوستش ندارم . من بدون اون می میرم . وقتی که می خواست منو بکشه دوستش داشتم و داشتم واسش می مردم . حالا که واسم می میره من بدون اون می میرم .. اون کجاست چرا نمیاد .. چرا رفته . چرا تحویلش نگرفتم . اون خیلی مغروره . یعنی حالا که معجزه شده حاضره بره و نیاد ؟/؟ دکترا رفتند . تصمیم گرفتم یه چیزی واسش بفرستم که دیدم یه پیام اومده ... از نگار من بود . هیجان زده شده بودم . این بار با اشتیاق بیشتری می خوندم . با دلهره ... عزیزم می دونم که دیگه دوستم نداری . می دونم که من پررویی کردم و به خودم اجازه دادم که بازم برات بنویسم . من دوستت دارم شاید واسه این که حالت بد نشه دیگه بهت سر نزدم . چون می دونم برات ارزشی ندارم . تو به خیلی ها زندگی دادی اونا رو دوست داشتی و اونا هم دوستت داشتند . من اون زندگی رو می خواستم که ازت بگیرم . تو منو هم دوستم داشتی هیچوقت بهم توهین نکردی . من لیاقت تو رو ندارم . تازه فهمیدم که عشق یعنی چه .. شاید تا حالا تصویر واقعی عشقو ندیده باشم . شاید یه آدم مغروری بودم که بهترین ها رو برای خودم می خواستم . من حالا تنبیه شدم ولی تو حق من نیستی من شایستگی تو رو ندارم .در آخرین دقیقه ای که باهات بودم گفتم اگه فکر می کنی خدای باگذشتی داری منو ببخش . ولی تو نخواستی که منو ببخشی . می دونی چرا این حرفو زدم . به این خاطر که می خواستم بهت بگم خدا با همه بزرگی و عظمت بنده هاشو می بخشه . حالا که تو دوست نداری اجباری نداره . عشق ورزیدن و دوست داشتن اجباری نیست . این دلیل نمیشه که خوشحال نباشم . با خودم می گفتم وقتی که چشاتو باز کنی بهت میگم تنهام نذار .. التماست می کنم . ولی می دونم لیاقت تو رو ندارم . هستند اونایی که خیلی بهتر از من باشند و لیاقت تو رو داشته باشن . وقتی که  دل یکی دیگه رو شاد  کنی شریک شادیهات شن . وقتی که رنج می کشی شریک دردات شن . وقتی که از دوست داشتن میگن در عمل نشون بدن . از خدا هیچ آرزویی ندارم جز یک آرزو . کاش بهم می گفتی که منو بخشیدی . برای همیشه از زندگیت میرم تا زندگی کنی . کسی  که به خاطر تو هزاران بار مرده وبه خاطر تو باز هم می میره تا تو زنده باشی  .. ... فوری این پیامو براش فرستادم .. نگار دوستت دارم .. من بدون تو بازم می میرم . تو یه بار صدامو با گوش جان نشنیدی و من به خاطر تو تا یک قدمی مرگ رفتم .. این بار اگه چشامو ببندم می دونم که دیگه باز نمیشه . نگار من به تو احتیاج دارم . نگار نرو تنهام نذار . تنهام نذار .. دوستت دارم .. دوستت دارم    اینو براش فرستادم .. حس کردم کنترلم از دستم داره خارج میشه فریاد زدم نگاررررررررر نرو تنهااااااااام نذارررررررررر .. نگار من تنهام نذاشته بود . در قسمت بیرونی گوشه در ایستاده بود . لباشو می جوید و آروم اشک می ریخت ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر