ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

اولین عشق , آخرین عشق 1

این داستان سکسی عشقی  که دراصل اسمشو گذاشته بودم اولین عشق آخرین عشق به نویسندگی بنده  از طرف امیر عزیز ودوسال پیش منتشر شد . شاید خیلی ها اونو نخونده باشن حوصله شون نگیره به گذشته ها برگردن  . ایرادی نداره حالا که ما نمی تونیم به گذشته برگردیم گذشته بیاد پیش ما چه ایرادی داره ! یه  ویرایشی هم در بعضی از کلما ت انجام دادم که بیشتر به سبک بر می گرده . این تغییرات در متن و معنا و هسته داستان نبوده ولی خیلی وقتمو گرفته سه ساعت .ولی می ارزید ..می تونین یه مقایسه ای هم با نسخه اصلیش بکنین که اون موقع اینو چه جوری به سبک تقریبا کتابی نوشتم و حالا با یه برگردون اونو خودمونی ترش کردم .. ....یادش بخیر آن روزها . انگار همین دیروز بود من 15 سالم بود و سال دوم دبیرستان بودم و او نم 14سالش بود و  اول دبیرستان درس میخوند.با آنکه اسمم جواد بود همه جاوید صدام می زدند و کم کم به این اسم عادت کرده بودم .اسم عشق منم شهره بود. بچه  دیگه خونواده ما فقط یک دختر بنام جیران بود که از من 2 سال کوچیکتر بود.شهره هم فقط یک برادر 8 ساله بنام شهروز داشت. ما در یکی از کوچه پس کوچه های چهار راه حسن آباد تهران همسایه دیوار به دیوار بودیم. خانواده من و شهره از بسیاری جهات بهم شباهت داشتند. مادرامون  فاطمه و مرضیه هر دو 32 ساله و خانه دار بودند و پدرامون  جعفر و شاهین هر دو با سی و پنج سال سن دبیر یکی از دبیرستانهای تهران بودند خونه ما هم تقریبا هم اندازه بود کلنگی تمیز و قابل سکونت . 100 متر زیر بنا و100متر هم حیاط داشت و هر چقدر هم مشتری برای خرید و تبدیلش به آپارتمان میومد هیچکدوم از پدرها راضی به فروش خونه شان نمی شدند.مادرامون  در طی روز مدام به خونه هم میرفتند و هفته ای یکبارم به نوبت در خونه یکی شب نشینی داشتیم از وقتیکه یادم بود با این شهره هم بازی بودم. چهار سالم بود یا پنج سالم  دقیقا خاطرم نیست. با پا توپ بازی می کردم و با دست هم عروسک شهره را برداشته و بهش نمی دادم خیلی سر به سرش می ذاشتم.مدام از دست من شاکی بود.هر چه بزرگتر می شدیم نسبت به هم حجب و حیایی بیشتر پیدا می کردیم. دو خانواده ما را مثل خواهر و برادر هم می دونستند یکسال از او ن بزرگتر بودم و در درسها کمکش می کردم. درسم هم خیلی خوب بود. حداقل خیلی بهتر از او درس می خوندم.گرایش خاصی نسبت به او پیدا کرده بودم دلم می خواست بیشتر ببینمش. درسهامو با دقت بیشتری میخواندم تا زمان بیشتری رو به او اختصاص بدم. یکبار نگاهم را به نگاهش دوختم تا شاید راز قلبمو در آش ببینم اما فوری نگاهشواز من برگرفت و سرشو را به سویی برگردوند؟/؟.خیلی ناراحت شدم. جریان به یکسال قبل برمی گشت یعنی من 14 سال و او 13 سالش بود حرفی نزدم و از آن پس توجه کمتری به او نشون دادم. یکبار که توی  خانه سرگرم درس دادن به اون بودم دختر دایی ام که هم سن من بود به همراه مادرش به خونه ما اومد و با ناز و کرشمه بطرف من و شهره آمده و به من گفت آقا جاوید که همیشه سرش شلوغه پس کی میخواد برای ما وقت بذاره؟؟/؟؟ این حرف نازنین شهره را که خیلی حساس و پیش خود حسود بود ناراحت کرد گفت آقا جاوید من دیگه رفع زحمت می کنم فامیل واجب تره سعی میکنم دیگه مزاحمت نشم شما و نازنین هر دو اول دبیرستانی هستین و درستون یکیه راحت تر با هم کنار میاین.بر خلاف اون من کمی خودمونی تر صحبت می کردم.- چی میگی شهره این فقط یک امروز رو اومده اینجا تازه وقتش کو توی این ترافیک هر روز از سلسبیل پاشه بیاد اینورا؟/؟. شهره به حرفم توجهی نکرد و با خشم از خونه ما رفت و تا چند روز هم پیداش نشد. خانوادها از اینکه او با جدیت هر چه تمامتر به خودکفایی آموزشی فکرمی کنه خوشحال بودند. فکرم پریشون شده بود. دیگه حوصله درس خوندن نداشتم. دلم برای دیدن هیکل لاغر و چهره زیباش خیلی تنگ شده بود. چشمان سیاه , ابروانی کشیده , صورتی سپید , لبانی سرخ و غنچه ای که نیازی به روژ نداشت و مهمتر از همه نجابت و متانش بود که به هیچ پسری رو نمی داد.عاقبت یک روز به خود اجازه داده و هنگام بازگشت از مدرسه  سر راهش سبز شدم. -سلام شهره خانوم.- سلام آقا جاوید. شروع کردم به احوال پرسیهای الکی پلکی .- مامان اینها خوبن ؟/؟- الحمدالله مامان که هرروز یا ی کروز درمیون میاد می بینیش؟/؟- برای درس خوندن نمیای؟/؟- مثل اینکه خیلی خوشت میادهمیشه ضعیف باشم تازه من مزاحم تدریس شما به نازنین خانم نمیشم.- بمن چه مربوطه خودش اومد. اخمی کرد و رفت. شب جمعه ما میزبان بودیم و آنها میهمان. حسابی شیک کرده به خودم رسیدم انگار که میخواهم به دعوتی برم اما خبری از شهره نشد؟؟/؟؟خانم شنبه را چون امتحان داشتند ترجیح دادند در خونه بنشینند و مطالعه کنن . دل به هفته بعد بستم که ما میهمان می شدیم اما باز هم رودست خوردم این بار جلو اومد و سلام علیکی کرد و با یک عذرخواهی درس رو بهونه کرد رفت. از درسهام عقب مونده بودم و از درجه عالی به خوب تنزل کرده بودم حس عجیبی نسبت به شهره داشتم. هر چقدر او بیشتر به من بی اعتنایی میکرد من گرایش بیشتری نسبت به اون پیدا میکردم. شبها با فکر او می خوابیدم همه جا یاد او با من بود. احساس کردم عاشقش شدم . باید کاری میکردم؟/؟ نویسندگی ام بد نبود.با احساس قوی وعاشقانه ای که داشتم می دونستم می تونم یک نامه کوتاه ولی درست و حسابی براش بنویسم اما کمی می ترسیدم.اگر آبرومو  ببره؟/؟اگر به پدر و مادرش بگه هرگز خودمونمی بخشم . اما عشق من نسبت به او آنقدر محکم بود که پذیرای چنین ریسکی شدم نامه ای براش نوشتم که قسمتی از متن آن به این صورت بود.  ((سلام به آنی که بیش از همه دنیا دوستش میدارم. سلام به ستاره ای که نور عشق را در دلم تاباند سلام به خورشیدی که سراسر وجودم را لرزاند. سلام بر غرور مهتابی که شبهای سیاه زندگانی مرا روشن نموده است. بدان که بی تو برای تو میمیرم و با تو برای تو زنده هستم)) در آن نامه از او خواستم که به ندای درونیم پاسخ مثبت بده  وگرنه رسوایی ببار نیاورده و همه چی را فراموش کنه . بار دیگه هنگام بازگشت از مدرسه این بار دم در خونه شان نامه را به او دادم. اولش پرسید این چیه؟/؟ گفتم بگیر بخونش می فهمی.چند روز گذشت و خبری نشد.باز هم خدا را شکر میکردم که گندش درنیامده تا اینکه یکروز دیدم که اخم و تخم کرده همراه مادرش به خونه ما آمد. رنگ و روم پرید.واااااااااای حتما لو رفتم؟/؟ پس چرا زودتر لو نداد؟؟/؟؟ اما از این خبرها نبود.مرضیه خانم عذرخواهی کرد و گفت اگه آقا جاوید وقت داره امروز ی کخورده به اشکالات شهره رسیدگی کنه ممنونش میشم. چند لحظه بعد منو شهره تنها بودیم.نامه ای از جیبش درآورد و بمن داد شبیه کاغذی بود که من به او داده بودم؟/؟برای اینکه جلب توجه نکنه و حملش راحت تر باشه من نامه را داخل پاکت نذاشته بودم اوهم همین کار را با من کرد کمی گرفته بود. ظاهرا همان کاغذ منو به من برگردونده بود؟/؟ مچاله اش کرده گذاشتم توجیبم با بی حوصلگی کمی با هاش  درس کار کردم.او هم بی حوصله تر از من بود شهره موقع خداحافظی یکی دو جمله گفت که اصلا متوجه منظورش نشدم؟؟/؟؟ البته بعدا فهمیدم.- این روزها سایه ات خیلی سنگین شده مثل اینکه دختر داییت هوش از سرت برده خیلی هم بی ادب شدی اگه جواب نمی خواستی چرا نامه امو مچاله کردی؟/؟ اینوگفت و بغضشوفرو برد و به زحمت خود شو کنترل کرده خارج شد.....ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی  

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر