ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق وثروت وقلب 24

اسی خان تو اگه کارتن خواب بشی که نادر من بر نمی گرده .. -چرا بر می گرده من می دونم اون بر می گرده .. می خوام بگم که من یه جو معرفت اونو به تمامی دنیا نمیدم . -بگو من چیکار کنم اسی . تو  یه کمی از معرفتشو از دست میدی ولی  من خود خودشو تمام وجودشو .. فکر نمی کردم دیگه اشکی واسم مونده باشه . حس می کردم به اون آدمایی که بین خودم واونا یه مرزی کشیدم یه مرزی از بچگی خیلی نزدیک شدم . همه مون یه خواسته مشترک داشتیم و اون این که تو بر گردی و با لبخند قشنگت و با کارای قشنگ ترت همه رو به زندگی امید وار کنی . تو همه رو به زندگی امید وار می کردی و من نا امیدت می کردم . اینایی که اینجا هستند واسه این نیست که تو بهترین جراح قلب بودی . واسه این نیست که به سرمایه ات احترام بذارن . اینا واسه همون چیزاییه که چشم کور من تا حالا اونا رو نمی دید . من  باید به تو و خوبی هات و شخصیت تو می نازیدم . باید از تو درس می گرفتم . .. نمی دونم اینا چرا همش دارن دعا می خونن . از بچه پنج شش ساله بگیر تا پیرزن هشتاد ساله .. آخه هر دعایی که مستجاب نمیشه . به معجزه اعتقادی ندارم . ولی بازم هرروز به عکسهای مغزت نگاه می کنم تا که شاید یه تغییری رو درش ببینم . کاش خدا عیسی مسیح رو  از اون بالا بالا ها می فرستاد تا یه جونی دوباره بهت بده . هرچند هنوز تو زنده هستی ....... امروز ده روز  گذشته .. هنوز همونی ... حالا خدا رو فریاد می زنم و ازش می خوام که جونمو قبل از تو بگیره . نیلوفر همش بهم میگه قاتل .. آدمکش .. تو که این حرفا رو یادش ندادی ..  گناه کسی روپاک نمی کنم شاید مامانت گفته ؟/؟ نه .. خدایا منو ببخش .. نمی دونم چرا این قدر خدا رو صدا می زنم . شاید از رو عادت باشه . اون که منو دوست نداره . خدا اگه دوستم داشت هیچوقت این جوری تنهام نمی ذاشت . اون اگه دوستم داشت ضجه های منو می شنید . میگن خدا در تنهایی شبونه صدای آدمو بیشتر می شنوه . نمی دونم چرا شاید به خاطر آرامشی باشه که اون وقت شب وجود داره شایدم واسه اینه که بندگان اون وقت شب از خوابشون می زنن . اگه بگم با هزار نفر آشنا شدم که به یه نحوی بهشون کمک کردی دروغ نگفتم . تو کی وقت این کارا رو داشتی . تو بیشتر از همه هوای منو داشتی . تو با این فکرت نشون دادی که خیلی دوستم داری .. می دونی حرف این آدما چی بود . بیشتراشون می گفتند اونچه که بیشتر از کمکهای دکتر واسمون ارزش داشت خاکی بودنش بود . هیچوقت به رومون نمی آورد که واسمون چیکار کرده . همش سعی داشت خودشو بدهکار نشون بده . خودشو پایین تر نشون بده .. دیگه نمی تونم تحمل کنم . چرا یکی نباید ازت بد بگه .. چرا نباید یه دشمن هم داشته باشی .. چرا چرا تو یه دشمن داشتی .. اونم من بودم . نمی خواستم دشمنت باشم . باور کن نمی خواستم بد باشم . شاید تو درست گفته باشی که من نفهمیدم که چطور عاشق شدم . شاید درست گفته باشی که من عاشق عشق بودم . ولی هرچه بود دوستت داشتم . اما امروز با تمام وجود عاشقتم . تو نباید تنهام بذاری . بیدار شو نادر . بیدار شو . دستمو ول کن . تنبیهم نکن . تنبیهم نکن . بیدار شو منو ببخش . تو نباید بری . بیدار شو . من قدرتو می دونم . دیگه چیزی ازت نمی خوام . تو نفس منی جون منی . تو اگه نباشی من نیستم . دنیای من همه جا بوی تو رو داره . واسه چی می خوای بری ؟/؟ ... روز یازدهم  : بازم آروم و قرار ندارم . می دونم دیگه خوب نمیشی ولی راستش راضیم تا آخرین لحظه زندگیم شرایط به همین صورت باشه و از دستت ندم . پیر بشم .. بچه نیلوفرمو ببینم ولی تو زنده باشی . حتی با چشایی بسته .. بگم مردم . آی آدما آدمایی که دوستش دارین منم شوهر دارم . اون مرد منه هستی منه .. وجودمه زندگی منه .. من هنوزم بهش تکیه می کنم . اون چشاشو بسته ولی قلبش هنوز می زنه .. می دونم هنوز دوستم داره .. آخه بهم گفته تنهام نذار .. نادر بیدار شو .. من که جوابتو ندادم . چرا چشاتو بستی چرا عذابم دادی . بیدار شو  تا جوابتو بدم . بیدارشو تا بهت بگم دوستت دارم . بیدار شو تا ببینی که تنهات نذاشتم  تا بهت بگم غلط کردم  تا بهت بگم همه دارو ندارمو میدم باهات توی یه چادر زندگی می کنم . تو دنیای منی .. دنیامو ازم نگیر . من نمی خوام وقتی که دنیایی ندارم نفسی بکشم ....روز دوازدهم : یکی دو ساعت از ظهر گذشته بود و ما از در کناری بیمارستان وارد محوطه شدیم . سرمو بر گردوندم که اون نیمکتی رو که من و نادر روش می نشستیم نبینم . در همین لحظه حس کردم که یه چیزی داره با پاهام ور میره .. یه گربه بود .. هفت هشت تا گربه دور و بر مارو گرفته بودند . یه لگدی نثار حیوون بیچاره کردم که تا چند متر اون ورتر پرت شد و خورد به جدول .... ادامه دارد .. .نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر