ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

من و مامان وزندایی 2

نمی تونستم اونا رو در اون حالت ببینم و هیچ حسی نداشته باشم . من یک دختر بودم و هیجانات دوران مجردی رو داشتم و اونا رو می دیدم که چه جوری به تن و بدن هم لیس می زنند . مامان پاهاشو به دو طرف باز کرده بود و زن دایی مهسا هم خودشو انداخته بود روش و کوسشو روش می گردوند .. آخخخخخ نهههههه چقدر دلم می خواست یکی هم باهام این کارو انجام می داد . من که از همون اول  فقط یه شورت پام بود به یه قسمت از دیواره تکیه دادم وپاهامو به دو طرف باز کردم شورتمو یه خورده پایین کشیدم و دستمو گذاشتم روی کوسم . با نگاه کردن به اونا منم با خودم ور می رفتم . اصلا خیالم نبود که منو ببینند و منم مخصوصا می خواستم کاری کنم که متوجه من بشن . ولی اونا اون قدر پررو و حشری و در عالم خودشون بودند که ناله های من در میان ناله های هوس اونا گم شده بود . مهسا بیشتر رو مامان سوار بود . مامان در یه حالت سگی قمبل کرده بود و زن دایی شست دست راستشو کرده بود تو سوراخ کون مامان و چها تا انگشت دیگه اشو کرده بود توکوسش و با سرعت فرو می کرد داخل و می کشید بیرون . حالا که دیگه  دوتایی شون پشت به من بودند و باید صداشون می زدم تا یه نگاهی به من بندازن .  با خشم و حسرت به اونا نگاه می کردم . دلم می خواست منو هم می بردند کنارشون و بهم حال می دادند .  اخه اونا شوهر داشتند و بازم خودشونو با این چیزا مشغول می کردند . من یواش یواش صدامو برده بودم بالاتر . دیگه نه از مامان خجالت می کشیدم نه از زن دایی -ببینم  مهسا تو یه صدایی نمی شنوی ؟/؟ یه لحظه زن دایی مهسا سرشو بر گردوند عقب و با جیغ اون مامان هم روشو طرف من بر گردوند . مامان دستاش می لرزید . سکس اونا رو زهر ماری کرده بودم . -زن دایی ! مامان جون ! اگه کمک می خواهین منم هستما . . مامان از این کارا ضرر نداره ؟/؟ .. -ماهرخ بس کن زشته خودتو بپوشون . فکر نکردی اون جور که داری با خودت ور میری خطرناک باشه ؟/؟ تو فردا پس فردا باید شوهر کنی . -مامان جون اگه شوهر کنم دیگه این کارا چه به درد من می خوره . من الان نیاز دارم که بخوام ازاین کارا کنم -وای دختر تو چقدر پررو شدی .. -مامان دوست داری برم با دوستای بی تر بیتی که از این کارا می کنن ؟/؟ ...یا مامان جونم خودش تر تیب منو میده و ببینم دایی جون و بابا می دونن جریان چیه یا این کار سری و سکرته .. -دختره فضول شرم کن تو جراتشو نداری از این بابت با کسی حرفی بزنی حیای دخترونه و زنونه ات کجا رفته ؟/؟ -رفته لاپای تو و زن دایی جون .. اومد طرف من تا منو بزنه ولی مهسا دستاشو گرفت و اونو ساکت کرد . خشم سرتا پامو گرفته بود . -مامان به  روح عزیز جون که منو خیلی بیشتر از تو دوست داشت قسم که میرم موضوع رو به بابا میگم . ولی اون دست بردار نبود . مهسا که دید من کوتاه نمیام یه سری تکون داد و یه خورده هم واسه آروم کردن مامان تلاش کرد و در گوشی هم یه چیزایی بهش گفت . بعد اومد طرف من و گفت ماهرخ خوب نیست واسه تو دختر در این سن .. ما  اگه خواسته هامون به حدی برسه که دیگه از دست ما کاری بر نیاد با عرض معذرت شب میریم تو بغل شوهرمون .. ولی تو چی .. جامعه پر از انحرافاته .. -زن دایی جون اگه این جوره که میگین و  شوهر بهتر می تونه زنشو سر حال کنه پس این کارا چیه که تو و مامان دارین می کنین . مهسا خودشو نزدیک من رسوند و لباشو گذاشت رو لب من . نمی دونم چرا از این حرکتش چندشم شد . من اصولا از این که یکی لبامو ببوسه خوشم نمیومد و یه حالت چندش بهم دست می داد . یه خورده خودمو جمع و جور کردم و داشتم کنار می کشیدم که مهسا کف دستشو گذاشت رو کوس من .. اوووووخخخخخخ چقدر خوشم اومده بود . راستش وقتی خودم دستمو رو کوسم میذاشتم لذت می بردم و کیف می کردم اما وقتی که زن دایی این کارو واسم انجام داد و با کوسم ور رفت حس کردم لذتش چند برابر شده . دیگه طوری شهوت منو پیچونده بود که خودمو بیشتر بهش فشردم و منم لبای مهسارو میک می زدم . سست شده بودم . کف حموم دراز کشیده و مهسا همچنان دستشو رو کوسم نگه داشته بود و باهام ور می رفت . لباشو از رو لبام ورداشت و گفت مهوش بیا جلو بینم با دخترت قهری ؟/؟ قهر چیز خوبی نیست حرامه . مگه تو مسلمون نیستی . اونم مادر با دخترش ؟/؟ زود باش بیا جلو .. ناز داشت بیاد . من چشامو بستم و مامان مهوش  اومد طرف من .. -مهسا جون اون بهم جسارت کرده -مامان تو خودت نصیحتم می کردی و حرفتو زیر پا گذاشتی من که چیزی نگفتم . آنچه که بر خود می پسندی به دیگری هم بپسند . مهوش جون بهم نزدیک ترشد و در همین لحظه مهسا زیر گوشم گفت مامانته بزرگتره یه عذر خواهی ازش بکنی بد نیست .. -مامان ببخشید اگه جسارتی کردم . قصدم این نبود . دیدم اشک تو چشای مامان جمع شده و مهسا که دید این جوریه دستشو از رو کوسم برداشت و دهنشو گذاشت جای اون و قسمت بالای بدنمو آزاد کرد تا مامان بره روش .. مامان با چشایی که اشک درش حلقه زده بود لباشو به لبام نزدیک کرد . دلم واسش سوخت . بیچاره خیلی پیش من خجالت کشیده بود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر