ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

به دادم برس شیطان 43

منیره با این که از ساعت ده صبح تا یک بعد از ظهر ساعت کاریش بود ولی از بس شوق و ذوق داشت و می خواست یه خورده با شرایط کاریش آشنا بشه صبح دو ساعتی رو زود تر رفت سر کار . یه سجاده و چند تا کتاب دعا هم دستش گرفت . خودشو حسابی در باند سیاه پیچیده بود . می خواست یه تسبیح هم دستش بگیره که حس کرد اگه این کارو انجام بده بیشتر  حال و هوای مردونه ای پیدا می کنه و زیادی شور میشه . عجب دفتر کاری داشت . یک میزی داشت که می شد روش دراز کشید و خوابید ..  معلوم نبود این چند تا کشو داره . هر کشویی هم دو تا قفل داشت . سه مدل تلفن رو میزش بود .. ای دل غافل .. این چی بود داشتند اینجا می آوردند ... یک کامپیوتر و مانیتور و دم و دستگاهشو داشتند واسه نصب می آوردند طرفش . منیره تا کامپیوتر رو دید تن و بدنش لرزید . با خودش گفت من همش می خوام سه چهار ساعت اینجا باشم این دیگه چه جورشه .. من نمی دونم چه طوری ماوس رو بگیرم توی دستم .. طوری با کلید های کی برد ورمی رفت که انگاری داره چرتکه می زنه .. مسئول راه اندازی بهش گفت خواهر درصورتی که  مشکلی داری من خارج از سرویس اداری اگه تشریف داشته باشی راهنمایی ات می کنم . اگه این افتخا ررو به من بدین -ممنون میشم برادر ثواب می فرمایید . این آقای نرم افزار و سخت افزار خیلی جوون و بشاش بود . یه ته ریشی داشت و چهار پنج سالی از جمال و کمال بزرگتر نشون می داد ولی در هر صورت منیره فعلا نمی تونست فکرای انحرافی داشته باشه . وحداقل در محیط کاری مناسب نبود . اون هنوز با خیلی ها سلام علیک نکرده بود . با این که صورت زیبای منیره دور یک دایره سیاه قرار گرفته بود ولی از زیبایی آن کاسته نشده بود . سلمان که به عنوام مدیر مسئول اومد اونو به بقیه معرفی کرد . منیره ضمن آن که کمی جدی نشون می داد سعی می کرد کمتر حرف بزنه . حرف هم که می زد انگار اونو در دهان می جوید و تحویل می داد .  از این لهجه اش خنده اش گرفته بود . اصلا به این جور حرف زدن عادت نداشت .دور و برش که خلوت شد اون جوونه که عارف اسمش بود سرگرم نصب و راه اندازی بر نامه ها شد و منیره هم رفت به اتاقها یه سرکی بکشه و با افراد آشنا شه .. مردا احترام خاصی بهش میذاشتند شاید حس می کردند که زیر این روپوش کلاغی یه کبوتر سفید وجود داره . زنا هم رابطه شون با منیره بد نبود فقط هنوز اون اطمینانو بهش نداشتند که از تیپ خودشون  باشه . چون منیره یه جور مخصوصی در حال فیلم بازی کردن بود . عارف کارش تموم شد . -خواهر منیره امروز یا هر چند روزی که آموزش تکمیل نشده باشه نیازی نیست که از کامپیوتر استفاده کنی . به همون صورت قدیم از ثبت در دفتر استفاده می کنی ولی اگه موردی نداره من تا حدودی زمینه های کاری را برای شما توضیخ بدم و بعد ار ظهر که همه تشریف بردن در خدمت شمام . . ظاهرا بعد از ظهر خیلی ها می رفتند و یه دو سه نفری رو به نوبت هر روز می موندند ولی این قسمت به غیر از روزایی که خود سلمان به عنوان مدیر کشیک وای می ایستاد تعطیل بود و منیره می تونست با عارف خلوت کنه .. زن از اون قالتاقها بود . اول ته و توی قضیه رودر آورد که سلمان در اولین روز کشیک نباشه .. این سلمان هم از اون هفت خط ها بود می گفت در جامعه عدل اسلامی و الهی از بالا گرفته تا پایین همه از حقوقی مساوی بر خوردارند و بین اون و زیر دستاش در بسیاری از زمینه ها نباید تفاوتی باشه .. روز اول منیره زیاد کار نداشت . چند تا تلفن معمولی داشت که یه سری مطلب و ساعات ملاقاتها رو در دفتر مخصوص ثبت کرد .. یواش یواش از این کار خوشش اومد ولی از کامپیوتر بازی خوشش نمیومد . چون اون مربوط به این دوران و پیشرفت علم و دانش نبود و حس می کرد که اونایی که با کامپیوتر کار می کنند از نوابغ علم و صنعت هستند . وقت نماز که شد منیره جلدی رفت وضو گرفت تا خودشو واسه خود نمایی در صف جماعت آماده کنه .. یه تابلویی پشت سرش آویزون بود که کلام یکی از جان بر کفان دین روش نقش بسته بود به این مضمون که به نماز نگویید که من کار دارم به کار بگویید که من نماز دارم .. به سلامت و خیر و خوشی این بر نامه نماز هم تموم شد . بقیه زنا داشتند برای خودشون از جلسات مذهبی و دوره و دعاهای هفتگی صحبت می کردند . منیره با خودش فکر کرد که اگه بخواد با اونا دمخور شه به جای این که زیر کیر این و اون باشه شب و روز با این از ما بهتران باید بره دعا خونی و روضه و از این جور جاهایی که حرف مفت می زنن و مدام پشت سر رفیق امریکا حرف مفت می زنن . . منیره طوری جدی بر خورد می کرد که بقیه اونو قدیس یا قدیسه تصور می کردند ولی وقتی که وارد دفتر مدیر شد یه لحظه دوتایی با هم رفتن توپستو و آخونده همچین بغلش زد که انگاری تو عمرش کوس ندیده . -ببین منیره دلم واست یه ذره شده . هفته دیگه بعد از ظهر که کشیکم تو هم باید با من باشی .. -هرچی آقا رئیس بفرمان -منیره جان رئیس من تویی .. زن داشت به این فکر می کرد که زودتر با مسائل نرم افزاری آشنا شه که یه سری فعالیتهای خانگی هم داره که بهش برسه . در هر حال ساعات اداری تموم شد و چند تا جوون در یه قسمت دیگه ستاد موندند و عارف و منیره هم تنها شدند . منیره در دفتر رو از داخل قفل کرد . -چرا درو قفل کردین -بعد از ظهر که کاری نداریم . نمی خوام کسی تمرکز ما رو بهم بزنه عارف خان ! خانومتون منتظر نباشه ؟/؟ .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر