ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

من , مامان و زندایی 3

زن دایی جون داری شیرینی قطاب می خوری ؟/؟   آخه مهسا جون خیلی از شیرینی قطاب خوشش میومد و کوس منم از بس تپل و خوشگل بود شبیه به قطاب لقمه ای شده بود . -اگه بدونی چقدر خوشمزه تر از قطابه . -مهسا جون نوبت منم میشه که قطاب شما رو هم بخورم . -اون دیگه از اون نوع بزرگاشه .. مامان لباشو گذاشته بود رو لبای من . چقدر بامزه لبامو میک می زد . کوس خوری مهسا سبب شده بود که لب خوری مامان بهم لذت بده .. اونم چه لذتی .. به کوسم که فکر می کردم دوست داشتم لبم بیشتر جویده شه و رو لبم که زوم می کردم هوس کوسم بیشتر می شد .  دستامو فرو برده بودم لای موهای مامان و نوازشش می کردم . بوی محبت و گرمای وجود اونو احساس می کردم . مامان خوب و خوشگل من .. هر لحظه بیشتر از لحظه قبل یه قلقلک خاصی رو توی کوسم احساس می کردم . دستای مهسا رو سینه هام کار می کرد . اونجا هم از لذت و کیف بی نصیب نمونده بود . حالا دیگه سه نقطه از بدنم   داشت به تمام تنم حال می داد . -مامان چقدر کیف داره .. مهسا جون بخورش .. کوسسسمو نازش کن .. بخور مثل یه شیرینی --اوووخخخخخ ماهرخخخخخ این از اون شیرینی هاست که هر چی می خورم سیر نمیشم . مهوش چی ساختی لنگه خودت ولی تازه تر از خودته .. حیف که دخترت شوهر نداره وگرنه می دونستم کوسشو چه جوری آب بندی کنم . -زن دایی قربون شکل ماهت حالا هم می تونی . حالا هم می تونی . لیسش بزن .. مامان خوشم میاد . ولم نکنین .. ولم نکنین .. چقدر دلم می خواست دختر نبودم و یه چیز کلفتی رو فرو می کردند تو کوسم . هنوز مثل یه زن حس نکرده بودم لذت چیز کلفتو وقتی که میره تا ته کوس یا اون وسطا ولی می تونستم تصورشو بکنم . وقتی که به اون لبه های بیرونش کیف می داد و منو در اون آرزو نگه می داشت که کاش با تماس و اصطکاک بیشتری می رفت ته کوس و منو داغ داغم می کرد خب معلومه که دیگه چیه .. . مهسا دهنشو از رو کوسم بر داشته بود و یه دستشو از رو سینه ام آورد جلو و روی کوسم قرار داد . -اوووووههههه نههههه مهسا جون .. همین قدر نه .. انگشتاتو بیشتر بکن تو کوسسسسم . می دونم چیزیم نمیشه . می دونم نمیشه .. منو بکن .. بکن تو کوسسسم -مهسا مواظب باش اگه بیشتر بکنی تو کوسش اون وقت دختر من دیگه دختر حساب نمیشه .. -حواسم هست مهوش جون . من اگه حریف ماهرخ و شوهرش شم حریف تو خواهر شوهرم نمیشم .  -فدای تو مهسا جون -مامان نمی دونم چه جوریم . انگاری دلم می خواد همین جوری باهام ور برین . اصلا کیفم تموم نمیشه . دلم می خواد تند تند بهم حال بدین . مامان زن دایی من یه جوری هستم . -فدای دخترم شم . مهسا هر کاری که می دونیم باید انجامش بدیم . ماهرخ جونم گناه داره فداش شم . اون وقت هوش و شهوت می زنه به کله اش و نه می تونه درساشو بخونه و نه می تونه به بقیه کاراش برسه و دیگه خیلی چیزای خطر ناک دیگه ای که ممکنه پیش بیاد -مامان فکر می کنی من برم با پسرا ؟/؟ -عزیزم این غریزه هر دختریه .. -آره قربونت ماهرخ جون مامانت راست میگه هنوزم با این که سالهاست که عروسی کرده هر مرد خوشگلی رو که می بینه دلش می لرزه -مهسا .. بس کن از این شوخیها با ماهرخ  نکن .. البته اینو که گرایش به جنس مخالف در غریزه آدما وجود داره راست می گفت ولی من در این لحظه فقط اینو می خواستم که یه جوری منو به آخر عشق و کیف برسونن . حال و حالتی که تا حالا نداشتم . فقط در داستانهای سکسی می خوندم که فلانی ارگاسم شده .. ارضا شده .. آبش اومده .. به اوج شهوت رسیده .  مهسا ازم خواست که  که رو زمین یه پهلو کنم . تمام تنمو لیف مالی کرد و اون و مامان شروع کردن به مالوندن بدن من .  بعد ازم خواست که طاقباز شم و با همون حالت اومد رو من قرار گرفت و کوس خودشو رو کوس صابون مالی شده من قرار داد و با یه چرخشای عجیب منو بیشتر از حال می برد . دلم می خواست محکم تر جیغ بکشم . حس می کردم داخل یه کوره ای قرار گرفتم که دوست دارم زودتر ذوب شم و نجات پیدا کنم . -مهسا جون زن دایی چقدر خوشم میاد . از اون طرف مامان واسه این که بیکار نشینه و هم یه حالی به مهسا داده باشه که رو من بیشتر فعالیت کنه کف دستشو گذاشته بود رو چاک کون مهسا و با سوراخ کونش بازی می کرد . من نمی تونستم این صحنه رو ببینم فقط حسش می کردم و از سر و صداهای مهسا متوجه می شدم که انگشت مامان رفته تو کونش . -مهوش مهوش .. چیکار داری می کنی . تو که می دونی من چقدر خوشم میاد با کونم ور میری .. -وقت زیاد داریم مهسا جون . حالا وقتشه که ماهرخ گلمو در یابیم . -زن دایی به قربونش منم دارم همین کارو می کنم . شکاف و چاک کوس مهسا وقتی در تماس با کوسم قرار می گرفت عین یه سنگ چخماقی بود که داره یه سنگ دیگه رو به آتیش می کشه . کوس من موریزه داشت و نرم بود و کوس مهسا برق انداخته و کاملا صاف . اصلا سیخم نمی زد ولی خیلی لذت بخش بود . یواش یواش اون حالتی رو که برسم به لذتی بالاتر در خودم احساس می کردم . همونی که وصفشو خیلی خونده بودم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر