ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 36

چقدر دلم می خواست اونو در آغوش بگیرم و باهاش از رویاهام بگم . از فردا و فرداهایی که می تونیم در کنار هم خوش باشیم . -سهراب من کلاس دارم . -غروب میای با هم بریم بیرون ؟/؟ -تو مثل این که می خوای منو از درسام بندازی ها . باشه . یه ساعتی رو بهم گفت که تعطیل می شد . -بهشته تا ساعتها  دم در دانشگاه منتظرت وای می ایستم . وای می ایستم تا تو بیای . -چه خبره مگه مجنون شدی ؟/؟ -اصلا می خوای از همین الان وایسم -پسر مگه تو کار و زندگی نداری ؟/؟ اصلا کار و کاسبیت چیه . یواش یواش دارم بهت مشکوک میشم ها -خب یه پدر پولدار داشتم که واسم کلی پول ارث گذاشته . خواهر و برادرم هم که خدا رحمتشون کنه . تمام دار و ندارش رسیده به من . ولی حاضرم همه اون سرمایه امو بدم تا اونا دوباره بیان پیش من .. -سهراب این جوری نکن باهام . من الان کلاس دارم باید برم حالم گرفته میشه -بهشته تو تنهام نذار . تو باهام باش . تو بهم امید بده . من خیلی تنهام خیلی عذاب می کشم . فقط با توست که حس می کنم می تونم به زندگی بر گردم . همین حرفا رو به سها هم می زدم . اون وقتی که فکر می کردم اون دوستم داره و داره منو به زندگی بر می گردونه . در هر حال با امید به اون به زندگی بر گشته بودم ولی خواسته اون این طور نبود . -سهراب من هم از ته دلم حاضرم کنار سهرابی باشم که از نظر مالی چیز زیادی نداشته باشه ولی دلش خوش باشه دیگه این جور پیشم اشک نریزه .. نمی دونم چرا در لحنش در نگاش صداقتی رو خوندم که بی اختیار اشک از چشام جاری شد -سهراب عزیز دلم  کاری نکن که من امروز غیبت بخورم .. اونو رسوند م دانشگاه .. چند ساعت در بعد از ظهرو منتظرش موندم . منتظرش موندم تا بازم از احساس درون و نیاز هام واسش بگم . تا بازم بگم که چقدر دوستش دارم . چقدر این لحظه های انتظار واسم شیرین بودند .  هر چند , چند ساعت مثل چند سال واسم گذشت ولی وقتی اون قد و بالای رعنا و صورت زیبا شو دیدم همه غم های عالم از یادم رفت . اینو هم فراموش کرده بودم که ممکنه یکی در تعقیبم باشه . با هم به سوی طوس رفتیم . از استقلال گذشتیم و رفتیم طرف طوس . چند کیلومتری رو از شهر دور شدیم . -میریم سر خاک فردوسی بزرگ ؟/؟ -هر جا تو بگی میام . رفتیم طوس .. سر خاک شاعر بزرگ پارسی زبان که اون وقتی که زنده بود قدرشو ندونستن و حالا هم این عرب صفتای در یوزه اون جور که باید و شاید ازش نمیگن . یه فاتحه ای خوندیم و در فضای سبز اونجا نشستیم . -ببینم سهراب بازم حرف تازه ای داری بهم بزنی ؟/؟ داشت واسم ناز می کرد . -من تازه تو رو پیدا کردم -ببینم مگه قراره گمم کنی ؟/؟ هرجا بری دنبالت میام . اگه با بنزت فرار کنی می دوم دنبالت و می گیرمت . چون خیلی ازت عاشق ترم -تو از کجا می دونی بهشته -نمی دونم چرا همون اولین باری که دیدمت از این که بیام سراغت و تلاشمو بکنم تا جونتو نجات بدم نترسیدم . با این که اونا در رفته بودن ولی در گیر هم که بودی دوست داشتم بیام و بیفتم وسط .. -لطف داری . -قول میدی هیچوقت فراموشم نکنی ؟/؟ -قول میدم .. فقط عاشق تو باشم . فقط تو رو دوست داشته باشم . جایی نشسته بودیم که خیلی خلوت تر از جا های دیگه بود . وقت غروب بود و صدای اذان هم میومد . نمی دونم چرا دوباره دلم رفت پیش خونواده ام . . بهشته سرشو به شونه ام تکیه داد . از این حرکتش خوشم اومده بود . باعث شد که یه خورده از غمهامو از یاد ببرم .. این کی بود دیگه موبایلم زنگ خورد .. وای چه صدای قوی و کوبنده ای هم داشت -سهراب مثل این که به اخطار ها توجه نمی کنی .. .. داشت گند قضیه در میومد . منم صدامو بردم بالا که صدای زن پخش نشه . ببخشید  اشتباه گرفتین .  با من چرا دعوا دارین .. . گوشی رو قطع کردم . دوباره زنگ زد ..  می ترسیدم که واسه من و بهشته شر درست بشه . به مامورای شخصی هم چیزی نگفته بودم . دلم می خواست با سیمین حرف می زدم که به بهشته کاری نداشته باشه .. اون دفعه رو که با سها حرف می زدم  یه جوری ماسمالیش کرده بودم . کاش از اول باهاش حرف می زدم .. موبایلمو واسه دقایقی خفه کردم .. دستپاچه شده بودم .. -سهراب رنگت پریده .. ببینم بازم دختر خاله ات تماس گرفت ؟/؟ -نه اتفاقا منتظر تلفن اون هستم . قرار بود امشب برم اونجا شام . هر لحظه قراره باهام تماس بگیره . یاد آوری کنه . -حتما خاله ات میخواد اونو به تو بده -نه من نمی خوامش . من فقط تو رو دوست دارم . -ولی اگه گولت بزنه ؟/؟ اگه گول حرفای خالتو بخوری چی ؟/؟ .. موبایلمو دوباره  روشن گذاشتم و درجا زنگ خورد . بازم سیمین بود -الو سها جان خسته نباشی .. .. من به اتفاق دوست دخترم که یک دختر خانوم محترمه اومدم پارک .. شما شامتونو بخورین من بعدا خدمت می رسم .. -سهراب بهت اخطار می کنم اگه جونشو دوست داری ولش می کنی بره .. . نمی دونستم لعنتی ها کجان .. حاضر بودم بمیرم و کوچکترین و کمترین بلایی سرش نیاد . اون نباید قاطی این با زیها می شد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

گمنام باشم بهتره ولی قبلا با اسم بودم گفت...

واقعا قشنگه.من از داستان سکس خسته شدم.
هیچ چیزی نداره.همش تکراریه.
تنوعی نیست توش.
ولی این عشق توشه.خیلی زیباست.منتظر قسمت های بعدی هستیم.

ایرانی گفت...

دوست خوب من چه گمنام باشی با نام ..برای من آشنایی و من با قلبم می بینمت .. منم مثل تو از داستان سکس خسته شدم همش تکرار و تکراره ..جالب اینجاست بعضی چیزای تکراری هم مدام تقاضا داره ..از این دست داستانها و یه چیزی در مایه عشق می تونی در حال حاضر در داستان تولدی دوباره هم ببینی و مهم تر و قوی تر از همه اینها که یک داستان غیر سکسیه داستان آبی عشقه و سلطان همه اینها ندای عشق ..در ضمن در ذیل نظرات زن نامرئی 75 و دیوانه عشق داستانها ومتون غیر سکسی زیادی رو معرفی کردم که اگه نخوندی می تونی سر فرصت مطالعه اش کنی . داستانهای عاشقونه خیلی زیادی رو هم شامل میشه . شاد باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر