ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان تقسیم بر سه 34

با تماشای فیلمهای سکسی و خوندن داستانهای این چنینی مخصوصا داستانهای سکس با مامان طوری به هیجان میومدم که دلم می خواست در همون لحظه معین بیاد و با کیرش یه حال درست و حسابی بهم بده . دیگه از لباس پوشیدنم چی بگم . همش می خواستم انداممو بندازم توی دید پسرا . آخه باید به فکر اون دو نفر هم می بودم . در واقع به فکر خودم . چون وقتی فکرشو می کردم شاید در آن واحد نمی تونستم همه اونا رو با هم داشته باشم . شاید یکیشون مجبور می شد که بره خدمت یا یه دانشگاه راه دور . در هر حال باید یه جوری این مسئله رو برای خودم حل می کردم . معین حواسش نبود ولی تازگیها می دیدم که مبین بد جوری به بر جستگیهای باسنم مخصوصا وقتی که شلوار های بیش از حد تحریک کننده می پوشم خیره میشه و یا به  چاک سینه هام که اکثرا توی خونه نصفشون بیرون زده خیره میشه .  درسته که بچه ها هر کدومشون واسه خودشون یه اتاق جدا داشتند و منم دیگه به اونا عادت داده بودم که برن اتاق خودشون بخوابن و کاری به کارم نداشته باشن و معین هم می تونست بیاد کنارم بخوابه ولی ترجیح می دادم که اون فقط یکی دوساعتی رو که باهام حال می کنه و در حال سکسیم بیاد کنار من . چون نمی خواستم که مبین بفهمه که ما با هم یه کارایی می کنیم . چون خیلی بد می شد . شاید یه روزی حقیقت مشخص می شد ولی حالا جاش و وقتش نبود و من باید خیلی از این بابت مراقب می بودم . در هر حال خیلی دلم می خواست که معین تا صبح کنارم باشه ولی همین یکی دوساعتو با استرس  اونو کنار خودم جا می دادم . ولی اون خیالش نبود . وقتی که می رفت تا یکی دوساعت بعد بازم خودمو با فیلمها و سایتهای سکسی سر گرم می کردم و به نوعی این آمادگی خودمو برای همیشه حفظ می کردم . خیلی مراقب حرکات مبین بودم . یه بار که معین خونه نبود منم یکی از اون تاپ های خیلی چسبون خودمو به تن کرده و یکی از اون استرچ هامو هم پام کردم و رفتم جلو آینه و موهامو افشون کردم و رو شونه هام ریختم . تاپم به رنگ قرمر بود و به استرچ لی من خیلی میومد . روبروی میز توالت ایستاده و از توی آینه مراقب پسرم بودم . گاه زیر چشمی مواظبش بودم که چیکار می کنه .. حدسم درست بود . اونم داشت مرد می شد . چون دستش رفته بود لای شلوار راحتیش و داشت با اونجاش یعنی همون کیرش ور می رفت . منم که این حالتشو دیده بودم واسه این که بیشتر دلشو ببرم روژ خوشرنگ گیلاسی رو که خیلی ازش خوشش میومد گرفته و با یه حالت فتنه گرانه ای اونو به لبام می مالیدم و رو این حرکتم هم خیلی زوم کرده بودم . خیلی با خودش ور می رفت . سینه هامو که کیپ شده بود یه حرکت رو به بالایی بهشون داده و تنظیمشون کردم . زیاد رو چهره و حرکات مبین مکث نمی کردم که مبادا متوجه شه خجالت بکشه و از کارش دست بکشه . با این حساب به دام انداختن اونم باید خیلی راحت باشه . ولی اون یه خورده خجالتی تر از معین نشون می داد . درهر حال هر کاری یه مقدمه چینی های خاص و آماده سازیهای مخصوص به خودشو داره و من باید کاری می کردم که اون از این که بیاد طرف من کمتر بترسه و خجالت بکشه ولی باید سیاست مادرانه خودمو حفظ می کردم و به موقعش نقش یک معشوقه و دوست دخترو واسش بازی می کردم . اگه در آغاز بلوغ  می تونستم کاری کنم که این پسرا مرتب از کیرشون استفاده کنند واسه رشد کیر اونا خیلی مناسب بود . جووووووون چه حالی می شد با اونا کرد . یه افکار عجیب دیگه ای هم به سرم افتاده بود که خنده ام می گرفت . یعنی میشه کار به جایی برسه که این چند تا برادر با هم بیان سراغ من و بیفتن به جون مامانشون و بهم حال بدن ؟/؟ .. این بی شباهت به یک رویا نبود . چون احتمال داشت دوتایی بیفتن به جون هم . اکثر برادرا به وقت تقسیم ارث با هم کنار نمیان  چه برسه به این که بخوان عشق و هوس مامانشونو با هم تقسیم کنند . در همین افکار بودم که یه بار دیگه به مسیر مبین نگاه کردم .. چشاشو بسته بود . و بدن و وسط پاهاشو رو به جلو حرکت می کرد و چند پرش سریع انجام داد طوری که منو شک انداخت که آیا آب کیرشو خالی کرده یا نه ؟/؟ خیلی دلم می خواست که اونم مرد شده باشه . این جوری کار منم خیلی راحت تر می شد . . اگه آب کیرشو توی دست خودش ریخته باشه چیزی رو نمی تونم ثابت کنم . خب حتما یه پسر که در این حالت چشاشو می بنده و از دیدن هیکل وسوسه انگیز مادرش لذت می بره به سن بلوغ هم رسیده دیگه . با این حال بازم تردید داشت منو می کشت .. . دلم می خواست زودتر متوجه این جریان شم و مبین هم زودتر مرد شه . به سن تکلیف برسه تا من تکلیف خودمو بدونم . اونو فرستادم دنبال نخود سیاه .. یه چیزی از سوپری سر کوچه بخره بیاد . خیلی سریع رفتم شلوار خونگیشو بررسی کردم .. هیچ اثر لکی رو اونجا ندیدم . شاید شورتش لک کرده باشه .. نمی دونم . نمی دونم .. مهسا تو چرا این جوری شدی . چه عجله ای داری ؟/؟ بالاخره یه روزی که مرد میشه . نه نه .. اون نباید بره دنبال دخترای دیگه .. اونم باید فقط مال خودم باشه تا هر وقت که من بخوام در موردش یه تصمیمی بگیرم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

9 نظرات:

ناشناس گفت...

با سلام خدمت مدیریت و ایرانی عزیز اگه ممکنه چندتا داستان جدید و کوتاه هم بذارید این داستانهای بلند و چند قسمتی بیش از حد طولانی شذن و خسته کننده شدن و یکنواخت

ناشناس گفت...

ایرانی سلام
منم موافقم
داستان های سریالی یکنواخت و خسته کننده شده اند
ضمن اینکه میخواستم پیرو نظر اون دوستمون رو که دو تا داستان درخواست کرده بودبگم منم موافقم با اون دو تا موضوع که داده بودن
خیلی جذاب ترن
فک کنم یکی اش همون داستان اون پسر بچه بود یکی به سبک هم پارتی های محمود
یکم ازین چیزا بنویس
سریالی ها خسته کننده شدن ایرانی جان
در ضمن خودمم ی درخواست داشنم
اگه مقدور بود ی ضربدری کوتاه هم بنویس
خواهشا به حرفمون گوش کن
میدونم برای ما زحمت میکشی
پس بذار بهمون بچسبه
راسی الان خیلی وقته قول دادیا
این دو سه تا داستان هم بیشتر از یک ماهه انتظارش رو میکشیم همگی
ممنون
شب خوش

ایرانی گفت...

با سلام خدمت دوست عزیز و گلم خسته نباشی منم دوست دارم چند داستان کوتاه بذارم ولی خب به تنهایی داستان می نویسم و منتشر می کنم و همچنین نظراتو هم منتشر کرده و جواب میدم و دیگه فرصت نمیشه . یه عادت منم اینه که دوست دارم همه داستانها جدید باشه و از تنور در اومده .. با سرعتی فوق العاده از حداقل فرصت حداکثر بهره رو می گیرم . مثلا پنجاه درصد احتمال داره دوروز آخر هفته رو نباشم اگه هم نباشم داستانهای دو سه روز رو پشت سر هم میذارم ولی در مورد داستان تک قسمتی و کوتاه به غیر از یک داستان که برای فرداشب آماده کردم داستان کوتاه دیگه ای نوشته ندارم و داستانهای دیگر سایتها رو هم میشه در همون سایتها خوند .. البته خوبی داستانهای دنباله دار این سایت در اینه که سکس با مامان داره ..سکس پدر با دختر داره .. داستانی داره که قهرمانش مرد باشه ..داستانی که قهرمانش زن باشه ..دوجنسه داره ..عشقی داره .محجبه و چادری داره ..قطعات ادبی داره ..هفته ای دو سه تا تک قسمتی داره ..به نوبت به درخواست ها جواب داده میشه .. داستان تخیلی داره .. و ما در لابه لای این داستانها می تونیم پاسخ به بسیاری از در خواستها رو ببینیم . این داستانها هم اونجوری نیستند که بخواهیم ببینیم مثلا آخرش چی میشه و نمیشه اون اهمیت خاص رمانهای واقعی رو که نداره .. فقط داستانهای آبی عشق ..هرجایی ..نقاب انتقام و تا حدودی تولدی دوباره رو میشه گفت داستانهایی هستند که می تونن یک آخر پرتنش و پر مفهوم داشته باشند که خواننده به پایان اون فکر کنه وگرنه ارزش بقیه داستانها به جریان اونا در طی داستانهاست و...بگذریم موفق و سربلند باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم آرازمس نازنین در ذیل داستان مامان تقسیم بر سه پیام گذاشته که به رسم ادب صلاح دانستم عرض سلام و احترامی خدمت ایشان داشته باشم ...آرازمس پرتلاش و خستگی ناپذیر و باسلیقه ! ممنونم که با این همه فعالیت و کمبود وقت , در حد ممکن به داستانهای اینجانب توجه نشان می دهی . امیدوارم با همراهی دوستان صمیمی وعزیزی چون شما با تلاش , دقت و انگیزه بیشتری به فعالیت خود ادامه دهم . خرم و خندان و خوشحال , پایدار و پاینده و پیروز باشی ...ایرانی

دلفین گفت...

داداشم دمت گرم گل کاشتی با این داستانهای زیبات دوست دارم

ایرانی گفت...

ممنونم از تو دوست خوب و آشنای نازنینم ..توضیحات من خب همون تو ضیحاتیه که به آن دوست خوب و گلم دادم .. درمورد داستانها هم باید بگم چون من یک نفرم ودر خواستها زیاده رو این حساب طول می کشه .. باید به همه توجه داشته باشم .. حتی به خودم .. الان مثلا هنوز داستان کوتاه آخر هفته رو ننوشتم و اگرم دوروز برم سفر شاید همون یکی رو هم نتونم بنویسم . ولی چشم ..اطاعت میشه سعی می کنم داستانهای دنباله دار بعدی رو از اول طوری زمینه چینی کنم که زود تر تموم شه مثل زبون دراز یا شوخی یا جدی و یا سد های شکسته وزن ذلیل مرد ذلیل ...درهر حال از توجه شما و سایر عزیزان بی نهایت سپاسگزارم . درمورد داستانهای تک قسمتی هم پس از نوشتن چند داستان درخواستی قبلش حتما انجام وظیفه خواهد شد و خود همین نوشتن یک دونه یک قسمتی هم کار چند تا چند قسمتی رو می کنه . شاد و سربلند باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم خسته نباشی ..پیامهای دوستان عزیز مایه دلگرمی و انگیزه بیشتر اینجانب بوده و چند پاسخ دیگر داشته که ممنون میشم اگه زحمت انتشارشو بکشی .در داستان عاشقتم میسترس ....امیر حسین گلم و شاهین عزیز ممنونم از پیامهای گرمتان . امیر حسین نازنین حتما در فرصت مقتضی داستان میسترس اسلیوی خشن و اسپنک یا تنبیه دختران را خواهم نوشت ولی از آنجایی که در خواستها زیاد شده و تنها هستم کمی طول می کشد که امید وارم به بزرگواری خود بنده را عفو بفر مایید . موفق و سربلند باشید ..ایرانی....این پیام هم برای ساتر عزیز در داستانهای خانم مهندس روشنک و به دادم برس شیطان .... ساتر جان ! دو ست و یاور همیشگی من و آره داداش دوست داشتنی ..با نظرات گرم و پرشور تو عزیز گل و مهربان انگیزه ما برای ارائه آثاری بهتر بیشتر شده ..شاد و تندرست باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

با سلامی دیگر به آره داداش نازنین ..موخی عزیز هم در داستان بابا تقسیم بر سه واسم پیام گذاشته و منم زحمت شما آره داداش گلمو مثل همیشه زیاد می کنم ..موخی جان عزیزم ممنون و سپاسگزارم به خاطر لطف و محبتی که به اینجانب ابراز داشته اید . کامروا باشید ..ایرانی

ایرانی گفت...

بازهم با یک خسته نباشید دیگه خدمت آره داداش خستگی ناپذیر خودم ..ابلیس غریب عزیز در ذیل داستان نقاب انتقام گله ای محبت آمیز یا محبتی گله آمیز داشته که پاسخشو می نویسم بازت از لطفت ممنونم آره داداش خوبم که زحمت انتشارشو می کشی ...ابلیس غریب نازنینم که می دونم از یک فرشته آشنا هم مهربون تری . داستان نقاب انتقام هفته ای دوبار منتشر میشه و چیکار کنم داستانهازیاد شده باید برسم و امید وارم به بزرگواری خودت منو ببخشی . من خودمم دوست دارم زود تر و بیشتر بنویسم ولی قبول کن یک نفره نویسندگی و انتشار و نظارت بر نظرات و پاسخ به اونها اونم به عنوان یه عشق و تفریح و علاقه در اوقات فراغت کار ساده ای نیست .. عشق به نویسندگی و به شما هم وطنان و هم زبانان دوست داشتنی و گل خودم که امید وارم روزی در ایرانی آباد و آزاد بتونیم همدیگه رو از نزدیک ببینیم و بیشتر با افکار و عقاید هم آشنا بشیم . درود بر تو و همه فرشتگان فرشته اندیش , با فرهنگ و فرهیخته ...ایرانی

 

ابزار وبمستر