ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 37

نستوه نمی دونست چیکار کنه . دنبال پسره بره یا دختره .. ستایشو گم کرده بود و مصلحت دونست که با پسره صحبت کنه . دلش می خواست بزنه زیر گوش سعید و حالشو حسابی جا بیاره . اسیر خشم عجیبی شده بود . دلش واسه ستایش می سوخت . چند نفر که از وضعش خبر داشتند واسه نستوه یه چیزایی رو تعریف کردند و اون بیشتر متاثر شده بود . سعید رو یه گوشه ای پیدا کرد . به زور بر خودش مسلط شد . یه خورده با خودش فکر کرد تا قضیه رو از دید سعید به عنوان یک پسر هوسباز هم بررسی کنه . خودشو به یاد آورد . به اون روزایی فکر کرد که هنوز با نسیم آشنا نشده طعم شیرین عشقو نچشیده بود . اونم اون روزا دوست داشت به هر صورتی که شده قاپ دخترا رو بدزده . اونا رو بکشونه طرف خودش . ولی نسیم اومد و مثل یه طوفان اونو زیر و رو کرد . خونسردی خودشو حفظ کرد . کمی با سعید حرف زد . پسره از اونجایی که ترسیده بود به تته پته افتاده و می گفت که هدفش خیر خواهی بود و شاید هم یک دوستی ساده .. -بار آخرت باشه که از این حربه استفاده می کنی . هر انسانی واسه خودش شخصیت داره . اگه دلت می خواد با کسی دوست شی این راهش نیست . چند روز گذشت  وستایش واسه کاری اومد  به حسابداری دانشگاه و اتاق سایت .. -ببخشید خانم عاملی یه راهی هست که من بتونم هزینه رو بعدا به یه نحوی پرداخت کنم ؟/؟ هرچند می دونست بعدا هم نمی تونه پرداخت کنه . یکی دو یاد گار از پدرش داشت گوشواره و دستبند و انگشتر طلا که دلش نمیومد اونا رو بفروشه . شاید فروش اونا هم دردشو دوا نمی کرد .. -ببینم دختر ما رو گیر آوردی . این درسای زیادی رو تو اثر گذاشته ؟/؟ شوخی داری ؟/؟ پس این پولو کی پرداخت کرده ؟/؟ تو که بدهی نداری . . اذیت نکن ..-خانوم عاملی من که پولی نداشتم . -بس کن  . حوصله مزاح رو ندارم .. -شما دیدی که من رسید رو بیارم تحویل شما بدم ؟/؟ -نه ولی آقای نوروزی یا به قول خودمونی ها استاد نستوه رسیدو تحویل من داد گفته که از شما گرفته .. ستایش  همه چی رو فهمید . پس نستوه در این کار دخالت داشته . یه لحظه از این که هزینه اش پرداخت شده خوشحال شده بود ولی وقتی به یاد انتظاری که سعید ازش داشت افتاد از این کار نستوه عصبی شد . اون نمی خواست که استاد در مورد او این حس و تقاضا رو داشته باشه . شماره موبایل نستوه رو گرفت . خود نستوه این سفارشوکرده بود که اگه کسی باهاش کار داشت هر کی می خواد باشه موردی نداره که بهش شماره بدن . نستوه اون لحظه خونه بود .. ستایش اون قدر عصبی بود   که نمی تونست حرفاشو تلفنی بگه و نستوه هم  می دونست که تلفنی نمی تونه  علت کارشو تشریح کنه و شاید ستایش برداشت بدی کنه . نستوه با همون چند عکس العمل ستایش و پرس و جو از این و اون فهمیده بود که ستایش دختر خود ساخته و بسیار احساساتی و زود رنجه . وخیلی  هم مغرور . ستایش درخونه نستوه رو زد وهرچی نستوه بهش گفت که بیاد داخل   قبول نکرد . می ترسید . دخترای فضول که شجره نامه استادو می دونستند بهش گفتند که بیشتر وقتا خونه تنهاست . -باشه هر طور راحت ترین -ببخشید استاد شما بدون رضایت من چرا هزینه منو پرداخت کردین .-خانوم ستوده این پول به حساب سپرده کوتاه مدت من بوده و در شش ماه می خواست سی تومن سود بهم بده . اولا من این پولو  دوست داشتم همین جوری بدم حالا که می بینم شما دوست ندارین ازتون پس می گیرم -همین جوری ؟/؟ برای چی ؟/؟ یه دستشو به طرف نستوه دراز کرد و گفت اینم باد گار هاییه که از پدرم بهم رسیده . شاید کافی نباشه .. -خانوم ستوده هیشکی از این بابت چیزی نمی دونه . منم در این مورد دیگه باهات حرفی نمی زنم . اصلا کاری هم به کار هم نداریم شما چرا این قدر فکرای عجیب تو سرتون میفته . چرا این قدر بد بین هستین . -ببخشید جسارت نشه به مردا نمیشه اطمینان کرد . من نمی تونم و دوست ندارم به کسی بدهکار باشم .  نمی تونم بخوابم . نمی تونم درسامو بخونم . فکرم مشغوله اون وقت . -ببینم دختر اگه روزی سه چهار ساعت جایی مشغول باشی از درسات عقب نمی مونی ؟/؟ البته این بسته به خودت داره . ممکنه یه روز کار نکنی یه روز دیگه که وقت داشته باشی 8 ساعت هم کار کنی .. حتی یه کامپیوتر بیاری خونه ات و شبا کار کنی .. یه دوست دارم تو یکی از همین موسسه های کامپیوتری و تایپ و این جور بر نامه هاست . یکی دو تا اپراتور می خواد . با کسی هم طرف نمیشی .. شاید بیشتر از ماهی صد و پنجاه تومن هم گیرت نیاد . بیشتر بدهی ات به منو می تونی بدی . من عجله ای ندارم . اینا رو هم دیگه هیچوقت از خودت دور نکن . یاد گار بابایی که دیگه هیچوقت بر نمی گرده اما نگران توست . . اگه بهم اعتماد می کنی و یه یکساعتی عینک بد بینی رو از رو چشات بر می داری من کارتو ردیف می کنم . یه جایی نزدیک دانشگاه در یکی از این شبه کافی نت ها که کارش رسیدگی به امور دانشجوها بود و مسئولش هم از دوستان قدیم نستوه دستشو بند کرد -ببین خانوم ستوده  دیگه نگی من خسته ام خوابم میاد به درسام نمی تونم برسم . من دوست دارم تو همیشه و همچنان شاگرد اول باشی . حداقل من تو کلاسام به تو افتخار کنم . اگرم سختته دیگه نیازی نیست سرتو بالا بگیری تو چشام نگاه کنی . اما همیشه باید سر بلند یاشی . خدا بزرگه . این همه آدم تو دنیا که همیشه همه چی رو نداشتند . باید تلاش کنی .. مال و منال دنیا ارزشی نداره اگه نتونی دلی رو شاد کنی . ستایش احساس غرور می کرد . دلش می خواست نستوه رو ستایش کنه . اشک تو چشاش حلقه زده بود . می خواست از نستوه تشکر کنه ولی بغض  نذاشت که بر خودش و لبهاش مسلط بشه . نستوه اینو حس کرد . نستوه خیلی مراقب حرف زدنش بود . واسه همین در کلام بعدی از واژه آرامش استفاده کرد ..-خانوم ستوده می دونم حالا تا حدودی احساس آرامش می کنی ولی  اینوهم بدون که منم حس می کنم خوشحالم .احساس آرامش می کنم از این که شاید تا حدودی وسیله ای شده باشم برای آرامش تو . ازت ممنونم . نستوه  سرشو انداخت پایین .  ستایش هم  فقط سرشو انداخته بود پایین و خیلی آروم طوری که بغضش نترکه گفت متشکرم . منو ببخشید . معذرت می خوام . پس از چند لحظه سکوت گفت بی ادبی کردم .. نستوه خیلی زود از کنارش رفت تا دختر بیچاره این قدر شرمنده نباشه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

1 نظرات:

ایرانی گفت...

باسلام به همگی به خصوص دوستداران این داستان از جمله خودم یک قسمت دیگه از این داستانو امشب گذاشتم اگه بتونم قسمتهای بیشتری از این داستانو بنویسم هفته ای دوبار منتشرش می کنم..فعلا شرمنده نباشیم تا بعد ..شاد و سربلند باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر