ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ستاره عشق

ازاین که ولم کرده و رفته بود زجر می کشیدم . دوسال با هم دوست بودیم . در این مدت این من بودم که با حرفای عاشقونه و محبت آمیزم سعی می کردم اونو وابسته به خودم بکنم ولی اون بالاخره کار خودشو کرد . وقتی که فکر می کردم تونستم با حرفای عاشقونه و احساس پاک خودم اونو به طرف خودم بکشونم اون منو گذاشت و با یکی دیگه رفت .اون رفت و تنهام گذاشت . وقتی بهش گفتم چرا این کارو کرده گفتم ما با هم یه دوست بودیم . تو باید احساس منو درک کنی . رفت و منو با اشک و آهم تنها گذاشت . با خودم تصمیم گرفتم که دیگه عاشق نشم . ولی وقتی که چهره در هم و متفکر مجید رو دیدم حس کنجکاویم گل کرد که چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه . من  از مجید فقط یه سال کوچیک تر بودم . اون پسر خاله ام بود . همبازیهای خوبی بودیم . خیلی سر به سر هم میذاشتیم . اون به من می گفت مامان میترا منم بهش می گفتم بابا مجید هر دو تامون عصبی می شدیم . از بس درسش خوب بود بهم درس می داد تا این که رفت دانشگاه و منم که داشتم پیش دانشگاهی می خوندم .. -بابا مجید چت شده .. -مامان میترا می بینم که در همی . انگار کشتی هات غرقه .. -از دست شما پسرا .-چیه   دوست پسرت قالت گذاشته؟/؟صد دفعه بهت گفتم بیا با خودم دوست شو -برو بابا تو که جای بابامی-تو هم جای مامانمی -مجید از دوست دخترت جدا شدی ؟/؟ قیافه ات این طور نشون میده -همه تون مثل همین .. اتفاقا منم  همین فکرو در مورد شما پسرا دارم . -ببینم  ننه میترا این دفعه میخوام با یه دختر خوبی که خودت واسم معرفی می کنی دوست شم . -من جز خودم دختر خوب دیگه ای نمی شناسم .-ببینم جز من پسر خوب دیگه ای می شناسی ؟/؟ -مگر این گه خودت از خودت تعریف کنی . ببینم مجید تو گذاشتی رفتی . آخرین باری که شما رو با هم دیدم عین لیلی و مجنون بودین . -لیلی گذاشت رفت وگرنه کشتی هام که این جور غرق نبود . میترا تو چرا اینقدر خنگی -بی ادب چهار تا کلمه بیشتر از من درس بلدی حالا بهم میگی خنگ ؟/؟ بیا یه خورده ریاضی باهام کار کن خیلی عقب افتادم حال و حوصله شو ندارم خودم برم دنبال حل مسئله .. -خود آموز!  خانوم -وقتی یه حمال دارم که فدایی دختر خاله اش باشه مگه مرض دارم برم دنبال خود آموز ؟/؟ -روت زیاد شده میترا اصلا حوصله تو رو ندارم . -مجید حتما همین  جوری با دوست دخترت حرف می زدی که گذاشت رفت -خودت به کی میگی یارو حوصله تو رو نداشت . -دخترا این جوری نیستن .. ما همیشه با هم شوخی می کردیم ولی  بحث ما داشت جدی می شد . دیگه نمی تونستم این وضعو تحمل کنم .. داشتم بدون خداحافظی از پیشش می رفتم که دستمو کشید و گفت میترا حالم گرفته . اون منو گذاشت و با یکی دیگه رفت -چیه دق دلی شو باید سر من خالی کنی ؟/؟ -تویی که داری به من می پیچی   -میای بریم با هم قدم بزنیم ؟/؟مثل اون وقتا که بچه بودیم . مث تا چند وقت پیش ؟/؟ -همون وقتا که از دیدن آسمون آبی و ابرهای زیرش لذت می بردیم ؟/؟ -آره همون وقتا که از صدای رعد و برق می ترسیدیم ؟/؟ همون موقع که واسه رسیدن شب و شمردن ستاره ها ثانیه شماری می کردیم . -حالا هم غروبه بیا بریم میترا .. -مثل دو تا شکست خورده . ببینم اول تو تعریف می کنی چی شد یا من بگم -فرقی نمی کنه . دلت میخواد برم دوست پسرتو خفه کنم ؟/؟ -نه نیازی نیست . اونی که باهاش دوست شده خودش خفه اش می کنه . نیازی نیست که تو زحمتشو بکشی . اون دوست دختر جدیدش با اون هیکلش خودش خفش می کنه -صد دفعه بهت گفتم میترا ننه میترا یه چیزی بخور چاق و چله شی آخه کی با این هیکل ترکه ای تو میاد بهت نگاه کنه . بازم خوب شد که دو سال تحملت کرد . -حقت بود که دوست دخترت ولت کنه . -اون یک هرزه بود -زشته مجید . پیش یه خانوم نجیب از این حرفا نزن . ببینم تو که مثل اون نبودی -خوب نیست که یک خانوم خوب این چیزا رو بدونه . با هم نشستیم و غروب آفتابو تماشا کردیم . البته تو حیاط  خونه شون .. مثلا داشت بهم درس می داد . -یادت میاد مجید ده سال پیس همین جا می نشستیم تا اولین ستاره رو ببینیم -آره میترا خیلی زود گذشت . هر وقت هوا ابری می شد یا بارونی بود عصبی می شدیم . یادت میاد نصفه شبا که بارون وای می ایستاد میومدیم بیرون تا بازم اولین ستاره رو ببینیم ؟/؟ -آره ولی ماه رو زودتر می دیدیم . . خونواده ما تا چند سال پیش با خونواده خاله ام اینا زندگی می کردند . طبقه خونه پایین اونا ما زندگی می کردیم . -مجید حالا خیلی وقته که من سرمو طرف آسمون نگرفتم تا اولین ستاره رو ببینم . -منم مثل تو . فکر می کردم ستاره مو پیدا کردم ولی افسوش خاموش شد . مرد . گازش تموم شد .. -ببین میترا ....بهت میگم میترا ناراحت که نمیشی . آخه دوست داری بهت بگم ننه میترا .. -شروع نکن مجید .. من حرص دارم دق دلی مو سرتو خالی می کنم . -یادت میاد همه می گفتن وقتی بزرگ شیم من و تو به هم می رسیم . -آره مجید ولی نمی دونستن که هر دوستی به معنی عشق و از دواج نیست . فکر می کردن هر دختری که با یه پسری حرف می زنه حتما باید بگیردش -خب دیگه عقیده عوام اینه دیگه . میترا من دلم گرفته . نمی تونم رفتنشو باور کنم . اگه مثل یه خواهر مثل یک دختر خاله مثل یک دوست خوب دلت واسم می سوزه یه دختر خوب واسم جور کن -مجید مثل این که تو هنوز آدم نشدی . من دور هر چی پسررو قلم گرفتم . تو هم یه خورده عقل تو کله ات جا بده .کی می خوای آدم شی -حق با توست میترا . آگه من آدم بودم که با تو اینجا نبودم -مجید دیگه داری زیاده روی می کنی . احترام خودتو داشته باشه -برو کتاب بیار بهت ریاضی درس بدم . میای دانشگاه ما ؟/؟ اگه قبول شی یه ترم مرخصی تحصیلی می گیرم تا به هم برسیم -مسخره برون اون هیکلتو بکن -ببین میترا خودت بی ادب شدی . گوششو کشیدم .. -وای دختر تو که بچه شدی . حالا مثل اون قدیما نیست که من بزنمت میترا . الان نمیشه دست رو دخترا دراز کرد . -دستتو قطع می کنم اگه دست رو من دراز کنی . -خدمتت می رسم . حالتو می گیرم . پدر گوش منو در آوردی -پدر خودتم در میارم . -میترا میترا حرف زدیم از دستمون در رفت -چی در رفت -ببین بالا سرتو ببین هف هشت تا ستاره در اومده .. حالا کدومشون اولیه .. من دوست داشتم یکی رو تنها می دیدم -بیا یه ستاره جلوت نشسته فکر کن دختر خاله ات اولین ستاره هست . -نه من نمی تونم همچین فکری کنم اون یک شهاب سنگه . داغ و ویران کننده -بدبخت من کجا تو رو ویرون کردم . اون یکی گوششو کشیدم . چقدر کیف می کردم . انگار تمام دق دلی هام خالی می شد . خنک می شدم ولی دلم واسه مجید می سوخت . -حالا من چیکار کنم میترا .. همه می دونستن که من شهینو دوست دارم . فکر می کردم باهاش ازدواج می کنم . مامان بزرگ گفت مگه میترا چش بود که ولش کردی . فکر کرد چند سال با هم هم بازی بودیم حتما می تونیم با هم باشیم .. ناله کردنای مجید شروع شده بود . طوری زار می زد که من دردای خودمو فراموش کرده بودم . -میترا کمکم کن .-من چه غلطی  می تونم بکنم -برم یه دختر دیگه برات جور کنم که بیشتر حالتو بگیره ؟/؟ زده بود به سرش . اول دستمو گرفت تو دستش و بعد سرشو انداخت توبغلم .. -مجید زشته الان یکی میاد ما رو می بینه . درسته ما صمیمی هستیم ولی دختر و پسریم . -میترا دلم پره .. دلم پره کمکم کن .. چقدر دنیای ما کثیف شده .. همه دارن نامردی می کنن . عشق و دوست داشتن دیگه معنا نداره .. حرکاتش عجیب و غریب شده بود . بد جوری بغلم زده بود . صورتشو به صورتم چسبونده بود . خیلی خوشم میومد . دوست پسرم این کارو باهام انجام نداده بود   -میترا میای عاشق هم باشیم ؟/؟ حس می کنم که یه حسی نسبت به تو دارم .. منم حس کرده بودم که چون دلش گرفته می خواد این جوری خودشو تسکین بده اونو که خیلی شل شده بود به طرف عقب پرتش کردم -خفه شو بی شعور اعصابم خرد شده بود . احمق عوضی .. میای عاشق هم باشیم ؟/؟ انگار می خواست قرار داد امضا کنه .. -میترا صبر کن من دوستت دارم . حرف بدی زدم ؟/؟ -این حرفو اگه قبل از آشنایی با دوست دختر قبلی می زدی بد نبود .. دیگه نمی خوام ببینمت -میترا تنهام نذار .. تو اولین ستاره منی .. ستاره ای که میون ستاره های دیگه گمش کرده بودم . حالا پیداش کردم . این اشتباهه --یه اشتباه رو با یه اشتباه دیگه جبران نمی کنن . فکر نمی کردم این قدر در عشق ضعیف باشی . -آخه اون که دوستم نداشته -خب منم دوستت ندارم . دیگه اون جوری هم دوستت ندارم . دیگه نمی خوام ببینمت . -میترا نرو . من بهت خیانت نمی کنم .. تمام راه رو تو خونه گریه می کردم . اون واسه این که خودشو آروم کنه می خواست که عاشق هم شیم . لعنت بر من لعنت بر اون .. اون شب نتونستم خوب بخوابم . هر وقت بیدار می شدم گریه می کردم . واسم پیام فرستاد .. واسه چی ازم فرار می کنی . واسه چی به حرف دل من گوش نمیدی .. جوابشو این جوردادم ..عوضی آدم که یهو  عاشق نمیشه .. پیامو که دادم فهمیدم منطقی نبود آخه خودم یه دفعه عاشق شده بودم . یعنی یه دفعه,  یه دفعه عاشق شده بودم . صبح  سرم درد می کرد و حالم بد بود . مدرسه نرفتم . مامان معلوم نبود کجا رفته و بقیه بچه ها هم رفته بودن مدرسه و بابام که بود سر کار .. این آقا جناب هم تشریف آوردن خونه مون . اول نمی خواستم درو باز کنم .. -اومدم به خاطر حرفایی که دیروز بهت زدم ازت معذرت بخوام -همین ؟/؟ -پس چی ؟/؟ -همینه که میگم شما مردا همه تون مثل همین . با اعتقاد حرفی رو نمی زنین . -مگه واسه تو فرقی هم می کرد . خیلی ناراحت بودم . -یعنی اون حرفا رو بی خود زدی ؟/؟ -میترا تو چته . اگه با خود زده باشم ناراحتی بی خود بزنم ناراحتی .. پس بگو برم بمیرم دیگه .. -منم ازت معذرت می خوام اگه دیشب هلت دادم . آخه ازت انتظار نداشتم . الان شونزده ساله که با همیم و اصلا دست از پا خطا نکردیم .. از سه چهار سالگی تا حالا .. -آره فکر نمی کردم یه بغل زدن کوچولو این قدر شر درست کنه -ویه حرف کوچولو -آره و یه حرف کوچولو .. با دو تا دستام یقه شو گرفتم ..-دیوونه منو دیوونه گیر آوردی ؟/؟ تو حرف به اون بزرگی رو میگی کوچولو ؟/؟ تو با احساسات منم داری بازی می کنی ؟/؟ حقت بود . دلم خنک شد . دوست دخترت ولت کرد رفت . تو لیاقتشو نداشتی و نداری . لیاقت منو هم نداری .. -میترا تو چته . من آخرشم نفهمیدم تو عیسایی هستی یا موسایی هستی -بگو ببینم مجید تو اون حرفی رو که دیروز زدی گفتی بیا عاشق هم باشیم منو دوست داری ؟/؟ عاشقمی یا این که به خاطر تسکین خودت می خوای عاشقم باشی ؟/؟ -برای تو چه فرقی می کنه تو که فقط به فکر خودتی و برات اهمیتی نداره . -جوابمو بده . شونزده ساله که اگه دروغای کوچیکی هم به هم گفتیم آخرش همه چی با صداقت تموم شده . -آره میترا ولی گاهی وقتا آدم نباید حس خودشو بگه . درسته عشق بعضی وقتا خودش سریع میاد . بدون این که آدم بفهمه . ولی گاهی وقتا کنار آدمه و آدم خودش نمی دونه . من با تو و خاطرات خوب خودم با توهه که دارم زندگی می کنم . اسمشو میذاری عادت یا یه دوستی و صمیمیت بذار ولی من .. من .. -حرفتو بزن -می ترسم دوباره هلم بدی . -آره چرا که هلت ندم .. خوبم هلت میدم .. ولی مرد باش حرفتو بزن -میترا می دونم مسخره ام می کنی . می دونم که میگی برای تسکین خودته ولی من عاشقتم . دوستت دارم . شاید سالها بود که عاشقت بودم و می خواستم خودمو گول بزنم که عاشقت نیستم . شایدم از بس بقیه ما رو به هم پیوند داده بودند یه جورایی می خواستم بگم که اشتباهه و زیربار حرف اونا نمی رفتم ولی دوستت دارم . حالا که اون رفته بهتر می تونم همه چی رو ببینم . من دوستت دارم . عاشقتم .. سرشو انداخته بود پایین . این همون احساسی بود که در ضمیر نا خود آگاه من وجود داشت . حس کردم که عشق و زندگی بازم داره به من لبخند می زنه . اما این بار لبخند حقیقی خودشو . من که لبامو گاز می گرفتم و به صورتم چین مینداختم تا خوشحالی خودمو نشون ندم . به زور جلوی ریزش اشکمو گرفته بودم . عشق 16 ساله ما به اوج خودش رسیده بود . -من منتظرم میترا که یه بار دیگه هلم بدی .. . بازم هلش دادم . اما این بار پرتش نکردم . به جای این که دستامو بذارم رو سینه هاش و اونو در جهت مخالف خودم پرتش کنم دستامو گذاشتم دور کمرش .و اونو به طرف خودم کشوندم . خودمو انداخته بودم تو بغلش .. تو بغل هم بازیم .. دوستم رفیقم پسر خاله ام و عشقم .. حالا دیگه خیلی راحت اشک می ریختم . -مجید احساساتی هم باهام اشک می ریخت -مامان میترا تو هم دوستم داری ؟/؟ عاشقمی ؟/؟ -آره بابا مجید منم دوستت دارم عاشقتم .. -پس چرا دیشب .. انگشتمو گذاشتم رو لباش .. -هیس بابا مجید من فکر می کردم تو از رو اجبار و به خاطر آرامش قلبت از این که شکست رو فراموش کنی اومدی طرف من .. -حالا چی فکر می کنی -حالا می دونم که دوستم داری عاشقمی . هیچوقت بهم خیانت نمی کنی . آخه تو همه چیز من بودی ... و هستی . حتی رفیق عروسک بازیهام -وتو هم باهام فوتبال بازی می کردی -چقدر بهم لگد می زدی پدر پامو در آوردی . از توپ بازی خوشم نمیومد ولی به خاطر تو مجبور بودم -منم به خاطر تو بود که عروسک بازی می کردم . -مجید مامان الان میاد بریم بیرون ؟/؟ -بریم عزیزم . سردردم خوب شده بود . -بابا مجید پدرتو در میارم اگه بخوای بهم نارو بزنی ؟/؟ -ببینم یه چیزی رو نفهمیدم تو اگه دوستم داشتی عاشقم بودی یا مثلا یهو فهمیدی عاشقمی  چطور شد که ازم خواستی که یکی رو برات جور کنم ؟/؟ ببین دستم رو گوشته . پدرتو در میارم .. -میترا ولم کن . می خواستم ببینم عکس العملت چیه . چیکار می کنی -این یه دفعه رو تخفیفت . از این به بعد  می دونم چیکار کنم -وای میترا بلا به دور . خدا نصیب گرگ بیابون نکنه . -مجید تو خودت از صد تا گرگ هم بدتری .. دوتایی مون کل کل کنان و خندان به سوی پارک می رفتیم . می رفتیم تا یه گوشه ای خلوت کرده با هم از امید و آرزوهامون بگیم . از این که عشقو یک بار دیگه  بغلش کنیم . عشقی که از بچگی کنارمون بوده و با ما رشد کرده . عشقی که همیشه ما رو جوون نگه می داره و عاشق زندگی .... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر