ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یک عروس و هزار داماد 35

اون شب تا صبح زدیم و رقصیدیم . من یه حس و حال دیگه ای داشتم . حالا اسی می رفت که با فرشیده صبح زفافشو به ظهر برسونه . بذار زنشو بگاد . حسود کیه . بذار اون قدر اونو بکنه که وقتی می رسه سراغ من هیجان داشته باشه که تا اونجا که می تونه بهم حال بده . هی نگه آبم داره میاد داره میاد .. ولی این مردا .. دیگه این چند سالی خوب اونا رو شناختم . هر چقدر هم که با بقیه زنا باشن بازم اون قدر آتیششون تنده و تنوع طلبن که یه زن دیگه رو ببینن به هیجان میان . اون شب از هیجان نمی دونستم چیکار کنم . شبی که فرداش این تازه داماد خوش تیپ ما یعنی داماد فرشاد خان و شوهر خواهر شوهرم قرار بود که بیاد سراغ من . واسه این که داغ و تشنه تر باشم حتی اون شب نذاشتم که فرشاد بهم دست هم بزنه . هر چند دست زدن و نزدن اون واسم تفاوتی نمی کرد . وقتی هم که خوابید و از خوابیدن کامی هم مطمئن شدم رفتم جلوی آینه و انواع و اقسام میکاپ و نوع آرایش و لباسها رو روخودم آزمایش کردم . هر حالتی رو به نظرم یه جذبه خاصی داشت که می تونست دلشو ببره . ولی حساسیت بیشتر مردا رو باسن بر جسته و سینه های سفت بوده و این که یه زن شکم قناس و زننده ای نداشته باشه . این که شد تمام اعضا بدن . سعی کردم گونه هامو سرخ تر کنم . کوسم که برق انداخته بود . چقدر هیجان داشتم . حس یک تازه عروسو که می خواد بره حجله . هر چند هنوز من و اسی در این خصوص مستقیما با هم حرف نزده بودیم ولی نگاههایی که بین ما رد و بدل شده بود از همه چی حکایت می کرد . از این که تمام راهها به رم ختم میشه و تمام نگاههای این چنینی به سکس . با یه تماس دو نفر به لذت می رسن و این چه ایرادی می تونه باشه . اصلا چیزی به نام گناه مفهومی نداره . ولی خب ته دلم به این حرف معتقد نبودم . اگه کامی من زنده بود اگه عشق اولمو در کنار خودم داشتم با تمام این هوسها مبارزه می کردم . خودمو فقط متعلق به اون می دونستم و شایدم سر نوشت من طور دیگه ای رقم می خورد . . صبح زود فرشاد رفت دانشگاه و منم کامی رو رسوندم مهد و بر گشتم . قرار بود حول و حوش ساعت 9 صبح اسی جون بیاد بهم سر بزنه . یه زنگ واسش زدم و قرار شد که واسه یه ساعت دیگه بیاد . ابروهامو که تاتو شده بود کشیده ترش کردم تا به صورت درشتم بیاد . از مژه های مصنوعی استفاده کرده که با ابروهام ست شه و جذابیت بیشتری بهم بده . پشت چشممو هم به رنگ بلوزو دامنم که قرمز بود در آورده و گونه هامو سرخ کرده تا با پوست سفیدم دل اسی رو بیشتر ببرم . دامن تنگ و کوتاه من داشت می ترکید . به زحمت راه می رفتم ولی چاره ای نبود تا این شا دوماد هوس باز بیاد و لختم کنه . آخ که چقدر واسه اومدنش ثانیه شماری می کردم . اسی شادوماد با همون کت و شلوار و کراوات دامادی خودش اومد . یه دسته گل بزرگ و یه جعبه شیرینی هم دستش گرفته بود . به رسم متجدد ها دست همو فشردیم . یه نگاهی بهم انداخت و گفت البته شکوه جون این پیش هدیه هست به اتفاق فرشیده جون خدمت می رسیم . . بهم خیره شده بود و چشم ازم بر نمی گرفت -ببینم آقا دوماد مگه می خوای تشریف ببری همین جوری سیخ وایسادی داری به زن داداش خانومت نگاه می کنی ؟/؟ -خب شکوه جون به نظرت آدم نباید مات زیباییها بشه و تحسینشون کنه ؟/؟ -خب چرا ولی واسه جوون خوش تیپ  و جنتلمنی چون شما که این زیباییها نباید تازگی داشته باشه -ولی هر گلی یه بویی داره . بازم ولی اگه یه گلی زیبا تر و خوش بو تر از بقیه باشه دیگه مقاومت آدمو می شکنه .. -امان از دست چش چرونی و زبون بازی شما مردا اصلا نمیشه حریف شما و زیون شما شد . خب حالا بگو ببینم این گل خوشبو و زیبا چه جوری می تونه مقاومت مردا رو در هم بشکنه ؟/؟ مثلا اون آقا می خواد چیکار کنه ؟/؟ -ببینم می خوای همین جا دم در جوابتو بدم ؟/؟ نمی خوای تعارفم کنی که بیام داخل خونه ؟/؟ نکنه می خوای من زحمتو کم کنم . -خواهش می کنم اسی جون . منزل خودته . -جدی میگی ؟/؟ -شوخیم کجا بود -پس اگه منزل خودمه متعلقات اونم باید مال خودم باشه -قابل شما رو نداره .. البته باید ببینیم منظور از متعلقات چیه . شما اینجا از چه چیزی خوشتون اومد که می خواین داشته باشینش و ازش استفاده کنین . -یه چیزی که دوروز پیش در مجلس عروسی خودم دیدمش . .. من خودم گرفته بودم چی داره میگه ولی دو تایی مون داشتیم با کلمات بازی می کردیم و من از این جور حرف زدناش حال می کردم و دوست داشتم ادامه بده چون این جوری هیجانم بیشتر می شد . نگاهش به پاهای لخت من بود که تقریبا تا یه وجب بالای زانو لخت بود و دامن منو  خیلی زیباتر نشون می داد . اومدیم و رومبل یا همون کاناپه و روبروی هم نشستیم . -خیلی زحمت کشیدین . دستتون درد نکنه . -میشه حالا این قدر رسمی نباشی -خب این از تعارفات اول مهمونیه -من که صاحب خونه بودم . حتما اینم جزو تعارفاته دیگه شکوه جون -راستی بهم نگفتی دوروز پیش از چه چیزی خوشت اومد که تو خونه ما هم هست . بگو شاید بدمش مال تو باشه .. از جاش بلند شد و اومد نزدیک من . نفس تو سینه ام حبس شده بود . خیلی خوشگل بود . یه تیپی مث دخترای نازو داشت . نتونستم و نخواستم خودمو عقب بکشم -شکوه تو خیلی خوشگلی . اگه بگم تو رو می خوام چی میگی ؟/؟ -تو چشام نگاه کن و جوابتو بگیر ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر