ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 38

مدتی گذشت .. بیشتر از یکماه . یه روز ستایش با عصبانیت اومد پیش نستوه و گفت استاد من یه چیزی رو سر در نمیارم .. -خانوم ستوده .. آروم تر بریم بیرون حرف بزنیم . اینجا چند تا دانشجو میان و رد میشن و خوبیت نداره که این جوری بخواهیم  بحث کنیم میگن چه خبر باشه . نستوه حدس می زد که این دختر باید در مورد دستمزدش اعتراض داشته باشه . اعتراض نه به خاطر این که کمه . به خاطر این که شاید زیاد باشه . همه دخترا و اونایی که در شرایطی مساوی با ستایش کار می کردند صد و پنجاه تومن گرفته بودند در حالی که به این دختر دویست تومن پرداخت شده بود . رفتند به محوطه دانشگاه .. -استاد جریان چیه من و بقیه دخترا به یه اندازه کار کردیم . اگه  بازم جریانی هست بگین من اصلا دیگه درس نخونم .. یه نگاهی به ستایش کرد و گفت حتما حجم کار شما بیشتر بوده .. تعداد صفحاتی که شما تایپ کردین .. -نه همه به یک اندازه با حجمی تقریبا مساوی . حالا در انتهای مطلب بعضی ها به آخر صفحه می رسیدند و بعضی نوشته ها همون اول صفحه .. -شاید کیفیت کار شما بهتر بوده .. اصلا چیکار به این کارا دارین . از این موضوع که چیزی به بقیه دخترا نگفتین -نه من فضول نیستم ولی بیشتر از حق خودم نمی خوام .. -خانوم ستایش ستوده .. شما که قرار داد رسمی امضا نکردین . صاحب کارت هم که بهتون توهین نکرد . پس دیگه خواست و هدفت چیه چرا کوتاه نمیای . مردم واسه هزار تومن آدم می کشن .. -من نمیخوام واسه پول اضافی کشته شم . می خوام سرم بالا باشه .. بفرمایید این پنجاه تومنو بدین به صاحب کارم -خودت چرا بهش نمیدی -اگه واستون سخته همین کارو هم می کنم .. -خانوم ستوده . !خودتونو خسته نکنین . من اگه شما رو قانع کنم که هیچ نیت بدی در کار نبوده و قصد توهینی هم نبوده شما این پولو می گیرین ؟/؟ -تا دلیل و منطقی که واسم میارین چی باشه -شما بهم اعتماد دارین ؟/؟ ستایش سرشو انداخت پایین و گفت چرا که نه شما مث یه داداش بزرگی که نداشتم ازم حمایت کردین .. آبرومو حفظ کردین .. -بیا این پولو بگیر دختر . اگه یه روزی دستت اومد همه این بدهیها رو پرداخت کن . این کار من بود . من بهش گفتم نمی خواد چیزی بگه . حالا هم به روش نیار و با دخترای دیگه صحبت نکن . می دونستم تو ازم قبول نمی کنی .. -استاد ازتون انتظار نداشتم ولی نمی تونم قبول کنم .. -اگه نگیری فکر می کنم بهم توهین کردی .. -ماههای دیگه هم همینه ؟/؟ -ببینم تو از بدهی سنگین می ترسی ؟/؟ باور کن نزول نمی گیرم . ربا نمی خورم .. .یه لحظه ستایش سرشو بالا گرفت چشاش به چشای نستوه دوخته شد . حس کرد بدنش لرزیده .. در نگاهش یه حسی رو حس کرده بود که می تونه بهش اعتماد کنه ولی چرا تنشو دلشو لرزونده بود . چقدراستاد نوروزی مهربون بود . چقدر هواشو داشت . نه اون نباید بد چش باشه . استادی که معمولا خیره بهش نگاه نمی کنه . با احترام باهاش حرف می زنه سنگ صبورشه نمی تونه آدم هیزی باشه .. ولی چرا این حس بهش دست داده . چرا .. . -خانوم ستوده آدما به وقتش باید هوای همو داشته باشن . من وضعم خوبه . با این قرض دادنا ورشکست نمیشم . -ولی شاید خیلی طول بکشه تا من بتونم بدهی مو بدم .. -عیبی نداره هر وقت تونستی بده . -شاید تا وقتی که زنده ام نتونم -نترس دختر از آینده نترس . نمی ذارم سر افکنده باشی .. من که کاره ای نیستم .. خدایی که اون بالاست نمیذاره .. چرا این جوری می کنی . منم دارم با خدا معامله می کنم .. ستایش بازم تو چهره نستوه خیره شده بود . این استاد خوش تیپ بیشتر بهش میومد که دختر باز باشه تا ثواب کار ولی نباید این جور قضاوت می کرد . -خب حالا برو به درسات برس که منم خیلی کار دارم -استاد -بفرمایید . .. صد و پنجاه تومن از دویست تومن حقوقشو داد به نستوه و گفت بفر مایید اینم بدهی اول ..-منو عصبانی نکن که باور کن این ترم ازت نمره کم می کنم دختر . تو خیلی سر سختی . ضعیف و لاغر شدی . یه خورده از نظر تغذیه به خودت برس . من عجله ای ندارم . این قدر حرص نخور . باشه ؟/؟ -باشه .. ستایش رفت . بقیه دخترا دورشو گرفتند . شراره که دختر پررویی بود اومد جلو و گفت ببینم خیلی باهاش گرم می گیری . یادت باشه که استاد از آدمای خوش سر و وضع و خوشگل بیشتر خوشش میاد تا یه دختر دهاتی مثل تو . خیلی ور می زنی  پیشش . ستایش هر کاری کرد حرفی نزنه نشد . نمی خواست  لحظه های خوش خودشو خراب کنه . اون عاشق ادب و مردانگی نستوه شده بود و تحملشو نداشت که این حرفا رو پشت سر کسی بشنوه که حالا واسش یه اسطوره شده بود . اونی که عادت نداشت حرفای بدی بزنه گفت -شراره خفه میشی یا خفه ات کنم -معلوم میشه که گلوت پیش آقای نوروزی گیر کرده .. اون آدم حسابت نمی کنه . یه نگاه به ریختت بنداز . ستایش با این که زیباترین دختر اون فضا بود ولی اصلا به خودش نمی رسید . اما اون لحظه حس کرد که داره کم میاره و از این قرتی ها عقب میفته .. با همه اینا سرشو انداخت پایین و رفت که بره ولی شراره جلوشو گرفت ..-این آخرین بارت باشه که باهاش گرم می گیری -به تو ربطی نداره اون نه نامزدته نه شوهرت .. من هر کاری که دلم بخواد انجام میدم . دستای شراره رفت طرف موهای  ستایش . ستایش هم با کف دستش طوری محکم کوبوند به صورت شراره که خون از بینی دختر فضول سرازیر شده و رو گونه هاش پخش شد . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

داداش یه قسمت یه قسمت اصلا حال نمیده؛جمع کن یه دفعه 5 یا 6 قسمتشو باهم بزار

ایرانی گفت...

سپاسگزارم از توجهی که به این داستان و سایت داری ..اون جوری هم اگه انجام بدم فاصله میفته و اون وقت باید هر سه هفته 6 قسمت بذارم شاید خیلی ها اعتراض کنند .. با تشکر از محبتت کامروا و شاد کام باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر