ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

کبوتر با کبوتر...

من دیگه از دست این بسیجی خسته شده بودم . شوهرمو میگم . همیشه یا بود مانور یا به اصطلاح تازه به دوران رسیده های پارسی را پاس بداریم یا به قول من آدمای چرخ بالی  یا بال گردی که تا قبل از انقلاب نمی دونستن ماشین چیه و حالا اسم هلی کوپتر را هم عوض می کنن که طاغوتی نباشه , تشریف داشتند لبنان یا سوریه که به برادر بشار اسد خدمت کنند . درهرحال بسیجی عزیز مجتبی خان شوهر گل و بی شعور من رفت دوباره ماموریت لبنان و منم ظاهرا دو سه ماهی رو باید می رفتم خونه بابام توروستا . عجب روستای با حالی بود . خونه مون قشنگ ترین و مجلل ترین خونه روستا بود . یه چند تا مزرعه بزرگ هم داشتیم . این بابای ما معلوم نبود این مجتبی بسیجی رو از کجا گیر آورده که حرومم کرده بود . همش حس می کردم که این باید  زمانی که میره کشورهای عرب  از خواهرای عرب تغذیه شه و داخل ایران هم از خواهرای بسیجی .. نه این که آتیشش خوابیده باشه . بد جوری هم منو می گایید . می گفت کوس های ایرونی خیلی تنگ ترند . آخه مرد حسابی !برادر بسیجی ! تو مگه چند تا زن بردی ؟/؟  وقتی رسیدم خونه بابام , خیلی خوشحال شدند . چون دیگه داداشا و خواهرام همه پخش و پلا شده بودند . باباو مامانم هردو بین چهل و پنجاه سن داشتند . بابام که خیلی خوش تیپ و جوون و چهار شونه نشون می داد و ده سال کمتر از سنش . مامان درعوض ده سال بیشتر از سنش نشون می داد و اکثرا کمردرد و دیسک کمر داشت یعنی دیسکش اذیتش می کرد . ما دخترای روستایی اصلا خیانت تو ذات ما نبود ولی زن چند تا بسیجی رو دیدم که جنده از آب در اومده بودند . می گفتند شوهر ما هر غلطی بکنه ما حرف نزنیم ؟/؟ با همون سر و صورت پوشیده می رفتند جندگی . من راستش تعارفو بذارم کنار می ترسیدم . ولی این آب و هوای اردیبهشت و دشت و دمن و هوای سالم روستا منو به هوس آورده بود . این کوس منم هرروز ازم شکایت داشت . دیگه بعد از ازدواج سختم بود برم در یه سری کارهای قبل از ازدواجم با خونه همکاری کنم مثل شیر دوشی و از این چیزا . هرچند همه چی استاندارد شده بود ولی چه صفایی داشت اون موقع ها . فعلا که بابا عظیم و مامان شوکت و منم عاطفه حشری که 23 سالم بود سه تایی دور هم بودیم . چند تا اسب و گاو هم خونه داشتیم . اون روز از طبقه بالای خونه دیدم وسط ده  شلوغ شده . یه گاو نر افتاده بود رو یه گاو ماده و کیرشو نمی تونیم بگیم کیر, در آورده بود البته  اینا کیراشون همه در آورده هست . عین یه هویج نازک بود . درهر حال داشت گاو ماده رو می کرد . جالب اینجاست صاحب گاو نر پول هم گرفته بود . حدود چند صد نفر از سر و کول هم بالا می رفتند تا این صحنه رو ببینند . عجب چیزی بود این گاو ماده اصلا خجالت نمی کشید . گاو بود دیگه . من از پنجره طبقه دوم خونه مون همه چی رو نگاه می کردم و دستمم بود رو کوسم . بابا بود بیرون و مامان هم که به کمر افتاده بود . اصلا از کیر این آقا گاوه خوشم نیومد . ترجیح می دادم شاخ این گاوه بره توی کوسم تا کیرش . بعد از ظهری رفته بودم طویله تا واسه اسبا غذا بذارم .چشمتون روز بد و کیر بد نبینه دختر خانوما .. کیر بد که می گم در واقع همون کیر خوب و کیر کلفته . اسب نر کیرشو دراز کرده بود و افتاده بود به جون  مادیان . برای آقا اسبه سخت بود وایسادن ولی کیرشو چه جور به کوس اسبه می مالید . هردو کهربایی بودند . چقدر هوس کیر کلفتو کرده بودم . چقدر دلم می خواست یه مرد دیگه بیاد منو بکنه . این دو تا اسبو چند سالی می شد که داشتیم . چه صحنه ای چه هیجانی . آخ کاش که من به جای اون اسب ماده بودم . کونم تپل و درشت و سفید بود و حالا اسبه مجبور نبود که همه کیرشو بفرسته تا ته کوسم یعنی من مجبور نبودم تا آخر کوسم برم سمت کیرش . خیلی داغون نشون می دادم . نتونستم بیشتر ببینم . به اون مادیانه حسودیم می شد . زن بسیچی شدن یعنی آخر و عاقبتش همین . تا صبح خوابم نبرد . تصمیم گرفتم که به این اسبه کوس بدم . اسبا از این که باهاشون حرف بزنی خوششون میاد . من قبل از ازدواج هر وقت کیر این اسبو می دیدم به این هوس می افتادم که زودتر ازدواج کنم و یه مرد منو بکنه ولی حالا هوس خود کیر اسب رو کرده بودم . صبح روز بعدش که بابا واسه یه کار اداری رفته بود شهر و مامان هم یه مسکن خورده بود و چند ساعتی رو احتمالا باید می خوابید من یه سطل آب کف برده و کیر اسبو شستم و از کمر به پایین خودمو لخت کردم کیر اسبو حسابی شستم و ضد عفونی کردم که کوسم میکربی نشه . اولش شیهه می کشید ولی بعد که دید دستم جادو می کنه و خوششم اومد ساکت شد . دیگه آرایش نکردم . این اسبه هم مثل مجتبی بسیجی شوهر من می مونه اصلا آرایش رو تشخیص نمیده . ازبس با سوسک و شپش بزرگ شده . درطویله رو از داخل بستم . درسته کسی نمیومد ولی امنیتش بیشتربود .هرچند از بوی بد داشتم خفه می شدم ولی هیجان ولم نمی کرد . وسط طویله بزرگ ما یه میز چوبی بزرگ بود اونو بردم کنار همونجایی که آقا اسبه رو بسته بودیم .. اینجوری نمی شد . شوهرم یه تکونی به خودش می داد ولی این حیوون که آدم نبود هرچند شوهر بسیجی من یک حیوون بود .واقعا خاک تو سر توی اسب که تغییر ماهیتو از شوهرم یاد بگیری . اسبو گوشه دیوار پرس کرده بودم . کیر اسبو گرفته بودم توی دستم . دو وجب می شد اندازه کیرش . اولش مقاومت می کرد .. -خاک توسرت اسب ! لیاقتت همون کوس های گشاد بو گندوی هم جنساته .. ببین کوس سفید تپل برق انداخته .. اگرم توش آب بریزی دردسر واست درست نمیشه و اون وقت به جرم بار دار کردن زن شوهر دار اونم زن یک بسیجی سنگسارت نمی کنن . کیر اسبو گرفتم تو دستام اونو به سر کوس خودم می مالیدم و هم زمان با اون خودمو رو به جلو حرکت می دادم . چه حالی داشت جااااان . چقدر بهم مزه می داد .. کوسم خیلی خیس کرده بود . کیر اسب داشت آتیشم می داد . وااااایییییی تمام بدنم رفته بود زیر یک پوشش و لذت عجیب و بی سابقه . حس کرده بودم که ده تا مرد افتادن رو من و دارن منو می کنن . اون لحظه اگه ده تا مرد هم میومدن سراغم حاضر نبودم اونا رو جای این یه دونه اسب بذارم . سر یا کله کیر اسبو فرستادم توی کوسم . داشتم آتیش می گرفتم . این اگه منو نمی کرد من چه جوری می خواستم ارضا شم و آبم بیاد و به اصطلاح شهریها ارگاسم شم . ولی می تونستم . می تونستم . از جام پا شدم روبروی اسب قرار گرفتم . حالی به حالی شده بودم . به تمام جاهای بدنش دست کشیدم . زیر گوشش حرف زدم و همه جاشو بوسیدم . حتی کیرشو ساک زدم . اوخ داشتم خفه می شدم . هوس منو طوری کرده بود که لبای اسبو هم می بوسیدم . دوباره کیر اسبو گرفتم تو دستم  . این بار زیر اون قرار داشتم . کمرم خسته شده بود ولی هوس منو از خود بی خود کرده بود جووووووون سر کیر اسب با چند سانت از تنه رفته بود تو کوسم . نمی دونستم اگه اسبه آبش بیاد بعدش چی میشه . شایدم اونم مثل شوهر بسیجی من بیحال شه و بعد از گاییدن من تا دقایقی دست از سرم ورداره . اوخخخخخ کاش می شد از همه جای کیر اسب استفاده کرد . حس کردم اگه خودمو به کیر اسب بمالم بهتر داغ میشم و ممکنه آبم بیاد . چون این کیر که توی کوسم برو نبود درحدی که مثل کیر یک مرد بخواد بره اون داخل رزمایش بده . دو دستی کیر اسبو نگه داشته خودمو از پهلو بهش می مالوندم . جااااااان اووووووفففففف ماااااماااااان جااااااان کوسسسسسم چقدر دارم حال می کنم .. واقعا از حال رفته بودم . ماده اسب اصلا خیالش نبود که شوهره داره بهش خیانت می کنه . کوسسسسم کوسسسسسم چقدر داغ کرده بود . حس کردم آبم داره می ریزه .. زیر پای اسب ولو شده بودم از حال رفته بودم . هیچوقت مجتبی بسیجی تا این حد بهم حال نداده بود . اسب انگاری داشت سر و صورت  منو می لیسید . قیافه اش نشون می داد که ازم دلخوره و به من می گه خود خواه پس من چی ؟/؟ بهش گفتم عزیزم فدای اون کیرت شم بذار یه خورده کف این طویله چرت بزنم و حال کنم . چند دقیقه بعد با این که سیر شده بودم ولی کیرشو گرفته به کوسم مالیدم . چند سانت می کردمش تو کوسم . درد هم داشت یه خورده که رو به جلو حرکتش می دادم فکر می کردم الان کوسم پاره میشه .. کمی که سرعت کارو زیاد کردم اسبه تا می تونست خالی کرد جوووووون فدای آب کیرت . چقدر داغه می سوزونه .. نمی دونم حالا هیچی از اون آب تو کوسم رفت یا نه ولی بیشترش ریخت بیرون .. اسبه هم بیحال و هم سر حال شده بود . احساس سبکی می کردم . همچین آبشو خالی کرد که انگار مجتبی بسیجی ده بار آب ریخته باشه . خیلی آروم شده بودم . دیگه باید تکنیک های جدیدی یاد می گرفتم .. شب خوابم نمی برد . این کیر کلفت هم بد چیزیه . اگه مزه اش زیر زبون و زیر کوس یه زن بیفته دیگه یه عادتی میشه براش که حاضره زندگی مشترک و خونوادگیشو از دست بده ولی اون کیر یا کیر های کلفتو از دست نده . نصفه شبی راه افتادم طرف طویله . تا به این اسبه کوس نمی دادم خوابم نمی برد .با کمال تعجب دیدم برق روشنه و در طویله بازه .. واییییی بابا اون داخل بود خواستم برگردم که دیدم صدای آخ و واخ بابا میاد .. ای بابای خیانتکار نصفه شبی دست کدوم زنو گرفتی آوردی داری اونو تو طویله می کنی . صدای زن نمیومد .. نههههههه بابا کیرشو کرده بود تو کوس مادیان و چه با لذت داشت اونو می کرد . رفته بود بالای یه چهار پایه . پایه هاشم تو زمین محکم کرده بود . خیلی عالی میزان کرده بود . کیر بابا عظیم هم خیلی عظیم بود . سر انگشتی حساب کردم یک وجب می شد .نصف کیر آقا اسبه . نمی دونم مادیان کیر خیلی کلفت و خیلی دراز خورده چه جوری راضی شده بود کیر کلفت و دراز بابا رو تو کوس خودش قبول کنه . شاید واسه تنوع . مثل همون کارایی که بعضی خانومای ما می کنن . این اسب نر هم منو ارضا کرد هم خودشو . بابا چه جوری می خواد این مادیانو راضی کنه . تازه چه جوری بفهمه اون ارگاسم شده .. اصلا به من چه مربوطه . ماده اسب  خودش شوهر داره بعدا سر حالش می کنه .. شوهره هم انگار خیالش نبود یعنی منم اگه برم زیر کیر یکی دیگه و شوهرم مجتبی بسیجی منو موقع کوس دادن ببینه همین بی غیرتی رو داره .. ؟/؟ به نظرم مرد مخصوصا یه مرد بسیجی اگه بی غیرتی خودشو نشون بده بهتره تا ادای مردای متعصبو در بیاره . بگذریم از این که اونا مثل شیطون زبون بازن . بابا عظیم کیرشو می کرد تو کوس گشاد اسب و اونو بیرون می کشید . داشتم به چهره اسبه نگاه می کردم ببینم آیا میشه از صورتش فهمید که داره کیف می کنه یا نه . اسب ساکت بود و گاهی یه تکونایی هم می خورد . ای بابا ای بابا .. خجالت نمی کشی کیرتو فرو می کنی تو کوس اسب . داشتم تو دلم متلک بارش می کردم که دیدم خودمم چند ساعت پیش داشتم به شوهر این اسبه کوس می دادم .. ای ای بابا همین کیرو می گیری فرو می کنی تو کوس مامان خجالت داره .. ولی مامان که حالا خیلی کم کار شده .. یه لحظه مامانو جای اون اسبه تصور کردم .. یعنی این مادیان شده نامادری من ؟/؟ با این حساب این اسبی هم که منو کرد میشه داماد پدرم یعنی مثل اون مجتبی بسیجی .. فقط این اسبه نمی تونه مثل مجتبی بسیجی بره لبنان و فلسطین بگه مرگ بر اسرائیل ..بیت المالو می برن اونجا تا فاتحه شو بخونن .. حالا مردم ما  خودشون  می خوان از گشنگی و گرونی بمیرن و به فقر و فحشا بیفتن به درک .. از کون اسبه چه آبی راه افتاده بود . یه لحظه فکر کردم آب کیر اسبه . ولی متوجه شدم این اسب بی کیره و با با عظیم با کیر عظیمش تو کوس اسب خالی کرده .. چه ناله ای هم می کرد و همش جان جان می گفت . خیلی دگرگون شده بودم . بابا خیلی آب داشت . یاد این افتادم که می گفتند بابا آب داد دیگه شعار ما نیست با با خون داد بابا جون داد ..دخترای بی تربیت کلاس ما بر وزن بابا خون داد یه چیز دیگه ای می گفتند زشته بگم می گفتند بابا از اونا داد .  حالا مثل کتابای قدیم فرض کنیم حکایت بابای من شده بود  بابا آب داد .. قبل از این که غافلگیر شدم رفتم تو اتاق خودم . حالم یه جوری شده بود . دلم می خواست دوباره برم زیر کیر اسب و باهاش حال کنم  مخصوصا حالا که زنش یعنی خانوم اسبه بهش خیانت کرده بود . ولی وقتی که بابا رو با اون قیافه هوسناکش که رگ صورتش داشت می زد بیرون می دیدم لجم می گرفت .. چه کیری داشت بابا . همونو تو کوس مامان کرده بود و منو در آورده بود .. از کیر شوهرم مجتبی بسیجی هم دراز تر و کلفت تر بود .. یه نیشگون به خودم گرفته و شیطونو لعنت کردم .. عاطفه !عظیم پدرته .. فکر کیر اونو از سرت بیرون کن . مجتبی بسیجی شوهرته . این مرد با ایمان و با تقوی در جبهه های حق علیه باطل داره می جنگه .. تو کشور خودمون ازبس باطل کشته ومردم همه ایمانشون قویه قحطی باطل داریم رفته لبنان و سر مرزاسرائیل دنبال باطل می گرده . من چطور می تونم به این مرد خیانت کنم . حالا کیر اسبو فرو کردم تو کوسم اشکال نداره فردا پس فردا یه مجتهدی می تونه فتوا بده که عیبی نداره کیر اسب تو کوس زن خیانت حساب نمیشه از همون فتواهایی که سر میلیارد ها دلار چاپیده شدن بیت المال صادرکردن .. کوس دادن زن به یک اسبو هم میگن مصلحت نظام بوده .. یعنی بابا راضی میشه کیرشوتو کوس دختر ناز دردونه اش فرو کنه ؟/؟ بابا من کنیزتم ..میگن پدر می تونه بچه یا دخترشو هم بکشه حالا دو تا نقطه و دو تا دندونه از حرف ش کم شه چه اشکالی داره ؟/؟!  وقتی دخترت با اون کوس تنگ و تپل و کون چاق و هیکل نازش هست تو میری به یه اسب کوس گشاد می چسبی ؟/؟ بااین حال از پدرم حساب می بردم ولی ترجیح دادم از اون تیپ های در جه یک یک شهری به خودم بگیرم . بااین حال صبح زود خواستم برم طویله که دیدم بابا هم اون نزدیکی هست . مثل من تیپ زده بود . انگاری می خواد بره سروعده با دوست دخترش .. منم خودم طوری  لباس پوشیده بودم که انگاری دارم میرم به ملاقات دوست پسرم یا یه مهمونی .. -عاطفه حواست هست چه جوری پوشیدی ؟/؟ تو زن یک بسیجی هستی . الان یکی تو رو ببینه چی -بابا تو که محرم من هستی .. الان مثل روستاهای قدیم نیست که هرکی از دیوار کوتاه بغلی بپره بره تو خونه بغلی . بابا داشت پر و پاچه منو با نگاههای هیز خودش می خورد . خودمو واسش لوس کرده بهش چسبوندم . صورتشو بوسیدم . بغلش زدم . خیلی داغ شده بود .. -عاطفه نکن . من که شوهرت نیستم -بابا تو پدرمی من دوستت دارم . با موهای سینه اش بازی می کردم . . کیرش داخل شلوار طوری ورم کرده بود که پدر بیچاره ام خودشو خم کرده بود تا کیر شق شده شو نبینم -عاطفه برو بالا من می خوام به اسبا غذا بدم .. -بابا منم می خوام باهات بیام ..-دختر بوی بد می گیری -من یه عمره که تو این خونه بودم و با فضای اینجا آشنام .. هنوز وارد طویله نشده بودیم که پدر گفت دختر جلو نیا .. ولی دوتایی مون مات وایساده بودیم صحنه عشقبازی دو تا اسبو می دیدیم . زن و شوهر آشتی کرده بودند . ظاهرا مادیان فهمیده بود که کیر بابام به سایز کوسش نمی خونه و اون آقا اسبه هم فهمیده بود تنگی هم یه حد و اندازه ای داره .وکیر زنش بیشتر بهش حال میده .  کیر چهل پنجاه سانتی  اگه پنج شش سانتش بخواد بره داخل کوس براش فایده ای نداره و همون کوس گشاد خانوم اسبه براش یه دنیا می ارزه . چه صحنه باشکوهی بود .. -دختر زشته -بابا تو چرا نگاه می کنی .. درجلو و پشت طویله هر دو رو باز کرده بودیم . بابا از در پشتی رفت بیرون طرف باغ و منم دنبالش .. حتما می خواست جق بزنه .. یا این که از حسادت این که دو تا اسبه به هم رجوع کردند رفته که غصه بخوره . -عاطفه برو دنبالم راه نیفت .. -بابا چت شده .. -رفتی شهر خیلی فرق کردی . تو رو مثلا شوهر دادم به یه بسیجی که ایمانت قوی تر شه -بابا تو به کی میگی .. -من یه مرد هستم . تازه رفته بودم به اونا غذا بدم . رسیده بودیم به یک فضایی که اون طرفش رودخونه بود و زمین ما هم آخرش بود . آفتاب رو چمن های سبز تابیده بود و منظره قشنگی  بود که هوس منو چند برابر می کرد . آسمون یه لکه ابر هم نداشت . خنکی مطبوع با آفتاب ملایم جون می داد که خودمو بندازم بغل بابا .. کیر اسب دیگه منو بی پروا کرده بود . کی می خواست صبر کنه تا مجتبی بسیجی ما از سفر بر گرده ؟/؟ آخ که چقدر هوس کیر بابا رو کرده بودم . پدر ازم جلوتر بود . یه لحظه خودمو انداختم زمین .. دامن کوتاهم رفت بالا و پر و پاچه من بیشتر معلوم شد .. -اوخخخخخ بابا پام پام درد گرفت درد گرفت .. عظیم جون اومد بالا سرم . هر جا رو دست می زد می گفتم نه بالاتر .. تا این که رسید نزدیک شورتم -حیا هم حیاهای قدیم . دختر قبلا جلو باباش روسریشو بر نمی داشت .. -بابا جون قبلا کارهای حرام هم زیاد نبود . بیا و ببین شهر چه خبره . مادر و پسر .. پدر و دختر اوخ اوخ هرروز از این داستانها زیاد می شنویم . اگه بدونی تو شهر چه چیزا هم که مد نشده . خیلی از دخترا سگ نر تو خونه شون نگه می دارن باهاش حال می کنن . -عاطفه بس کن .. اصلا این مجتبی بسیجی مثل این که از راه به درت کرده -بابا اون که همش در حال مبارزه توی کشور های عربه .. همش دنبال مرغ همسایه می گرده و از امت واحده میگه و وحدت کلمه . چیکار به این کارا داره .. کیر عظیم رو می دیدم که داشت می ترکید . زیر لب داشت ورد می خوند . می دونم  به سختی داشت تحمل می کرد . برای اون گاییدن اسب راحت تر بود تا دخترش . ولی واسه من یکی دیگه فرق نمی کرد . کیر اسبو که تحمل کرده بودم مال بابامو هم تحمل می کردم . همون کیری که منو درست کرده بود و دوباره باید می رفت تو کوسم . دستمو عمدا طوری که سهوا نشون بده زدم جلو شلوار بابا به کیر شقش .. -ببخشید بابا جون .. این دیگه چی بود . مثل این که مادر جون بهت خوب نمی رسه -دختر زبون دراز شدی ها . اون راه رفتنشو فراموش کرده -چیه بابا می خوای زن بگیری ؟/؟ -اون به خودم مربوطه .. ولی این چرا این جوریه .. صدای پرنده های صبحگاهی که بیشترشون بلبل بودند و دشت و دمن و رود خونه . این که هیچ مزاحمی سر راهمون سبز نمیشه هوسمو زیاد کرده بود . دستم رفته بود رو کیر بابا . بد جوری تابو شکنی کرده بودم . فکرشو نمی کردم . کیر اسب منو بی حیا کرده بود و صحنه ای که دیده بودم بابا با همه نیازش کیرشو فرو کرده بود توی کوس اسب .. چه جوری بدش نیومد ؟/؟! شاید برای اونم همون لذتی رو داشت که من برده بودم . ای کاش کاندوم میذاشت . -عاطفه نکن زشته .. زشته .. دختر پررو نباش . دامنو دادم بالاتر . سر بابا رو یه طرف خودم بر گردوندم  .  دیگه سست سست شده بود . شلوارشو کشیدم پایین و دستمو گذاشتم رو کیر کلفتش -عاطفه نههههه نهههههه .. -بابا به خاطر مامان و این که تو نری زن بگیریه .. -پادردت چی شد .. کجات درد می کرد دستشو گذاشت انتهای رون .. خیسی کوس من به اونجا هم رسیده بود . از روی شورت کوسمو چنگش گرفت و گفت واسه اینه که من زن نگیرم یا خودتم خارش داری /؟ -آههههههه عظیم جون . پدر جون .. اون دو تا حیوونو که دیدم شیطون رفت تو جلدم .. خودمو واسش لوس کرده و گفتم نگو نمی خوای نگو که هوس نداری .. ببین داره می ترکه . شرم خاصی رو تو چهره بابا می دیدم . شبنم همه جا رو خیس کرده بود . رفتیم رو یه قسمت از چمن که سبزه هاش خشک تر بود و آفتاب بیشتری روش تابیده بود و خودمونو به آفتاب ملایم سپردیم . دامنمو در آوردم و دمر افتادم زمین . بابا من الان روم به تو نیست . می دونم خجالت می کشی و شرم و حیای خاصی داری نگام نکن . منم تو رو نمی بینم . هر کاری دوست داری بکن .. -بابا گذاشتم شورتمو دیگه خودت بکشی پایین . من دیگه نمی بینمت سرمو گذاشتم طرف رود خونه . تا دوردستها خونه ای نبود . سه طرف ما هم درخت و چمن بود و روبرو  مون رود خونه بود و زمینهای اطراف .. نکنه بابا منو بگیره زیر مشت و لگد .. خیلی هوس داشتم . کاش اون شورت توری خودمو که کون سفید و گنده مو نشون می داد درش می آوردم . با این حال یه حرکتایی به کونم داده تا بابا تحریک شه .. بابای خوش تیپ و چهار شونه و کیر کلفت من .. -دستشو گذاشته بود رو شورتم قلبم به شدت می زد . نکنه منو بزنه .. وقتی اوف اوف کردنای بابا رو شنیدم حس کردم دیگه کیرش رفته تو کوسم . یعنی رفته حساب کردم . حس بی خودی هم نبود . عین مرغ و خروس کارشو کرد با حرص شورتمو کشید پایین .. چه کیفی داشت . تا به خودم بیام و ببینم کجای کارم حس کردم یه چیزی تو مایه های کیر اسب رفته تو کوسم . بابا کف دو تا دست پهنشو گذاشته بود رو کونم و کیرشو تا ته گذاشت تو کوسم .-آخ بابا باااابااااا چقدر کلفته کوسمو پاره کردی اوففف اوووففففف جاااااان جااااان کیر بابا رو .. بزن بزن -خودت خواستی عاطفه خودت خواستی -بابا تو نمی خوای ؟/؟ تو نمی خواستی کیرتو بکنی تو کوس دختر تپل و خوشگلت ؟/؟ در حالی که کف دو تا دستشو رو قاچای کونم می گردوند گفت چرا چرا باشه باشه منم می خواستم منم می خوام .. چیکار کنم مادرت نمی تونه بهم برسه .. ..-پدر جونم عظیم جون کیرت چقدر عظیمه .. -از مال شوهرتم کلفت تره ؟/؟ -آره بابا جون کیر تو رو عشق است .. دلم می خواست تو مزرعه و چمن و لابه لای درختا بدوم و اون منو بخوابونه و دوباره کیرشو بکنه تو کوسم . کوسم خیس خیس بود . داغ بودم . هوس داشتم . دلم می خواست آبم زودتر خالی شه .. واییییییی نهههههه بابایی با فشار چند تا ضربه دیگه به کوسم زد و در حالی که منو رو به جلو حرکت می داد آبشو توی کوسم خالی کرد . عجب کار خطر ناکی هم کرده بود .. اگه بچه ام شه چیکار کنم .. باز خوبه که شوهر الاغ ما فقط سه چهار روزه که رفته جهاد . می تونستم بگم قبل از رفتن بابا شدی .  هرچند که بسیجی ها با همه زرنگی خودشون از هر کوس خلی کوس خل ترن . چون اگه کوس خل نبودن دیگه بسیجی نمی شدند که نود و پنج درصد ملت خوار مادرشونو حواله کیر خر و اسب کنن . -پدر خیلی زود آبتو آوردی تا آب منو نیاری من ول کنت نیستم . -دختر این کیر کره خورده ومال روغن نباتی نیست . بازم شق و کلفته . این بار طوری به گاییدنش ادامه داد و منم اول صبحی فریاد می زدم که جلو دهنمو داشت . درست رفته بودیم نوک بلندی و اگه پرت می شدیم و چیزیمون نمی شد کنار رود خونه به زمین میفتادیم . -وووویییی بابابابا بکن بکن .. آبم داره میاد .. داشتم فکر می کردم چطور بابا کوس اسبو گاییده دیر تر خیس کرده ولی تو کوس من یه دقیقه ای آب ریخته که خودم حلش کردم آخه عاطفه چقدر تو خنگی کوس تو تنگه بابا تحملشو نداشته . دستامو حلقه زدم دور درخت و محکم فشارش می گرفتم -آخ بابا جونم آبمو بیار بیار .. -دستاشو به سینه هام رسونده بود و فشارشون می گرفت من دیگه خیالم نبود . تمام این درد های شیرین رو به لذت لحظه اومدن آب کوسم تحمل می کردم .. -وووووییییی واااااییییی بابا بابا ریخت آبم ریخت جووون جوووون .. با جفت دستاش منو سرپا م کرد یا بهتره بگم بلندم کرد و بهم گفت درختو داشته باش . ایستادم و درختو بغل کردم . نمی دونستم می خواد چیکار کنه . سرمو بر گردوندم .. -نههه بابا نهههه بابا کون نه . کیر تو منو جرم میده . کونمو از وسط به دو نیم می کنه .. -جور مادرتو باید بکشی .. -بابا من اسب نیستم . کوس و کون اسبو ندارم -عزیزم کیر منم که کیر اسب نیست -بابا کیر تو کیر اسبه کوس من کوس سگه .. -ساکت شو توله سگ بازی در نیار . سرمو که بر گردونده بودم لباشو گذاشت رو لبام . کونمو همچین فشاری گرفت که می خواستم لبامو از رو لباش بر دارم و جیغ بکشم که نذاشت . محکم درختو نگه داشتم .. چند تا پرنده که بالا سرمون بودند از ترس فرار کردند . -عجب کونی کردی عاطفه ..-بابا تو که بد چش نبودی .. -از حالا به بعد هستم . یادت باشه اینجا یه خورده سرده خونه که رفتیم باید بریم یه جای گرم .. -بابا کونم کونم .. زود باش داره جر می خوره . خشک کردی اون داخل -نگو که اون بسیجی بد نفس تا حالا کونتو نکرده . -بابا کیر خودتو با کیر اون می سنجی ؟/؟ این همه خواستگار قحط بود منو دادی به یه بسیجی -می خواستم از اسمش استفاده کنم پارتی ما بشه -بابا شخصیت واسه ما نموند . اینا فقط زبون بازی بلدن . یک بسیجی اگه تقوی هم داشته باشه از اونجایی که فکرش فرهنگش فاسده ننگ جامعه هست . یک بسیجی که نباید یزیدی باشه . -دخترم خونتو کثیف نکن حالا که زیر کیر باباتی حال کن . می دونستم که تو باید هوامو داشته باشی .. -جوووون چه کمری ! چه هیکلی . دستاشو گذاشته بود روی رون پام و از پشت زانو تا به کونمو می مالوند .. -بابا بابا کوسمو دوباره خارشش آوردی .. -صبر کن دختر عجله نکن کونتو که خوب کردم و سیر شدم دوباره میام رو کوست . سوراخ کونم دیگه داشت به کیرش عادت می کرد . وقتی پشت پاهامو می مالید و دستشو می کشید رو کوسم یواش یواش داشتم به کیر تو کونم عادت می کردم .. -بااااباااااا -جان دل بابا چیه دختر گلم .. خودمو واسش لوس کرده و گفتم تو که بازم زود آبتو آوردی -خودت درد درد می کردی وگرنه کونتو اگه تا صبح بگام سیر نمیشم .. -تازه داشتم عادت می کردم . دوباره شروع کرد به بوسیدن لبا و صورتم . -عاطفه جون من و تو تازه همدیگه رو پیدا کردیم .. آب کیر بابا از دو طرف پاهام در حال ریختن به طرف پایین بود . دیگه دوتایی مون از هم خجالت نمی کشیدیم پدرو انداختم رو زمین . روچمنهای نرم . می دونستم یه خورده سردش میشه ولی آفتاب گرممون کرده بود . خودمو انداختم روش . حالا دیگه من سکان دار بودم . -بابا چه کیری داری . هنوزم درشته با این که دو دفعه ریختی تو سوراخم .. -تو از همین تخمی دیگه این همه هوس داری . دوتایی مون چش تو چش شده بودیم . انگار نه انگار بیشتر از بیست و خوردی سال یه حجب و حیای خاصی بین ما بوده .. هر جوری که دوست داشتم خودمو روی کیر بابا می گردوندم . دیگه درب و داغونش کرده بودم ولی هوس همچنان از سر و روش می بارید . سینه هامو میک می زد . منم خودمو مینداختم روش . .. بالا سرمون رو درخت دو تا کبوتر سفید معلوم نبود از کجا اومدن اونجا که داشتند همو می بوسیدند .. چند قدم اون طرف تر یه خروس افتاده بود رو مرغ .. حالا دیگه بی خیال به این صحنه نگاه می کردم . -بابا چقدر سکس تو این هوای ملایم و طبیعت زیبا و کنار رود خونه مزه میده -من تو خونه هم دوست دارم -اونجا هم بهت میدم بابا . کونمو بمال .. بابا دوستت دارم . مغز کوسمو به مغز کیرش فشار می دادم حس کردم کوسم حالا دیگه روونتر شده . پدر می دونست باهام چیکار کنه . شاید یه شباهتهایی بین من و مامانم بود که اون قلق منو داشت . با شستش روی کوس منو می مالید . -بابا لب لب .. ..داره میاد .. کوسمو بمال .. بمال .. لبامو سپردم به لب بابا تا خوب میکش بزنه . دیگه میک زده شدن کوسمو گذاشته بودم برای خونه . -ولم نکن . عظیم جون .. عاطفه فدای عاطفه عظیم جون .. بمال کوسمو بمال بابا جون با احساسم .. وقتی داشتم ارضا می شدم یه آرامش خاصی بهم دست داده بود که دوست داشتم همونجا رو کیر بابا عظیم ولو شم .  وقتی رو بابا دراز شدم اون سنگینی منو تحمل کرد . .. دقایقی بعد خودمونو مرتب کرده و به سمت خونه رفتیم -عاطفه عجب کاری کردیما -پشیمونی بابا ؟/؟ -توچی ؟/؟ منو می بخشی ؟/؟ -به یه شرط -چه شرطی عاطفه -به این شرط که همیشه از این کارا بکنیم .. اون دو تا کبوترو دیدیم که چند متر اون طرف تر بازم داشتن همو می بوسیدند -چه حکمتیه عاطفه .. اسب با اسب .. خروس با مرغ .. کبوتر با کبوتر .. -عاطفه باباباش .. من و بابا عظیم دوتایی مون داشتیم از خنده روده بر می شدیم -ولی بابا عظیم بریم که دوباره حشری شدم -من از تو بدتر -آره بابا عظیم بریم که کبوتر با کبوتر باز با باز ..... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

ایرانی گفت...

باسلام خدمت همه خوانندگان و دوستان عزیز ! یکی از دوستان مدتی پیش در خواست داستان سکس با حیوانو داده بود و نوع در خواستش طوری بود که اگه می خواستم به صورت دنباله دار بنویسم شاید یک سال دیگه هم نمی شد نوشت و اگه هم یک قسمتی می نوشتم به اندازه بیست تا دنباله دار می شد وفرصت نداشتم در نتیجه با خلاصه نویسی هم سکس مختصر انسان و حیوانو درش گنجوندم و هم پدر و دخترو و با یه طرز مخصوصی هم اینا رو به هم ربط دادم . آخر هفته خوبی داشته باشید . چند ماهیه که داستانهای آخر هفته رو شش ساعت زود تر منتشر می کنم تا فرصت بیشتری برای مطالعه داشته باشید . همگی شاد باشید ...ایرانی

کمال گفت...

سلام ایرانی جان عزیز.داستان خیلی قشنگی بود لطفا بازم درمورد سکس پدربادختر بنویس که خیلی طرفدار داره اخه واسه مرد زندارداستانهای این جوری خیلی جذابتره.لطفادرمورد سکس پدرشوهر باعروس هم بنویس که خبلی کم پرداخته شده

ایرانی گفت...

حتما داداش کمال عزیزم بازم درمورد سکس پدر با دختر و پدر شوهر با عروس داستان خواهم نوشت . البته تعداد درخواستها چون زیاد بوده یه خورده طول می کشه . ممنوم به خاطر پیامهای گرم و محبت آمیزت . شاد و خرم باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر