ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 150

افسانه دستمو کشید و برد به طرف اتاق خودش . ظاهرا اونم یه اتاقی واسه خودش دست و پا کرده بود . در این که خیلی دوستش داشتم شکی نبود . اون واسم کتک خورده بود . بیگناه به زندان افتاده بود . یه علاقه خاصی نسبت بهش داشتم . واسه همین به دور و بری هام سپرده بودم که اذیتش نکنند و دلشو نشکنن و کاری نکنند که ناراحت شه .. فعلا در این خونه که جز کتایون رقیب دیگه ای رو پیش روی خودش نداشت -کوروش جون  سفر خوش گذشت ؟/؟ -نه راستش خسته شدم . دلم می خواست به جای سفر در حضر باشم . باشم پیش تو افسانه نازم . سرمو بذارم رو سینه ات.. نوازشت کنم . هر وقت که دلم خواست و دلت خواست با تو باشم . مثل هر انسان عادی دیگه ای . -البته کتی هم طبق معمول دست از سر ما بر نمی داشت . -خیلی ناز شدی افسانه -مگه قبلا زشت بودم ؟/؟ -نه عزیزم . چون از بس خوشگل و با طراوتی هر بار که می بینمت یه تازگی خاصی رو در تو می بینم واسه همین حس می کنم که تو بازم یه زیبایی و جلوه خاصی داری . -کوروش هوس تو رو دارم . می خوام باهات سکس کنم . دلم می خواد توی بغل تو باشم ولی می دونم کتی نمی ذاره . ما با هم خوب بودیم . هر دومون از تو حرف می زدیم . دلواپست بودیم . حتی چند شب کنار هم خوابیدیم .. احساس صمیمیت شدیدی با هم می کردیم . ولی همین که با خبر شدیم تو می خوای بیای تمام این کارا تحت الشعاع بر گشتن تو قرار گرفت . کوروش تنهام نذار .. ازم حمایت کن . نذار پیش خواهرت کوچیک شم . من دوستت دارم .. دستامو دور کمرش قفل کرده اونو به سینه هام فشردم . پهلو هاش سفت شده بود و تا حدودی هم شکمش بالا اومده بود . -کوچولوی من چطوره .. -اوخ نگو که هنوز وقت حرکتش نرسیده . نمی خوای حالشو بپرسی ؟/؟ می دونم حال بچه کتی رو پرسیدی . -ببین افسانه هر دوی شما برام عزیزین . حالا اگه شرایط طور دیگه ای بود که من باهاش این رابطه رو بر قرار نمی کردم . به من حق بده جای من بودی چیکار می کردی -یعنی اون عشقی رو که خواسته منه در واقع تو می تونستی با من داشته باشی ؟/؟ -همین طوره که تو میگی افسان .. هم کتی هم افسانه خیلی تحریکم کرده بودند . دنیا رو دارم میگام ولی می خوام از عهده و تا زن و رقیب و به نوعی هوو که در کنار هم زندگی می کنند بر بیام نمی تونم . ولی تا بجنبم لبای افسانه رو لبام قرار گرفته بود . افسونگری زنونه شو شروع کرده بود .. لب پایینی منو میون دو تا لباش قرار داده با هوس اونا رو می مکید . دستاشو گذاشته بود رو شلوارم و از همون جلو شلوار با کیر ورم کرده و شق شده من ور می رفت چی می تونستم بگم . اون دوست داشت خودشو بیشتر توی دلم جا کنه -افسانه دوستت دارم . -به خاطر خودم ؟/؟ یا به این دلیل که به خاطر تو  افتادم زندان ؟/؟ -افسانه من .. این یادت بمونه اگه این شرایط پیش نمیومد و منم تو رو نمی دیدم همیشه دوست داشتم اون کسی رو که به عنوان عشقم انتخاب می کنم و همسر و شریک زندگیم خصوصیاتی مثل تو داشته باشه و مثل تو خوشگل باشه .. پس تو همسر ایده آل من هستی -کوروش این حرفا رو می زنی من چطور ازت دل بکنم ؟/؟  دو تایی مون رو تخت افسانه که در واقع یه تختی چند نفره بود دراز کشیدیم .. یه پیر هن خیلی کوتاه پاش کرده بود . پاهاش هم تا یه وجب بالای زانو لخت نشون می داد . وقتی افتاد رو من دامنش هم رفت بالا . من زیر قرار داشتم و اون اومد روم . -کوروش منو ببوس لختم کن . تا سر و کله کتی پیدا نشده بیا یه خورده با هم حال کنیم -افسانه عزیزم این جوری خوب نمی چسبه .. -من می خوام ... می خوام قلقلکم بدی .. منو بزنی ..منو ببوسی . از هر چی که بیشتره بیشتر به هوسم بیاری . طوری که همیشه تشنه کیر تو یاشم -افسانه صدای پا می شنوم . این جوری که تند داره میاد باید کتی باشه -چرا رنگت پریده کوروش . این قدر ازش حساب می بری ؟/؟ -نه من نمی خوام دلخور شه -پس من می تونم دلخور شم ؟/؟ -افسانه باور کن تو درکت بالاتره . منطقی تری ..-اون دفعه هم این حرفو بهم زدی و دلمو خوش کردی .. ولی چه فایده ! -حالا از روم پاشو الان وقتش نیست من تازه اومدم هنوز بابا مامانمو خوب ندیدم . درو هم نبسته بودیم و کتی وارد شد . برج زهر مار .. -افسان ! کوروش تازه اومده . اون که هنوز نرفته . عجله ات واسه چیه . اون امشب اتاق من می خوابه پیش من . بی خود اونو خسته اش نکن . افسانه که رو کرده بود و خودشو طاقباز انداخته بود رو تخت و به کتی نگاه می کرد گفت کتی جون من و تو که این حرفا رو با هم نداریم . این ما نیستیم که باید برای کوروش جان تعیین تکلیف کنیم . اون آزاده . می تونه هر کاری انجام بده . اصلا می تونه بگه امشب خسته هست و نمی خواد با هیشکدوم از ما باشه . ما باید درکش کنیم . برای خواسته هاش ارزش قائل شیم و به سلامتی اون اهمیت بدیم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

6 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز پیشی ببر گل در داستان بیست سال بعد برام پیام گذاشته ..پیشی ببره نازنین! دستان طلایی تو هم درد نکنه که بازم منو شرمنده کردی . چشم و فکرت و در نتیجه خودتم خسته نباشی . شب و روزت خوش ....ایرانی

ایرانی گفت...


آره داداش نازنین میگرن تومور با محبت در دو داستان دیگه واسم پیام گذاشته ...میگرن تومور گل ! یاور همیشگی من ! یازم میگم خسته نباشی و همیشه سالم و سر حال باشی . دستت درد نکنه بابت پیامهایی که در ذیل داستانهای یک عروس و هزار داماد و نقاب انتقام فرستادی واین که همیشه به یاد من و ما و این مجموعه هستی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خستگی ناپذیر و گلم میگرن تومور عزیز نظرشو در دو داستان دیگه هم اعلام کرده ...میگرن تومور نازنین و دوست داشتنی ممنونم از پیامهای گرمت در داستانهای به دادم برس شیطان و مادر فداکار و مثل همیشه میگم دوستی با دوستان خوبی مثل تو برام افتخار بزرگیه .با احترام : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل میگرن تومور خوبم در داستانهای دنباله دار پیام گذاشته ... میگرن تو مور عزیز سپاسگزارم از تو به خاطر همراهی, محبت و پیامهای رگباری دلگرم کننده ات . شاد و تندرست باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز حسین جان در داستان مامان تقسیم بر سه پیام داده .. داداش حسین خسته نباشی . ممنونم ازت .. من تا دو سه قسمت آینده این داستانو نوشتم و احتمالا تا معین رو برش گردونم میشه هفت هشت قسمت دیگه . چون بعد از تموم شدن این مرحله یعنی سکس با مبین به جورایی میلاد رو هم وارد صحنه کردم که فعلا در حال نگارش این قسمتها هستم و بعدشم که داداش بزرگه رو هم با یه سوژه هایی وارد قضیه می کنم . احتمالا میشه بعد از سیزده به در. پاینده وپایدارباشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گلم سید جوادعزیز در داستان نقاب انتقام پیام گذاشته ....سید جواد گرامی و دوست داشتنی ! منم مثل تو از این داستان خوشم میاد . مخصوصا از شخصیت یهشته و طوری برام مقدس شده که تحت هیچ شرایطی اونو وارد هیچ سکسی نمی کنم و این عشق پاکو تحت الشعاع مسئله دیگه ای قرار نمیدم . ولی در داستان تولدی دوباره در قسمتهای آخر بین هانی و سمانه جریان سکسی بر قرار کردم هرچند بعد از ازدواج بود . الان که اواخر یکشنبه 20 اسفند بوده قسمت بعدی داستان 50 ساعت دیگه منتشر میشه . شاد و خندان باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر