ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 46

بفرمایید داخل آقا فرهوش من الان برم پول اینا رو بیارم -قابلی نداره بعدا حساب می کنیم . کادوی من به نیلوفر جان -خواهش می کنم آقا فرهوش دیگه بیشتر از این شرمنده ام نفرمایید -اگه مشکلی کار خاصی داشتید و یه سری خرده کاریهای فنی و معمولی خونه به مشکل خوردین مثل لوله کشی و سیم کشی و از این جور چیزا تا اونجایی که دستم بر بیاد در خدمت شما هستم -خدا سایه برادریتونو از سر ما کم نکنه .. ولی نگاش بهم می گفت که اون نمی تونه جای داداشی که من هرگز نداشتم باشه . -ببخشید این تلویزیونو من هرچی تنظیم می کنم کانالاش قاطی می کنه یه نگاهی هم شما بندازین ببینین چیزی متوجه میشین . یه تلویزیون رنگی از اون معمولی هاش گرفته بودم و می دونستم چی به چیه .. تا اون بره سر وقت تلویزیون من یه عطری به خودم زدم و یه خورده به لب و لوچه ام رسیدم و بر گشتم . هرکاری کردم پول نگرفت . -صبحانه تشریف داشته باشین . بدجوری هوس اینو داشتم که با نگه داشتن این جوونه یه کاسبی هم بکنم . نمی دونم اون اینو فهمیده بود یا نه . تازه بعد از چند سال فعالیت و تجربه نیمی از خجالتم ریخته بود . حس می کردم که برای نیلوفر خودم باید هر کاری بکنم . -فرهوش خان شما ازدواج کردین ؟/؟ -نه کی به ما زن میده . یه کتابفروشی که تازه مغازه باز کرده -جوون خوبی مثل شما رو همه دخترا از خداشونه که زنش بشن . خیلی هم دلشون بخواد . خوش تیپ مودب و خوش هیکل .  وقتی این حرفا رو تحویلش می دادم نگاهشو از شکاف سینه هام بر نمی داشت . دوره ای بود که سخت به بی حجابها گیر می دادند . اگه توعروسی ها صدای ساز و آوازی می شنیدند صاحب مجلس رو مینداختن زندان . اون موقع ایمانشون خیلی قوی بود و از این کارایی که برای رضای خدا و تقوا باشه خیلی انجام می شد . آخرای جنگ بود و هنوز اون آخرین نفری که باید جام زهر رو سر بکشه سر نکشیده بود وگرنه ملت محروم و حلبی آبادی ها و هرزه هایی مثل من خیلی وقت بود که جام زهر رو سر کشیده بودند . حالا من یکی از بس پوست کلفت بودم هنوز نمرده بودم . شایدم به خاطر نیلوفر بود . اونو نگه داشتم و واسش صبحونه ردیف کردم . عین خیالش نبود که باید بره سر کار . -ببینم دوست دختر هم داری ؟/؟ آخه تازگیها دخترا دارن دلیر تر از پسرا میشن . می خواستم بگم پر روتر دیدم زشته خودشم که یک پسره میشه جزو پر روها واسه همین واژه ای بهتر از دلیر تر پیدا نکردم . اون موقع  دخترا بیشتر از امروز سرشون تو لاک خودشون بود و هنوز بودند خیلی ها که به متلک های پسرا جواب ندن . -البته می تونی به سوالم جواب ندی . -شقایق خانوم من دوست دختر ندارم ولی . -ولی چی خجالت نکش بگو .حدس می زدم چی می خواد بگه . یواش یواش با این جور آدما آشنا شده بودم و خصلت بعضی هاشونو می دونستم . حدسم درست بود که چی می خواد بگه -نمی دونم کارم اشتباه بوده یا نه .. من با چند تا زن دوستم .. -یه نگاهی بهش انداخته و مثلا متفکرانه لبامو جویدم و گفتم ای شیطون ببینم اینا شوهرم داشتن ؟/؟ -یکی دو تاشون دارن .-پسر تو چند تا داری که دوتاش شوهر دارن . خیلی شیطونی .. عیبی نداره . منو ببخش که این جور خودمونی باهات حرف می زنم . چون پسر مودب و با اخلاقی هستی و جای داداشمی دارم میگم حواست باشه که یه وقتی کار دست خودت ندی .. -نه همه چی رعایت میشه .. وای که این پسره عجب پسربی حیایی بود اصلا صورتش سرخ نشد . منم خودم دست کمی از اون نداشتم . -به نظر شما کارم اشتباهه که با یک زن متاهل رابطه دارم ؟/؟ -از نظر من نه . زن جماعت مثل مردا یه سری نیاز هایی داره که شاید یک مرد یا همون شوهرش نتونه اونا رو بر آورده کنه و اگه نتونه با دوست پسری که برای خودش می گیره این مشکلاتو حل کنه ممکنه بازم عوارض دیگه ای براش داشته باشه . تازه این برای زنیه که شوهرش دم دستشه .. خیلی گستاخ شده بودم و بی خیال . به قول یکی از جنده ها اگه می خوای کاسبی کنی باید پررو باشی و اون جایی هم که نیاز باشه بد دهنی کنی . برای همه می تونی پررو باشی ولی برای بد دهنی و خوش دهنی باید طرفتو ببینی و من برای فر هوش پررو شده بودم و علنا داشتم خودمو تبلیغ می کردم . اگه اون گام به گام باهام نمیومد مجبور بودم گستاخ تر شم . -ببخشید شقایق خانوم من حالا می تونم یه چیزی ازتون بپرسم ؟/؟ چون جای خواهرمی و احساس صمیمیت می کنم می خوام این سوالو بکنم .. دوتایی مون یکی از یکی دیوونه تر خودمونو به نادونی زده بودیم . آخه کی همون اول آشنایی با هم خواهر و برادر میشه که ما بشیم . کی از این حرفا می زنه که ما بزنیم . من علاوه بر پول یه خورده هوس کیر هم کرده بودم ولی پول در اولویت قرار داشت . جوابشو دادم .-فرهوش خان اون انسانی که عملش شبیه حرفش باشه می تونه یک آدم موفق باشه هرچند در ظاهر از نظر اقتصادی وضعیت مناسبی نداشته باشه . منم مستثنی نیستم .. زن هم مثل مرد یه نیاز هایی داره .. گوشه چشمی نازک کرده و با یه خماری خاصی نگاش کردم که برق هوسو توی چشاش به خوبی می دیدم و می خوندم . ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

4 نظرات:

بلاتکلیف گفت...

دوست عزیز این داستان ادامه داره ؟!

ایرانی گفت...

با عرض سلام و تبریک سال نو خدمت بلا تکلیف نازنین .. این داستان هفته ای یک بار منتشر میشه و قسمت بعدی اونو هم حدود دوازده ساعت بعد میذارم . خودمن که از این داستان خیلی خوشم میاد چون علاوه بر سکس , مسائل اجتماعی و احساسی و تا حدودی واقعیتهای زندگی یک زن و تن فروشی نا خواسته اونو به تصویر کشیدم . این داستان رو هم مثل بقیه داستانهام هنوز تموم نکردم وتاچند قسمت بعدش آماده هست ( البته روز گذشته داستان تولدی دوباره رو در قسمت 58 به پایان رسوندم ).. روند داستان هرجایی طوریه که از قسمت شصت هفتاد به بعد که هنوز به اونجاهاش نرسیدم بازم احساسی و عاطفی تر شده از سکسش کم تر میشه . نیلوفر بزرگ میشه ....کامروا باشی ....ایرانی

بلاتکلیف گفت...

سال نو شما هم مبارک باشه و امیدوارم که در سال جدید خدا در خیری برای همه ما باز کنه.
من نویسنده نیستم اما داستان زیاد می خونم و با کمال احترام برای بلاگتون، من بیشتر برای خوندن این داستان اینجا میام. از همون قسمت های اول متوجه شدم که داستان خوبی میشه.
موفق باشید.

ایرانی گفت...

بلا تکلیف عزیز سپاسگزارم از دعای خیری که برای همه کردی و من افتخارمی کنم که خوانندگان و دوستان با فرهنگی مثل شما از این مجموعه باز دید می کنند . فکر کنم با سلیقه ای که شما دارید داستانهایی مثل نقاب انتقام , تولدی دوباره را هم پذیرا باشید . هرچند هر داستانی پیام خاص خودشو داره حتی اونایی که سکسی خالص هستند . دوسال پیش هم یک داستانی منتشرکرده بودم به اسم اولین و آخرین عشق ..سکسی عشقی بود اونم فراز و نشیب زیادی داشت جزو اولین کارام بود خیلی دلم میخواد یه ویراستاری خیلی مختصری بکنم و دوباره منتشرش کنم .. درهر حال بازم افتخار می کنم که در خدمت شما باشم ودرخدمت همه دوست داشتنی های گل ..درضمن مطالب و متون غیر سکسی و کاملا عشقی و احساسی هم زیاد هست .. شاد و سربلند باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر