ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق وثروت وقلب 4


من و نگار حس می کردیم که سالهاست که با هم آشناییم . انگار از همون بچگی ها در کنار هم بودیم . دیگه نمی تونستیم یک لحظه هم بدون هم باشیم .  همه می دونستن که ما همو دوست داریم . ولی خیلی هم رعایت می کردیم که تذکر نگیریم . هر چند  به ما دانشجوها ی پزشکی زیاد گیر نمی دادند و ما هم فرصت زیاد داشتیم که بدون مزاحم با هم باشیم . با هم درددل کنیم با هم از آینده بگیم . یه مدتی رو حس کردیم که عشق بد جوری رو درسامون اثر گذاشته . با خودمون عهد بستیم که یه کاری نکنیم که آخر ترم آبرو ریزی شه  و پیش خونواده خجالت بکشیم . یه بار که خونه شون کسی نبود باهاش تنها بودم . تا اون روز که چند ماهی از اظهار عشق و دوستی ما می گذشت هنوز نبوسیده بودمش . ولی اون روز حس کردم که لبام تشنه لبای اونه . می خواستم حس کنم که یک بوسه تا چه حد می تونه نزدیکی دلها رو نشون بده . فقط نگاش می کردم و صورتشو  نوازش می کردم . موهای کنار صورتشو می دادم کنار و با زبون چشام با چشاش حرف می زدم . -چیه نادر این جور ساکت شدی و خیره بهم نگاه می کنی یه چیزی می خوای . یه چیزی می خوای بگی . یعنی در رابطه با خواستنه . .. -نه چیزی نیست نگار . -نگار تو هیچوقت تصور نمی کنی که عشق من از روی هوس بوده باشه ؟/؟ -نه مگر این که تو دلت بخواد از این خیالا به سرم بزنه .-اگه من یه روزی بخوام ببوسمت تو چیکار می کنی . -منظورت چند سال دیگه هست که با هم از دواج کردیم ؟/؟ -خب آره فرض کن همون موقع هست . -نکنه منظورت قبل از ازدواجه .. -نمی دونم . تو چیکار می کنی . -هیچی ساکت می مونم تا حرکت لباتو رو لبای خودم حسش کنم . اگرم خسته شدی کمکت می کنم . -اگه الان بخوام ببوسمت چیکار می کنی -هیچی لبامو گرد و غنچه می کنم میارم یه سانتی لبای تو تا تو راحت تر بتونی کارتو انجام بدی . چطوره -عالیه ولی تا بخواد بجنبه خودم لباشو زود تر قفل کردم . اونو به سینه ام فشردم . حس کردم دلم می خواد زود تر مال خودم کنمش . عشقشو  که داشتم . وجودشو جسمشو هم می خواستم . هر دو تا مون هیجان زده شده بودیم ولی ادامه ندادیم . -نگار اگه نذارن با هم از دواج کنیم چی -مگه دست اوناست . -ولی این که نمیشه احترام بزرگترا رو رعایت نکرد -نادر یه دختر اگه بخواد به خوبی ایستادگی کنه هیچ کس و هیچ چیزی نمی تونه مانعش شه .. ولی تا وقتی که فارغ التحصیل شیم و اگه بازم بخواهیم ادامه بدیم دیگه من پیر میشم و تو جوون می مونی -چی میگی نگار . من به این که تقریبا هم سن هستیم اهمیتی نمیدم . من عشق تو رو می خوام وجود تو رو می خوام . می خوام که دوستم داشته باشی همون جوری که من دوستت دارم  به یادم باشی . مث من که شب و روز به یاد تو هستم . تصویر تو رو توی کتابام می بینم . همه جا با منی . نمی تونم خوب درسامو بخونم . همش از این می ترسم که نکنه یه روز از هم جدا شیم -میگم نادر چطوره همین حالا از هم جدا شیم که دیگه غصه آینده رو نخوریم . مرگ یک بار شیون یک بار -نگار تو اینا رو داری جدی میگی ؟/؟ یه نگاه چپی بهم انداخت و گفت پسر  مثل این که از تو زرنگ تر نداشتیم که به گیر ما بیفته . پدر تو رو در میارم اگه بخوای ولم کنی .. یواش یواش به گوش خونواده هامون رسید که ما شدیم لیلی و مجنون . خونواده نگار با از دواج ما و این که با هم باشیم مخالف بودند . البته مامانش کمتر مخالف بود و همون نق زدنهاش واسه این بود که بابا ناصرنگار , مارو در شان خونواده خودش نمی دونست . اون یه داماد پولدار و آینده دار می خواست . از نطر اون من هنوز یه دانشجویی بودم که تا چند سال دیگه تازه می خواستم بشم پزشک عمومی و اگرهم  در یه رشته تخصصی قبول می شدم معلوم نبود چه مدتی رو باید طی می کردم تا بتونم همونی بشم که اون می خواد . بااین حال من و لیلی خودم سالهای سال در کنار هم درس خوندیم و عشق ورزیدیم . دیگه مثل روزای اول عشقمون سبب نمی شد که از درس خوندن بیفتیم . من و اون دوره عمومی رو تموم کردیم منم رفتم توی طرح و یه سری کارهای مربوط به خدمت و بعدش هم با نمره و رتبه ای عالی تونستم در همون رشته ای که دوست دارم پذیرفته شم . من در رشته قلب و نگارهم همگام با من در جراحی عمومی که به نظر خودش ساده تر بود ادامه تحصیل دادیم . یواش یواش خونواده نگار نسبت به من مهربون تر شدند . چند علت داشت . یکی این که من از نظر این که یک دانشجویا پزشک فعال در امور عملی و تئوری بوده  زبانزد همه شده بود م و در یک رشته پولساز هم درس می خوندم و با توجه به استعدادی که در من دیده بودند به آینده من امید وار بودند و یکی دیگه این که من و نگار تقریبا همسن بودیم و اگه به لجبازیهاشون ادامه می دادند به نظر خودشون دخترشون تر شیده می شد چون نگار دو تا پاشو کرده بود تو یه کفش که یا نادر یا هیچکس دیگه . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

3 نظرات:

منتقد گفت...

سلام به ایرانی بزرگوار و امیر گرامی
پیشاپیش سال نو رو بهتون تبریک می گم
و تشکر از داستان های خوبی که میزارید من یه انتقاد داشتم: اکثر داستان هایی که میزارید داخل سایت بیشتر دنباله دار هست و تک داستان دیگه خیلی کم میزارید لطفا تعداد تک داستان ها رو بیشتر کنید و اینکه داستان های دنباله دار رو واقعا خیلی زیاد کش میدید :دی طوری که بعضی هاشون از 100 قسمت رد شدن به نظرم اگر تعداد قسمت ها کمتر باشه بهتر هست. این نظرم من بود ببخشید اگر جسارتی کردم. موفق باشید و مجددا سال نومبارک

ایرانی گفت...

با سلام به منتقد گرامی و دوست داشتنی من هم سال نو رابه شما تبریک گفته امیدوارم که درکنا ر دوستان و عزیزان ایام را به خوبی و خوشی سپری نمایید . در مورد داستانها بار ها توضیح داده ام و گفتن مطالبی در این خصوص تکراری به نظر می آید . تا حدودی حق با شماست ولی خوبی داستانهای دنباله دار در این است که به غیر از گی همه مدل داستان در این سایت موجود است و در آن واحد به بسیاری مسائل پرداخته می شود . بعضی از داستانهای بلند به جایی رسیده اند و حالتی دارند که نمی تواند به ناگهان آنها را قیچی کرد . داستانهایی مثل تولدی دوباره و مادر فداکار و به دنبال آن خانم مهندس درحال خواندن غزل خداحافظی هستند . داستانهای تک قسمتی دو حالت دارد یا باید کوتاه نوشت که حق مطلب به خوبی ادا نمی شود یا باید طولانی و بلند نوشت که خیلی وقت گیر بوده و آن وقت سیستم متنوع بودن داستانها به هم می خورد . همان گونه که قبلا هم گفته ام داستانهای سکسی ارزش و قابلیت آن را ندارد که به سرنوشت خوانندگان آن توجه شود و مثل داستان ندای عشق یا آبی عشق نیست که خواننده در انتظار آن باشد که بداند سرنوشت نوید یا نستوه چه می شود .. داستان زن نامرئی بگذار 200 قسمت ادامه داشته باشد چه اشکالی دارد ! سکس پدر با دختر دارد . برادر با خواهر و داماد با خواهر زن دارد .. لز دارد ..سر به سر گذاشتن دارد و انواع و اقسام سکس ها و ظرایف دیگر .. همچنین داستان هر کی به هر کی هر مدل سکسو میشه درش گنجوند .. خواننده خیلی خیلی راحت می تونه هر قسمت یا هر دو قسمتشو یک داستان تک قسمتی فرض کنه .. از اونجایی که تمام داستانهای این سایت تازه و جدید بوده و خود من اونا رو با حداقل فرصت می نویسم و ادیت و انتشار اونا هم بر عهده منه برای همین به همین تعداد هم نشان دهنده سرعت بسیار بالای من در این زمینه می باشد. وگرنه خیلی راحت می توانم گشت و گذاری در سایتها زده و هفته ای صد تا داستان بذارم و بگم به نقل از فلان سایت به نقل از فلان جا که اصلا از این کار خوشم نمیاد و جز در چند مورد آن هم به در خواست چند علاقمند این کار را نکرده ام ..دوست دارم مستقل باشم . البته با زمینه چینی هایی که کرده ام قصد دارم داستانهای هرکی به هرکی و زن نامرئی و فقط یک مرد بیشتر از 200 قسمت ادامه نداشته باشد . بعضی از داستانها رو به علت داشتن علاقمندان خاص دلم نمیاد زود تمومش کنم .. مثل به دادم برس شیطان .. چون اگه سریع قیچی کنم بازم عده ای میگن از آخوند و حجاب و چادری بنویس .. دوباره باید با یه حالت کلیشه ای و با یه سری اسامی و فضا سازی فونداسیونی بیام رو کار که وقت خیلی از داستانها رو می گیره و همون جوری که در بالا هم گفتم داستان سکسی مثل رمانهای جاودان و داستانهای اجتماعی و عشقی ارزش آن را ندارد که بخواهیم تا این حد به آن بها بدهیم که چرا پنجاه قسمته و چرا ده قسمته . هرچند همین الان دهها سوژه ابتکاری و متنوع در سرم در حال دور زدنه که چند تاشو در جایی نخوانده ام ولی اینا تموم نمیشن تا من بخوام به اونا بپردازم . مثلا جانشین فقط یک مرد را که 50 قسمت دیگه تمومش می کنم از الان توذهنم آماده کردم . یه سری داستانها هم در خواستیه ولی حس می کنم اگه ابتکاریها و سوژه هایی رو که جدید باشه رو بنویسم خیلی بهتر باشه ولی با این حال در حد امکان به در خواست دوستان هم توجه می کنم .. خب منقد جان یه انتقاد کردی از دست پر حرفی های من گرفتار شدی . شاد و سربلند , پایدار و پاینده باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز این پیام کوتاه مرا در صورت امکان در قسمت مربوط به استاد مهدی آذر یزدی منتشرش کن . سپاسگزارم ...وقتی نام استاد مهدی آذر یزدی را می شنوم بی اختیار به یاد کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب می افتم . کتابی که پدرم در پنج شش سالگی ام در اختیارم گذاشت . آن نخستین کتابی بود که آن روزها مطالعه اش کردم کتابی با قصه هایی شیرین و دلنشین . شاید این نقطه آغازی بوده باشد برای این که از خواندن و نوشتن واهمه ای نداشته باشم . اگر کسی بگوید که مدیون استاد هستی یا پدرت خواهم گفت مدیون هر دو هستم . به راستی زمان و زندگی چه زود می گذرد . استاد با نوشته های ارزشمندش همیشه در قلب من وما خواهد بود . استاد عزیز هرگز از یادت نخواهم برد آن چنان که پدرم و آغاز کودکی ام را. روحت شاد! یادت گرامی باد!....ایرانی

 

ابزار وبمستر