ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شیطون بلا 10

خلاصه این سالها گذشت و من هم در مدت تحصیل فقط یکی دو تا دوست پسر تلفنی و چتی داشتم که اونم مدتش کوتاه بود . از اونجایی که دیدم درسا خیلی مشکله و دوست پسر بازی ممکنه مانع درس خوندنم بشه دیگه گذاشتمش کنار . دیگه هم با کسی سکس نداشتم . هر چند یکی دو بار بی اندازه حشری شده موقعیتش هم داشت جور می شد ولی نمی خواستم بی گدار به آب بزنم و کسی از این بابت بویی ببره .  پاس کردن واحد های رشته حسابداری مخصوصا درسای اختصاصی اون خیلی سنگین بود . مسائلی وجود داشت که هفت هشت صفحه جوابش بود و اگه از همون اول اشتباه می کردی تا آخرشو باید به اشتباه می رفتی . فرصت فکر کردن به مسائل جانبی و حاشیه ای رو نداشتم . داداش همین دختر عمه ام بهناز که اسمش بود بهنام و پنج سالی رو ازم بزرگتر بود چند سالی بود که ازم خواستگاری می کرد . راستش اصلا از اون خوشم نمیومد . از طرز  فکر و عقیده اش . اون یه جوری بود . دستی در ار گانها داشت .  از اون مذهبی های خشک نبود  . کارمند اداره آموزش و پرورش بود ولی اهل فامیل همه می گفتند که  جزو اطلاعات و امنیته . یعنی همون ساواک سابق . از نظر اخلاقی و رفتاری بدک نبود . خوش مشرب بود . ولی از اونایی بود که اگه باهاش از دواج می کردم همش باید آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه رو پیاده می کردم . منم از اون بلاهایی بودم که نمی تونستم با همچین شوهری سر کنم . خلاصه اون شده بود کنه . پدرم هم که برای خواهرم احترام زیادی قائل بود و از اخلاق بهنام خوشش میومد دوست داشت که من بهش جواب مثبت بدم .  اونم با توجه به این که بهنام از خودش یه خونه خیلی شیک و ویلایی داشت و یه آپارتمان هم می خواست به اسم من بکنه اگه رضایت می دادم که باهاش از دواج کنم . اما من دوست داشتم کار مند شم . دلم می خواست دستم تو جیب خودم باشه . درست زمانی بود که پارتی بازی ها در استخدام به اوج خودش رسیده بود . هر چند این پارتی بازی ها امروز به سوپر اوج خودش رسیده . فارغ التحصیل که شدم  در امتحان استخدامی یکی از این بانکها شرکت کردم . خیلی کم نیرو می خواستند . چقدر از فضای بانک و محیط کاری اون خوشم میومد .   اصلا کار مندای اداره رو که می دیدم یه حسرت خاصی در من به وجود میومد . آرزو می کردم که کاش به جای اونا بودم . کاش منم می تونستم یه روزی پشت یکی از این میزا بشینم . به خودم می گفتم اگه یه روزی کار مند شم مثل بعضی ها نمیشم که سرشونو بالا نمی گیرن و به آدم نگاه نمی کنن و باید بهشون لفظی بدی تا جواب سلامتو بدن . خلاصه من در مرحله اول استخدامی که امتحان کتبی بود موفق شدم . نود و پنج درصد شرکت کنند گان در این مرحله اوت شدند . و از این پنج درصد هم نصفشون در مرحله مصاحبه و تحقیق باید عذرشون خونده می شد . من باید هر طوری شده موفق می شدم .  رویای من فقط شده بود همین .. فقط همین . در همین گیر و دار بود که بهنام بازم اومد خواستگاریم .. -ببین پسر عمه باید بین یک زن و مرد تفاهم باشه . عشق باشه . من دلم می خواد برم سر کار . تا استخدام نشم رو پاهای خودم وای نایستم از دواج نمی کنم . من آدمی هستم که می تونم متعهد باشم . پای بند به زندگی و شوهرم اما نمی تونم مثل مذهبی های خشک رفتار کنم . نمی تونم روسری خودمو بیارم جلوی دماغم .  می دونم تو اینو قبول نمی کنی . الان من در مرحله اول استخدامی بانک قبول شدم . اگه استخدام نشم که حتی اگه  شرایط دیگه منو هم قبول کنی بازم ازدواج بکن نیستم ... دیوونه شده بودم . اصلا نمی دونستم چی دارم میگم . فقط دلم می خواست برم سر کار . کار مند شم .  شخصیت اجتماعی پیدا کنم . می دونستم اگه در مصاحبه قبول شم در مرحله تحقیق منو میندازن . چون تنها چیزی که نداشتم حجاب درست و حسابی بود و از طرفی خونواده ای رو توی کوچه مون سراغ نداشتیم که پسرشونو نزده باشم . در حالی که از اون نظر خیلی سالم و ردیف بودم . -شراره  اگه بتونی یه خورده با احکام و مسائل روز آشنا شی و مصاحبه رو خوب بدی من خودم در مرحله تحقیق همه چی رو جور می کنم . تمام شرایط تو رو هم قبول می کنم . راستش واسه استخدامی خودم خوشحال بودم ولی اصلا ازبهنام  خوشم نمیومد . ولی چه می دونم شاید بعد از از دواج بهش علاقه مند می شدم . تازه اونم شاید از اونایی باشه که نون رو به نرخ روز می خورن . اون می خواست یه آپارتمان رو هم به اسمم کنه . آخه من چی داشتم که اون عاشقم شده می خواست واسم این همه هزینه کنه . عقاید خودشو هم بذاره زیر پا .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر