ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 17

-نلی من فقط برای یه شب و اونم شب جمعه میام پیشت . فقط  کسی نباید بفهمه که من اونجا بودم . پیش همه دارم چاخان می کنم . انواع و اقسام کلک ها رو به این و اون زدم . یه جوری موضوع رو با نکیسا حلش کن . -داداش زرنگه ولی یه جوری باهاش حل می کنم .  نلی با این که با برادرش راحت بود ولی نمی دونست چه جوری باهاش این موضوع رو در میون بذاره و  . شاید اگه ناصر زن نداشت این قدر سختش نبود که از عشقش خودش با داداشش حرف بزنه ولی حالا چه توجیهی می تونست داشته باشه .. .... -نکیسا داداش .   من یه خورده در حساب و کتاب مالی شرکت بابا دچار مشکل شدم . نمی خواستم کسی بفهمه . از ناصر کمک خواستم اون قراره امشب بیاد اینجا . فقط خواهش می کنم از این بابت به بابا چیزی نگو . آبروم میره . میگه حتما دخترش وارد نیست . ناصر به خونواده اش هم نگفته میاد این جا .   با زنش که اصلا نمیشه هم کلام شد . -آبجی نلی . مایه اش چی میشه . -داداش تو که این جوری نبودی . باشه پنجاه چوب بهت میدم . -این که پول  هفتگی منه . -خب من یه روزه بهت میدم . باشه صد چوب .. -نه نلی جون شوخی کردم .  داداش باید هوای آبجیشو داشته باشه ولی اگه بقیه بفهمن خیلی بد میشه .. آخه فکرشو کردی اگه متوجه بشن یه مرد و یه دختر با هم تنها بودن چه الم شنگه ای به پا میشه . جنبه شو ندارن بعضی ها . -می دونم داداش .. نکیسا حس کرده بود که کار های ساختمونی و حساب و کتاب بهونه ای بیش نیست .  ولی نلی خودشو قانع کرده بود که تونسته داداششو مجاب کنه که اونا دارن در مورد کارای شرکت فعالیت می کنن . نکیسا حس خوبی نداشت از این که خواهرش و ناصر خلوت کنن ولی اون خواهرش بود چند سال ازش بزرگ تر بود و می دونست که علاقه خاصی به ناصر داره . خواهرم باید خیلی زرنگ تر از این حرفا باشه . باید بتونه خودشو حفظ کنه من چیکار کنم .  اگه پسر دایی ام بخواد با خواهرم باشه .. اگه آینده اونو خراب کنه من چیکار کنم .. ولی من به نلی قول دادم . دلش واسه نلی می سوخت . واسه دختری که سالها بود عاشق پسر دایی اش بود اما عشقی که ابراز نشه گاهی وقتا آخر و عاقبتش به اینجا ها می کشه . بعد از ظهر بود که ناصر اومد اونجا .. اون روز نلی با آینه قرار داد بسته بود که تنهاش نذاره . بیشتر از ده بار مدل موهاشو عوض کرده بود و ده بار هم لباساشو .. فقط کمی از داداش نکیسای خودش خجالت می کشید از این که پیشش گفته بود که به خاطر کار از پسردایی اش دعوت کرده ولی این جوری اون پیش خودش چی فکر می کرد . وقتی ناصر اومد اونجا نکیسا پس از سلام و علیکی که با ناصر کرد رفت به اتاقش و خواست که سرشو یه جوری گرم کنه . ولی نگران بود . نگران این که آخر و عاقبت کار خواهرش چی میشه . اونو زیبا تر از همیشه دیده بود . -نلی خیلی خوشگل کردی .. قلب دختر به شدت می تپید . حس کرد که دیگه نباید حسرت گذشته رو بخوره . اون حالا باید به آینده فکر می کرد و دیگه هیچی واسش مهم نبود . -نلی خیلی ناز شدی . حالت دو تیکه موهات خیلی بهت میاد نصفش چتری و نصفشو هم از پشت طوری بستی که منو یاد نوجوونی هات میندازه -هنوز اون وقتا یادته ناصر ؟/؟ -مگه میشه فراموشم بشه ؟/؟ . نلی هر کی ندونه فکر می کنه که الان می خوای بری مهمونی یا مجلس عروسی . -خب می خوام برم مهمونی . هر چند خیلی دلم می خواست برم به خونه ای که متعلق به خودم باشه . دارم میرم به خونه قلب تو .  من امشب می خوام مال تو باشم . هر چند دوست دارم که هر شب مال تو باشم برای همیشه -نلی حرفای ترسناکی می زنی -یعنی بودن با من این قدر برات وحشتناکه ؟/؟ -لبات خیلی خوشگل تر از قبل شده . به رنگ گیلاسی در اومده که هنوز جا داره سرخ تر شه .  ناصر دستاشو گذاشت پشت سر عشقش . نگاهشو به نگاه مظلومانه نلی که خودشو با تمام وجود در اختیارش گذاشته بود دوخته بود  . -نلی می تونم ببوسمت ؟/؟ -فقط تویی که می تونی منو ببوسی . هیشکی دیگه اجازه این کارو نداره . -اون وقت اون روژخوشرنگت پاک میشه .. -در عوض رنگ عشق به دلم میشینه . لبان سرخ و تشنه نلی بر روی لبهای ناصر قرار گرفت . نلی چشاشو بسته بود . دستاشو دور کمر عشقش حلقه زده و  خودشو به عالم خواب و رویا سپرده بود . به این فکر می کرد که چی می شد اگه تا ابد می تونست در آغوش عشقش باشه . در کنارش و با اون تنهای تنها و همدم تنهایی اون باشه . کاش با  ناصر به فردا ها می رسید . -نلی یه سری کاغذ و دفتر بیار و این لپ تاب رو هم بیار که اگه سر و کله نکیسا پیداش شد فکر کنه که مشغولیم -من داداشمو می شناسم اون پیداش نمیشه . مگر این که اونو واسه شام صداش کنم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر