ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانوما ساکت 65

نمی دونستم به این درسا چی بگم . می خواستم بگم مامانم داره میاد یابابام دیدم که ممکنه بگه چه اشکالی داره . من همکارت هستم و در مورد کار های فرهنگی مدرسه صحبت می کنیم . مگه داریم خلاف می کنیم ؟/؟ دیدم این نمیشه . می خواستم بهش حقیقتو بگم شاید می گفت خانوم مدیر با من چیکار داره . نکنه دوست دختر من باشه . چی باید می گفتم . اگه اونو بین راه می دید .. واااااااایییییی از هر دو طرف بد می آوردم . فرصت برای تصمیم گیری کم بود . باید زود تر تصمیممو می گرفتم و یکی از این راهها رو انتخاب می کردم . -درسا جون فعلا باید مسائل فر هنگی رو بذاریم برای بعد .  هم فکری امروز ما داره به هم می خوره . -ببینم کی داره میاد این جا ؟/؟ دوست دخترت می خواد بیاد ؟/؟ یعنی تو از این خونه خلوت برای این کارا استفاده می کنی ؟/؟ توکه باید فرهنگ سازی رو از خودت شروع کنی .  اسیر حسادت عجیبی شده بود . -درسا جون حقیقتش من و خانوم سیما سروش با هم در گیری لفظی عجیبی پیدا کردیم . اون کلی حرف بهم زد . تو که منو خوب می شناسی . تمام دخترا و خانومای مدرسه رو که می بینم فکر می کنم خواهرای منند . سرمو میندازم پایین . بر خوردم یه بر خورد مکتبی و اسلامیه . یه عده نمی تونن این تقوا و پر هیز کاری رو ببینن و مدام می خوان شخصیت آدمو ببرن زیر سوال .. بهش گفتم اگه می خوای منو اخراج کنی بکن .. اون گفت ربطی به من نداره من فقط می تونم گزارش کنم .. ظاهرا داره میاد در این مورد حرف بزنه .. حالا برو بعدا با هم هماهنگی می کنیم . اصلا نمی تونستم فکر بهتری برای اون لحظه بکنم . هر جوری بود اونو ردش کردم بوی عطر اون فضا رو پر کرده بود . چیکار می کردم .. فوری همه جا رو مرتب کردم . لعنتی مزاحم . این چه وقت اومدن بود . چه و قت گوشی گرفتن بود . چه وقت غافلگیر شدن بود . می تونستم بگم که من می خوام برم بیرون . می تونستم بگم مهمون دارم . چرا عقلم نرسید . ولی اگه با همه این احوال بازم میومد چی ؟/؟ پس بهترین کارو کردم . الان بهترین وقتی بود که می شد یه مخ زنی قشنگی رو روی درسا پیاده کنم ولی با عکس العمل بعدی که می تونم از این خانوم دینی خوشگله ببینم بهتر  کارمو پیش ببرم . جااااااااان عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد . چقدر حالش گرفته بود و با یه ناراحتی خاصی داشت اونحا رو ترک می کرد . این ناراحتی می تونست دو عامل داشته باشه یکی این که نسبت به سیما احساس حسادت می کرد و یکی دیگه این که اونم مثل من انتظار یک رابطه جنسی داغ داغ داغ رو داشت و مثل من دماغ سوخته شد . پنج دقیقه پس از رفتن اون سیما اومد . نه توی راه نباید همو دیده باشن .. -سلام آقای هوشیار -سلام خانوم سروش . چه عجب بازم به ما افتخار دادین . فکر نمی کردم با اون عصبانیت و تند خویی دیگه سراغی از ما بگیرین . -می خوام ثابت کنم خلاف اون چه که عده ای و حتی شما تصور می کنین من آدم اخمویی نیستم . ببینم مهمون داشتین ؟/؟ اسم بوی عطر زنونه ای رو آورد که من راستش نمی دونستم درسا از این عطر استفاده کرده .. -خب خواهرم اینجا بود و رفت . یه چند روز که به خونه سر نمی زنم دلشون واسم تنگ میشه -ببینم یک جوون مجرد که  دیر دیر به خونه و خونواده خودش سر می زنه حتما باید خیلی شیطون باشه ..خواهرت هم از همون عطری استفاده می کنه که خانوم دین زاده می کنه .. رنگ پرید .. نمی دونستم اون با این طرز صحبتش می خواست چی رو ثابت کنه یا می خواست بگه که خیلی خوش مشربه یا می خواست فضولی خودشو نشون بده . حرکات و ورجه وورجه سیما زیاد شده بود .  اون می خواست یه چیزی رو به من بگه یا نشون بده . خیلی جذاب تر نشون می داد . یه آرایش و میکاپ غلیظی رو صورتش انجام داده بود . نمی شد در این مورد قضاوت خاصی کرد چون من که جز یه باراونو در خارج از فضای مدرسه ندیده بودم . تازه یه زن می خواد خودشو زیبا تر کنه دلیل نمیشه که حتما برای مردی باشه که باهاش طرف صحبته . تازه هم باشه دلیلی نمیشه که نظر خاصی به اون مرد داشته باشه و این خصلت طبیعی زنه . با این حال برای لحظاتی رو به چهره سیما خیره شده که از دید اوپنهون نموند . گاهی خندون بود و گاهی متفکر . می خواستم ازش بپرسم که واسه چی اومده ؟/؟ آیا کاری داشته ؟/؟ گفتم بهتره خودش در این مورد حرفی بزنه . دنبال دردسر نمی گردم . ولی بشاش بودن اون نشون می داد که اصلا صحبت این حرفا یا چیزا نیست . -ببینم آقای سروش دعوت منو برای شام  در بیرون قبول می فر مایید ؟/؟  دهنم از تعجب وا مونده بود . لعنتی در همین موقع گوشی موبایلم زنگ خورد . -بفرمایید .. وااااایییییی درسا بود . ببینم اون هنوزم اونجاست یا رفته ؟/؟ چیکار داشت ؟/؟ -سلام سعید جان . من مهمون دارم و اتفاقا قراره به اتفاق مهمون برم جایی . -نمی دونم چی داری میگی . من دارم بر نامه فر هنگی خودمونو برای فردا می چینم که در خونه ما باشه . فقط می خواستم بر نامه های خودت رو تنظیم کنی که بتونی در این امر خیر مشارکت داشته باشی . -حتما داداش سعید من فردا خدمت می رسم . زود خداحافظی کردم . جون نونم توی روغن بود . فردا می تونستم برم به خونه درسا .  اون ظاهرا بعد از ظهر رو طوری ردیف کرده بود که تنها باشیم و به تقویت فرهنگی و ارشادافراد جامعه بپر دازیم . ولی  این سیما رو حالا چیکارش می کردم . از اون مر موز ها بود . باهاش کنار اومدن کار حضرت فیل بود . اون با این جور دعوت کردنش حتما یه نقشه ای زیر سر داشت .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

ایرانی جان سلام
ما رو از هیجان کشتی ، باینکه می دونیم آخرش چی می شه ولی این داستان فوق العاده جذاب و پرکشش هست ، قبلا گفته ام و کسان دیگری هم گفته اند : کاش بیشتر از یک قسمت در هفته از این داستان می گذاشتی ، ولی فایده ای نداره .موفق باشی .
ارادتمند ، مهرداد

ایرانی گفت...

سلام مهرداد جان نمی دونم چه حدسی زدی ولی اون فکری که براش دارم یه شباهتی با روند بعضی از داستانهام در این مراحل داره و دوست دارم که درست حدس زده باشی . البته با توجه به این شرایط و زمینه چینی ها به نظر من این داستان تا ده قسمت دیگه تموم شه بهتره . حالا شاید یکی دو قسمت هم بیشتر شه . این بهترین راهیه که داستان روند یکنواختی به خودش نگیره و با اون مطالب یا جریاناتی که در ذهنم دارم هم اونو از یکنواختی درش بیارم هم کمی شوک و هیجان بهش بدم ولی در نهایت این داستان با این که زرنگ بازیها و حسادتهای زنونه رو نشون میده ولی زبل بازیهای مرد بر اونا اولویت و چیرگی خاصی داره . مهرداد عزیز خیلی لطف داری . دست گلت درد نکنه . شاد کام باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر