ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 16

-من که هرچی دارم مال شما چها تا دختراست . پس این قدر به پر و پای هم نپیچین . این قدر بی جهت خودتونو عصبی نکنین . نفری که یه آپارتمان بهتون دادم . بقیه املاکم هم که مال خودتونه .الهه : بابا ما مال پرست نیستیم ولی بعضی ها .... -بس کنین . این قدر پشت سر الهام صفحه نذارین . -چیه اون دوست پسر گرفته و راه خلاف رفته دوستش داری و منو تحویل نمی گیری ؟/؟ چون من و المیرا بیوه شوهر مرده شدیم این قدر بی ارزشیم ؟/؟ -ببینم شما حالتون خوبه ؟/؟ دارین کاری می کنین که با همون اولین خواستگار ردتون کنم بره . الان هم گذشت اون زمان که مردا فقط دنبال دوشیزه بودند .  خونه که دارین وخوشگلی هم که دارین .  یکی هم ده سال بزرگ تر از شما هم اگه اومد خواستگاریتون اگه معتاد نباشه ویه کار معمولی داشته باشه  شوهرتون میدم .. از بس شلوغ بازی در آوردم که دو تایی شون  رفتن به یه اتاق دیگه . الهام : بابا خواهرام چرا این جوری می کنن ؟/؟ غلط نکنم فکر کنم به من مشکوک شدن که ممکنه یه جورایی باهات رابطه داشته باشم . -این حرفو نزن الهام . اگه اونا به تو مشکوک شده باشن به من که پدرشون هستم نمی تونن مشکوک شن . اگه اونا این جوری شک بکنن که دیگه نمی تونن با باباشون زندگی کنن و دورشو باید قلم بکشن . -بابا امشبو نباید فراموش کنی . می خوام پیش تو بخوابم . -ببین عزیزم الناز اصلا توی این خطها و افکار نیست که بخواد گیرت بده ولی این دو تا  خواهرت می خوان هر جوری که شده ثابت کنن که تو دوست پسر داری و محبت من نسبت به تو کم تر شه . اونا فکر می کنن از زمانی که از دواج کردن علاقه من به تو و الناز بیشتر شده و نسبت به اونا توجه کمتری دارم . حالا هم که شوهرشون مرده و مادرشون  هم رفته نیاز بیشتری دارن که بهشون محبت شه . ناگهان فکری به خاطرم رسید . البته نمی دونستم به الناز چه توضیحی بدم ولی می تونستم یه جوری این مسئله رو که الهام می خواد شبا رو پیش من بخوابه جا بندازم . از این فکر خودم خیلی خوشحال شدم و به خودم آفرین گفتم . اگرم بهانه می آوردن اونا رو سر جای خودم می نشوندم . با الهام موضوعی رو مطرح کردم و اونم با خوشحالی گفت که با من هماهنگی می کنه . -همین جا باش الان بر می گردم . فوری رفتم پیش اون دو تا دخترام که در اون دو تا اتاق بغلی بودند . -دخترا شما از این نگرانین که الهام سر و گوشش می جنبه و دوست پسر میاره خونه . این که به عقل جور در نمیاد . ولی از اونجایی که من شبا خودمو با فیلمای ماهواره سر گرم می کنم و الناز هم سرش توی لاک خودشه شاید حق با شما باشه . به خواهرت می خوام بگم که  شبا بیاد پیش من بخوابه . این جوری خیلی راحت تر می تونم کنترلش کنم و افکار منفی هم کمتر میاد سراغش . -چی بابا ؟/؟ تو می خوای الهامو شبا بیاری کنار خودت بخوابونی ؟/؟ اون که دختر بچه نیست . ببینم خودش خبر داره ؟/؟ -نمی دونم چه جوری بهش بگم حتما کله اش دود می کنه . شما دو تا بیایین می خوام در حضور شما موضوع رو باهاش در میون بذارم . وقتی این موضوع رو با الهام در میون گذاشتم ما که از قبل با هم نقشه کشیده بودیم اون شروع کرد ساز مخالف و مخالفت رو زدن -بابا من دختر بچه ام ؟/؟ یعنی چه ؟/؟ مگه در منزل خودم دزد می خواد بیاد سراغم . تو داری به من تو هین می کنی و این خواسته این دو تا خواهرمه .. طوری فیلم بازی می کرد که الهه و المیرا وقتی دیدند اون مخالفه بیشتر راضی شدند به این که اون شبا رو کنار من باشه . آخیش خیالم راحت شد این جوری کمتر شک می کردند . الناز خوشگل من هم به خونه بر گشت .  بیشتر ساعات روز ما پنج تامون کنار هم نبودیم و این هم یکی از اون لحظات استثنایی بود . خلاصه از ناهار که گذشته بود و شامو کنار هم خوردیم . نذاشتم ته تغاری من دست به سیاه و سفید بزنه ولی به خاطر این که خواهرا بهش متلک نگن سعی داشت به هر نحوی که شده کمک کنه . به دخترای شماره یک و دو گفتم که اگه یه وقتی الناز بابت هم اتاقی شدن من و الهام ناراحت شد و اعتراضی داشت شما ها یه جوری حالیش کنین .. اوخ که مخ این زنا و دخترا رو به کار گرفتن چه حالی میده . الناز که از بس خسته بود توی باغ نبود که به این فکر کنه چی به چیه هر چند بالاخره می فهمید و تعجب می کرد . اون دو تا خواهر هم که رفته بودند به اتاق خودشون . من مونده بودم و الهام خوشگلم . عروس خانوم نازم . یه لحظه که چهره ناز و مظلومانه و خوشگل دختر ترکه ای و زیبا و درس خون خودم الناز رو مجسم می کردم و به این فکر می کردم که اگه متوجه رابطه من و الهام شه چی میشه داشتم آتیش می گرفتم ولی وقتی که چشمم به اون قد و بالای ناز و هیکل وسوسه انگیز الهام افتاد تمام این افکار منفی ازم دور شد . طوری به خودش رسیده بود که بازم منو به یاد شب زفاف انداخت . به این که یک زن تا سرحد بی نهایت خودشو خوشگل می کنه که شوهرشو به هوس بیاره . اگرم شوهره بهش بگه تو زیبا ترینی اونم باورش میشه حتی اگه بدونه این طور نیست .  خودموبه الهام نزدیک کردم . -عزیزم درو از داخل قفل کردی ؟/؟ می دونم خواهرت پیداش نمیشه . تقریبا نیمه شب بود . الناز با وجود خستگی روزانه چند ساعتی رو به مطالعه درساش پرداخته نیم ساعتی بود که خوابیده بود . -بابا همه چی امن و امانه . امید وارم مثل چند ساعت پیش بازم گرسنه باشی -هم گرسنه ام هم تشنه . لباس خواب تور ی اون که اندامشو از اون زیر به خوبی نشون می داد هوسمو زیاد کرده بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر