ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 29

  یه نگاه سربع به دور و برم انداختم .فقط دو نفر اسلحه داشتند . بهزاد اومد طرف من . می خواست مثلا منو از چنگشون نجات بده . ولی خودشو انداخت به خطر .هر چند این کارش به نفع من تموم شد و حواس مهاجمین رو پرت کرد . منم که آزاد شده بودم با یه لگد اسلحه رو از دست یکی از اونا انداختم و به سمت نفر دیگه ای  که اسلحه شو به طرف بهزاد هدف گرفته بودیورش برده و با یه مشت زنونه , مردونه و محکم کوبیدم به صورتش . مچ دستشو گرفتم و هر کی رو هم که به من نزدیک می شد با لگد از خودم دور می کردم . پلیس نزدیک شده بود . -بهزاد دیوونه اصلا کی به تو گفت بیای اینجا . فرار کن . فرار کن . -شیما من نمی تونستم تنهات بذارم . می دونستم که یه کارایی می خوای صورت بدی .. اون چند نفر مزاحم فرار ما بودند . صحنه شده بود عین فیلمهای کاراته . این بهزاد عجب قدرتی داشت . چه راحت گانگسترها رو لت و پار می کرد . اگه من این مرد رو شکست داده باشم که دادم پس من شاهکار بزرگی کردم . . -بهزاد زود باش در ریم . پلیس الان میاد . هر چند اگه پلیس سر می رسید در نهایت منو آزاد می کردند چون با اونا همکاری داشتم ولی بهزاد به عنوان یه تبهکار و همکار قاچاقچیان دستگیر  می شد و من دلشونداشتم . -بهزاد بیا فرار کنیم . زود باش . سرت رو خم کن . از این روبرو و از کناره ها میریم . راستی تو با چی اومدی . -با تاکسی تلفنی .. یه نگاهی بهش انداختم و دیدم کار درستی کرده . -خب فکر بر گشتن رو نکرده بودی .. -بر گشتن همینیه که دارم باهات میام . دو تایی نفس نفس زنان خنده مون گرفته بود . دلم نمیومد اونو تنها رها کنم که پلیس دستگیرش کنه .  دلم می خواست اونو از این زندگی نکبت باری که داره خلاص کنم . اون مهربون بود . دست بد سر نوشت نبودن پدر و مادر بالا سرش و دوستان بد اونو به این جا رسونده بود . هر چند همه آدمایی که پدر و مادر نداشته باشن به این راه کشیده نمی شن . ولی اون به این جا رسیده بود .  -زرنگی کردی شیما ماشینتو این مسیر گذاشتی . صدای تیراندازی و ایست گفتن های پلیس به گوش می رسید .  یکی دو صدای فریاد هم شنیدم . انگاری یکی تیر خورده بود . دیگه فرصت اونو نداشتم که بر گردم عقب و ببینم جریان از چه قراره .  دیگه هیشکدوم از اونا نمی تونست از چنگ پلیس فرار کنه . یعنی من تونستم انتقام خودمو از  اونا بگیرم ؟/؟ یعنی کارم درست بود ؟/؟ دیگه بیشتر از این چیکار می تونستم بکنم ؟/؟ من که قصد کشتن اونا رو نداشتم . یعنی باید با یک انبر دست ناخنشونو می کشیدم . دندوناشونو از ریشه در می آوردم ؟/؟ ووووووویییییی نمی تونستم تا این حد جلاد باشم .  خدا کنه پلیس منو ندیده باشه  که چه جوری و با کی در رفتم . اونا  فقط اگه من تنها رو می دیدند کارم نداشتند ولی وجود شخص دیگه ای در کنار من شک بر انگیز بود . شایدم فکر می کردن که من با بهزاد در تبهکار بودن هم دستم . اصلا من و اون از یک گروه دیگه هستیم .  چند بار نزدیک بود از جاده منحرف شم . -چه خبرته دختر اونا دیگه به گردمون هم نمی رسن . اصلا متوجه نشدن که مایی بودیم که فرار کردیم . الان اگه گیر پلیس راه بیفتیم این جوری بیشتر گندش در میاد . -نمی دونم بهت چی بگم بهزاد . صبر کن برسیم باهات کار دارم -چیکار داری . ببینم تو با این کارات هنوز جون داری که .. -بازم که از اون فکرای داخل رختخوابی به سرت افتاد . ولی اون قدر جون دارم که جون تو رو بگیرم . خوشحال بودم که تونستم اونو از مخمصه نجاتش بدم . خوشحال بودم که اون زنده و آزاده . دلم می خواست بهش بگم بره .. بره به یه گوشه ای . یعنی اصلا از محیطی که من درش هستم بره .. ولی من تحمل دوری اونو نداشتم . تازه از کجا معلوم وقتی که خلاصش می کردم بازم به دنبال خلاف نمی رفت . پس همون بهتر که من نزدیکش می بودم . .. وقتی که رسیدم به ساختمونمون و با اون سر و وضع در هم و بر هم دیگه اصلا به این توجهی نداشتیم که بقیه ازمون چی می پرسن . منم خیلی عجله داشتم برای این که من و اون تنها شیم و حالشو بگیرم  به خدمتش برسم . که به اجازه کی اون منطقه خودمونو رو ترک کرده . نذاشتم بره اتاق خودش -بیا باهات کار دارم -صبر کن یه دوش بگیرم . -بیا اتاق من تا با هم دوش بگیریم . .. یه دادی سرش کشیدم که انتظارشو نداشت . -چی شده شیما این به جای دستت درد نکنه هست ؟/؟ -ببینم اینجا فر مانده کیه . ؟/؟ رئیس کیه ..مگه من بهت نگفتم همین جا بمون و ترک پست نکن . اگه اینجا کودتا و خرابکاری می شد چی ؟/؟ -ترتیب همه چی رو داده بودم . تیمور فکر می کنه که من طرفدار اونم . یه جوری باهاش کنار اومدم که فعلا فکر کودتا رو نکنه . - اگه کشته می شدی چه خاکی به سرم می ریختم . -شیما ! اگه تو کشته می شدی من چه خاکی به سرم می ریختم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر