ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بسیار زرنگ, بسیار احمق

من و منصوره عاشق هم بودیم .می خواستیم با هم از دواج کنیم .  من کارمند بانک بودم . پنج سال سابقه داشتم  . با وامی هم که گرفته بودم یه آپارتمانی واسه خودم دست و پا کرده بودم . بیست و هشت سالم بود . منصوره سه سالی رو ازم کوچیک تر بود . وقتی واسه یه دوره کلاس کامپیوتری وابسته به کارمون برای دو ماهی رفته بودم به تهران در برگشت دیدم که نامزد کرده . خیلی راحت . خودشم نمی دونست برای چی این کارو کرده . می گفت وقتی امیر اومده خواستگاریش طوری همه رو مسخ کرده بود که بقیه از چپ و راست بهش فشار می آوردند که بله رو بگه . اون عمده فروش لوازم خانگی و صوتی تصویری بود . وضعشم خوب بود . تو هم رفته بودی تهران و اصلا موبایلت هم روشن نبود .. راستش خودم بعدا پشیمون شدم .. -دختره احمق به همین سادگی ؟/؟ من و تو فقط دو هفته تماس نداشتیم . اونم ازبس در منگنه بودم و این درسا اعصابمو خرد کرده بود . چطور بعدش راستشو به من نگفتی .. افتادم با محبوبه دعوا . محبوبه خواهرش بود دو سال ازش کوچیک تر بود . دو تایی شون کارمند یه شرکت ساختمونی بودند . -واسه چی به من نگفتی -چیکار می کردی . می رسیدی به همون نقطه امروز . چه سریع عقد دفتر خونه ای کرده بودند و قرارگذاشته بودند که چند وقت بعد مراسم ازدواجو برگزار کنند . شده بودم عین دیوونه ها . همش با خودم حرف می زدم . اگه این دوره رو نمی رفتم . اگه این کلاسو نمی رفتم . ..ولی اگه اون دوستم داشت این کارو باهام نمی کرد . ممکنه این رفتارش نوعی بچه بازی بوده باشه ؟/؟ یعنی من باید نابود شده یک بازیچه باشم ؟/؟ .. نمی دونم چرا از دست محبوبه عصبی بودم . یه بار که اونو در خیابون دیدم بازم  بحث سهل انگاری اونو پیش کشیدم و این که چرا خواهرشو راهنمایی نکرده . سرم داد کشید . -تو خودت عرضه نداشتی حفظش کنی به من چه مربوطه . من نه ته پیازم نه سر پیاز .. چیزی نگفتم و به راه افتادم . حق با اون بود . ولی دلم خیلی گرفته بود . کار از کار گذشته بود و من داشتم به دنبال مقصر می گشتم . محبوبه به دنبالم راه افتاد . -آقا ماهان . منظوری نداشتم . منو ببخشید . مطمئن باشم ؟/؟ منو ببخشیدین ؟/؟ نمی تونستم جوابشو بدم . بغض و غرور این که  اشک یک مرد ضعف اونو نشون میده نذاشت چیزی بگم . می خواستم برم خونه . اومد پشت ماشینم نشست . جای همیشگی خودش . با این تفاوت که دیگه خبری از منصوره نبود . بغضم ترکید . زار زار گریه می کردم . کمی که بهتر شدم یه نیم ساعتی رو باهاش دور زدم . بوی منصوره رو می داد . ازش خواستم که اگه گاهی واسش زنگ می زنم جوابمو بده . اون یاورم شد . باورم شد . حس کردم که دارم بهش عادت می کنم . نمی دونم چرا .. نمی دونستم آیا عاشقش شدم یا نه .. حتی نمی دونستم واسه چی رفتم خواستگاریش .. -ماهان تو واسه این که من خواهر منصوره هستم داری میای خواستگاری یا واسه این که محبوبه ام ؟/؟ -منصوره برای من مرد . من حالا به فکر زنده ها هستم . محبوبه می تونی دوستم داشته باشی ؟/؟ به چشام نگاه کرد و گفت درسته که دلم واست خیلی سوخت . ولی خیلی کم شنیدم که یکی تا این حد نسبت به عشقش وفا دار باشه . -محبوبه به من جواب منفی میدی ؟/؟ -باید به یکی جواب مثبت داد . بهتر از تو فعلا نمی شناسم . من و محبوبه با هم از دواج کردیم . درست همون روزی که منصوره و امیر از دواج کردند ...... زجر و عذاب من وقتی زیاد تر شد که درست واحد روبرویی ما رو اونا خریدند و با هم همسایه شدیم . دیگه چهار تایی مون اکثرا با هم بودیم . بر خورد من با منصوره سرد بود . محبوبه اینو به خوبی متوجه بود -ماهان این کارات خوشایند نیست . امیر میگه چه خبر باشه . گذشته ها گذشته .این کارا رو که می کنی داری نشون میدی که من برات اهمیت ندارم . هنوز دو سه ماه از زندگی مشترک ما نگذشته بود که امیر در یک تصادف رانندگی می میره . منصوره باهاش نبود . راستش با این که امیر پاشو گذاشته بود توی زندگی من ولی من راضی به مرگش نبودم . ولی دوست داشتم منصوره حسرت اینو بخوره که چرا با من از دواج نکرده . هر چند من مدیون محبوبه بودم . اگه محبت و دلداری دادنهای اون نبود شاید حاضر بودم خودمو بکشم . ولی هنوز اون جوری که دلم می خواست عاشقش نبودم . محبوبه از بلندی یعنی از تراس خونه مون که حفاظی نداشت و ارتفاع حفاظش کم بود با کمر و پا پرت شد به طرف پایین و پاهاش از کار افتاده و به علت آسیب نخاع  روی ویلچر نشسته بود . یه عده از پزشکا امید به بهبود داشتند و عده ای هم می گفتند که دیگه امیدی نیست .  کار به جایی رسیده بود که منصوره میومد به خونه مون و هوای خواهرش محبوبه رو داشت . اون حالا یک زن بیوه بود و محبوبه هم که نا و پای حرکت رو نداشت که همش دنبال من باشه ببینم چیکار می کنم . منم دیگه فرصت به اندازه کافی داشتم تا یا منصوره ای که دیگه هیچ مانع و مزاحمی نداشت باشم . شاید من هنوز گرایش و علاقه خاصی به منصوره داشتم ولی شرایط محبوبه رو که می دیدم یه دلسوزی خاصی در من به وجود اومده که دلم نمیومد به این سادگیها با منصوره باشم . محبوبه مراقب کار هام بود ..رفتار منصوره روز به روز نسبت به من مهربانانه تر می شد . چون اون تا اونجایی که می تونست ازم پذیرایی می کرد . تر و خشکم می کرد . هوای منو داشت . محبوبه حتی  نمی تونست به خوبی وظایف زناشویی خودشوانجام بده . حس و حالی نداشت .حتی گاهی وقتا که از سر کار میومدم و اون خواب بود می رفتم روی کاناپه دراز می کشیدم تا بیدارش نکنم .  پاهاش از کار افتاده بود ولی با همه اینها اصلا به این که بخوام دوباره با منصوره باشم فکر نمی کردم . تا این که یه روز که محبوبه خواب بود منصورم یه گوشه ای گیرم آورد و بهم گفت ببینم می دونم خیلی بهت سخت می گذره . حالا که فکرشو می کنم می بینم واقعا اشتباه کردم که با امیر از دواج کردم . -حالا که مرده این حرفو می زنی ؟/؟ -من همونموقع چند روز بعدش هم بهت گفته بودم که دوستت دارم و نمی دونم چه عاملی منو وادار به این کار کرده .. -حالا که چی -ماهان می دونم که تو هم دوستم داری -منصوره اون خواهرته .. -ماهان باور کن حتی یه روز هم از زندگی با امیر احساس خوشبختی نکردم . حتی حاضر بودم اون روزا که امیر هم زنده بود با تو باشم . نتونستم جلوی خودمو بگیرم . تمام عقده های چند ساله رو در کف دستم جمع کرده و آنچنان بر صورت منصوره نواختم که اشک از چشاش جاری شد -بار آخرت باشه که این پیشنهادو به من میدی . وقتی که تو منو کشتی اون بود که به من زندگی داد . دو سه روزی رو ماموریت کاری بهم خورد . وقتی که بر گشتم محبوبه رو دیدم که دیگه اون آدم سابق نبود . با من سر سنگینی می کرد . -منصوره محبوبه چشه .تو چیزی بهش گفتی ؟/؟ -نه من چیکار داشتم .. محبوبه کمی مهربون تر شد ولی نشون می داد که اون از فیلمشه و احتمالا قصد کاری رو داره . .. -ماهان من نمی خوام گناهی کرده باشم . وضعم این جوریه . تو که گناهی نکردی . تو می تونی بری دوباره از دواج کنی . یه زن سالم داشته باشی . یکی که برات بچه بیاره و خوشبختت کنه .. من نمی تونم .اشک از چشاش جاری بود . بغلش کردم ولی اون همش می خواست از آغوش من فرار کنه . -ولم کن ماهان .. می دونم که از روی اجبار و ترحم با منی . می خوام ازت جدا شم . تو و منصوره می تونین با هم خوشبخت شین . -اون بهت چیزی گفته . -من خودم همه چی رو دیدم . که چه جوری توی بغل هم بودین -به خدا دروغه .. -قسم الکی نخور .. منصوره فکر می کنه من اون عکسا رو از بین بردم . ولی از روش کپی گرفتم چیزی بهش نگفتم .. -کدوم عکسا -خودت رو به اون راه نزن . انکار نکن .  جایی بهتر از روی کاناپه پیدا نکردین ؟/؟ می تونستی بری خونه شون .تو اگه واقعا دوستم نداشتی چرا باهام از دواج کردی .. محکومت نمی کنم . گله ای هم ندارم . سر نوشت من این بوده .نمی خوام واسم دلسوزی کنی .نمی خوام پنهونی کار کنی بخوای فریبم بدی . از فریب و خیانت نفرت دارم -محبوبه تو  زندگی رو بهم بر گردوندی .. تو بهم نشون دادی که می تونم دوباره عاشق شم . نمیگم منصوره رو از یاد بردم . اون جزیی از خاطرات زندگیم شده که آخرش به تلخی رسیده .-می تونی شیرینش کنی -محبوبه ! زندگی من با تو شیرین میشه . منصوره دیگه به عنوان خواهر زنمه . -جای من واون عوض میشه -عزیزم منو از خونه دلت نرون . باور کن عاشقتم . من نمی دونم از کدوم عکسا حرف می زنی ... فکر کنم همون روزی که با آب میوه ازم پذیرایی کرد و نتونستم ناهارمو بخورم و مثل گیج ها افتادم رو کاناپه یه چیزی به من خورانده بود. من اون روز فکر می کردم به خاطر خستگی شدید خمار شدم . دیگه چیزی یادم نمیاد .. -محبوبه من بهت نیاز دارم -به یه آدم چلاق ؟/؟ -محبوبه تو نجاتم دادی -بازم می خوام نجاتت بدم . آدم باید عشقشو نشون بده به کسی که دوستش داره . یه آدم مریض یه علیل ارزش زندگی کردن نداره . این ارزشونداره که بهش وفا دار بود . اون وقتی که بمیره تازه با بقیه مرده ها مساوی میشه . از خدا آرزوی مرگ دارم . -من این آرزو رو بیشتر دارم . من بدون تو می میرم . تو پاهاتو از دست دادی قلبتو که از دست ندادی . تو قلب و هستی منو به من بر گردوندی محبوبه ..اذیتم نکن .. بغلش می زدم . گریه می کردم . التماس می کردم . فایده ای نداشت . دل پاکش به درد اومده بود . همون یه تیکه علاقه ای رو که ته دلم به منصوره داشتم تبدیل به نفرت شده بود . قلب محبوبه شکسته بود .. زنگ زدم برای منصوره -می تونم خونه ات بخوابم ؟/؟ محبوبه منو از خودش رونده . اون دیگه دوستم نداره . میگه از هم جدا شیم ..-حرف آخرت اینه محبوبه ؟/؟-آره باور کن هر دو مون راحت تریم . من عذاب وجدان دارم ماهان که می بینم این جور باید سختی بکشی . اون منو از خودش می روند ولی به زور بغلش کردم ..-عذابم نده ماهان چندشم میشه .. -محبوبه من بهت ثابت می کنم که بی گناهم . این خونه رو هم میذارم برای تو . ولی وقتی که بهت نشون دادم که بی گناهم هر کاری کنی به طرفت بر نمی گردم . .. -الومنصوره .. من الان دارم میام اونجا .. خواهرت داره بیرونم می کنه .. -قدمت روی چشم .. -ولی تو نباید تنهاش بذاری -عزیزم اون قدر وقت داریم که با هم تنها باشیم .. رفتم به آپار تمانش . سعی کردم خودمو ناراحت نشون ندم . اون روحیه منو به خوبی می شناخت . خیلی به خودم فشار می آوردم . وقتی رفتم آپار تمانش خودمو خندان نشون دادم .. -فدای عشق قشنگ بشم . طوری رفتم توی حس که خودمم باورم شد که  نکنه عاشق اولین عشقم باشم و خبر ندارم . اون انگیزه ای که برای اثبات بی گناهی و نفرتی که از کار منصوره داشتم باعث می شد که من به خوبی فیلم بازی کنم .. بغلش کرده لبامو به لباش چسبوندم . -عزیزم چقدر دلم واسه این لحظات تنگ شده بود ... ای کلک خوب کارت رو انجام دادی و منو از شر محبوبه خلاص کردی -شرمنده ام ماهان جان مجبور بود م.  توی آب میوه ات یه دارویی ریخته بودم که تعجب می کنم که چرا بعد از چند ساعت بیدار شدی . به نفع خودت هم شد -ای بابا تا ظهر فرداش در بانک خمار بودم . حالا منصوره جون برو به محبوبه برس که تنها نباشه -کنیزتم  همسر آینده من .. چه خواهر بی وجدانی . انتظار داشت بعد از جدایی خواهر بیمارش با من از دواج کنه . بعد از دقایقی مثلا اومدم خونه که وسایلمو جمع کنم و برم . -منصوره جون در غیاب من حواست به محبوبه باشه ... اگه میشه چند دقیقه ای برو بیرون من با محبوبه کار دارم . می خوام باهاش خداحافظی کنم .منصوره رفت خونه مادرش  با این که دلم نمیومد همسرمو تنها بذارم ولی از این که بهم اعتماد نکرده دل چرکین بودم . حس کردم که دیگه نمی خوام به طرف اونم بر گردم . بد جوری دلمو شکسته بود . من تا حالا در عشق خیانت نکرده بودم . وقتی محبوبه بهم گفت که باید زود تر از اینا می رفتم دیگه انگیزه دیگه ای برای موندن نداشتم . هر چند ته دلم بهش حق می دادم به دیدن اون عکسها این طور فکر کنه .با این حال بازم دیوونه اش بودم .  خودشو باور نداشت .باور نداشت که برای من قلب پاک و مهربونش خیلی بر تر و بالاتر از پاهاییه که دیگه نمی تونه حرکت کنه .. خلاصه موبایل رو دادم دستش بهش گفتم به محض رفتن من فلان کلید رو بزن و صدایی رو که باید گوش بدی گوش بده .. .. چند تا وسیله دیگه مو گرفتم و قصد رفتن داشتم .. حس کردم که صدای کوبیدن مشت به در میاد . اون می خواست در اتاقشو باز کنه ویلچر جلو شو داشت می رفت عقب حالتش طوری بود که با دستاش نمی تونست هماهنگ شه .. -صبر کن ماهان نرو من همه حرفاتونو شنیدم نرو .. -خودت خواستی محبوبه . دیگه همه چی بین ما تموم شده -نه خواهش می کنم .تو اگه بری من می میرم . -به خاطر آدمی که حرفاش  واسه تو  به یه دسته سبزی هم نمی ارزه ؟/؟ . من به منصوره خیانت نکردم تا زمانی که اون به من نارو نزده بود فکر کس دیگه ای به سرم نیفتاد . اون وقت به خاطر یه  زن فداکار زنی که جونمو واسش می دادم  به خاطر کسی که به من خیانت کرده بهش خیانت می کردم ؟/؟ منو این جور شناختی ؟/؟ -به طرف در رفتم . اون جیغ می کشید . فریاد می زد . التماس می کرد .. یه لحظه سرمو بر گردوندم . دیدم وایساده . یه قدم اومد طرفم ولی دیدم داره به طرف زمین پرت میشه . با آن چنان سرعتی رفتم طرفش که در آخرین لحظه که سرش در حال بر خورد به زمین بود خودمو انداختم زیرش .. بغلش کردم . صورت غرق اشکشو بوسیدم . محبوبه تو الان حرکت کردی ؟/؟ می تونی ؟/؟ هنوز می تونی . هنوز میشه امید وار بود که رو پاهات وایسی . تو به خاطر این که منو از دست ندی از جات پا شدی ؟/؟ باورم نمیشه .. دوستت دارم . عزیزم فکر کردی تنهات میذارم ؟/؟ فکر کردی دیگه دوستت ندارم ؟/؟ من در حق کسی که می خواست زندگیمو بگیره بدی نکردم . خیانت نکردم اون وقت بیام به کسی که به من زندگی داده نارو بزنم ؟ تنهاش بذارم ؟/؟ -ماهان من از این زندگی چیزدیگه ای نمی خوام اگه تورو داشته باشم . پاهام دستام چشام .. نفسهام ارزشی واسم نداره وقتی که نفسهام و قدرت زندگیمو که تو باشی نداشته باشم .. می دونم مثل منصوره دوستم نداری . می دونم هیچوقت عاشقم نبودی .. -عزیزم شاید اون اول عاشقت نبودم .تو دومین عشقم بودی من بودم و خاطره های تلخی که از اولین عشقم به جا مونده بود. ولی حالا تنها عشق منی . دیگه دلیلی وجود نداره که عاشق منصوره باشم . -ماهان اگه تمام بدنم فلج شه عشق تو بهش یه جون دیگه ای میده . می دونم بازم می تونم راه برم . می تونم . چون تو به من انگیزه میدی . چون به من وفاداری . ثابت کردی که دوستم داری . دلمون نمی خواست از رو زمین پاشیم .. هر چند اون که پای بلند شدن نداشت . به روی منصوره نیاوردیم که چی شده . تعجب می کرد که چرا من و محبوبه با هم خوب شدیم . وقتی که یه پرستار برای محبوبه گرفتم بیشتر دوزاریش افتاد که وجودش در کنار ما ضروری نیست . به عنوان یک خواهر زن می تونه بیاد و بره ...مدتی بعد خونه رو فروخت و رفت جای دیگه ای خونه خرید . در مان محبوبه سیری صعودی داشت اونم با سرعتی زیاد و کیفیتی عالی .. اون تقریبا بهبود پیدا کرد . می تونه به خوبی راه بره .نمی تونه بدوه یه خورده زیر پاهاش خالی میشه ولی راه میره مث یه آدم عادی .. اون می تونه . خیلی ها میگن که معجزه شده .. این معجزه عشق بوده .. به منصوره ای فکر می کردم که در عین این که خودشو خیلی زرنگ می دونسته خیلی هم احمق بوده که راحت تونستم صداشو ضبط کنم .خیلی احمق بوده که فکر می کرده اون جور در حق من ظلم کرده در عوض من به خواهرش ظلم می کنم .  هر چند من و محبوبه هیچوقت به روش نیاوردیم . محبوبه من حالا ازم بار داره و تا چند وقت دیگه پسرمونو به دنیا میاره . اون خیلی خوشحاله .. ولی نه به خوشحالی اون وقتی که احساس کرده ودونسته بود که هیچوقت تنهاش نمیذارم ... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

این داستانت به دردبخوربود نه اون داستانهای خیالی که واقعادرواقعیت نمیشه بوجود بیان.

ایرانی گفت...

سپاسگزارم از تو آشنای گلم به خاطر پیام گرمت . دستت درد نکنه . شب خوبی داشته باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر