ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

احمق ها دوست داشتنی هستند

هفده سالم بود. هنوز دوست دختر نگرفته بودم . با این که ریخت و قیافه بدی نداشتم ولی خیلی خجالتی بودم و دوستان عین آب خوردن دوست دختر عوض می کردند از کارای ممنوعه ای که با هاشون انجام می دادند برام تعریف می کردند . هرکاری هم که بعضی از دوستام می خواستند انجام بدن تا منو با دختری آشنا کنند بازم روم نمی شد که پا پیش بذارم . سال سوم دبیرستان بودم . من و محمود از مدرسه راهنمایی با هم بودیم . اون یه دوست دختر داشت به اسم عاطفه . یه روز بهم گفت که داره میره پارک دانشجو  با دوست دخترش که اونم یکی از دوستاشو با خودش میاره . اگه می خوای تو هم با ما بیاو شاید که خجالتت بریزه و آدم شی . -خودت آدم نیستی -ببین رضا توی این دوره زمونه که دخترا دارن از سر و کول آدم میرن بالا یه پسر باید خیلی بد بخت باشه که نتونه با یه دختر حرف بزنه .  همراهمون بیا من به عاطفه میگم تو رو با شبنم جورت کنه . من و محمود رفتیم پارک . شبنم و عاطفه قبل از ما اومده بودند . شبنم خوشگل بود ولی خیلی به خودش مالیده بود . راستش یه حسی در من به وجود اومده بود که انگاری از همون اول مالکش باشم . واسه همین خوشم نیومد از طرز آرایشش .  اگه محمود باهام نبود معلوم نبود چه جوری می خواستم با هاشون سلام و علیک کنم . البته سلام کردن به عاطفه واسم سخت نبود چون قبلا چند بار این کارو کرده بودم . اما استرس عجیبی از روبرو شدن با شبنم  داشتم . به ویژه این که محمود می خواست هر طوری که شده اونو دوست دختر من کنه و عاطفه از جاش پا شد و با محمود رفتند رو یه نیمکت دیگه نشستند . قربونش برم این پارک از اون پار ک هایی بود و هست که فکر نکنم هیچ پار ک دیگه ای در جهان باشه که به نسبت وسعتش این همه نیمکت داشته باشه و رو هر نیمکتی دختر و پسر کنار همند . من ایستاده بودم و شبنم نشسته بود . یه مانتوی مشکی تنش بود که به صورت سفیدش میومد . مچ دستش از سفیدی پوستش می گفت ولی از بس به خودش مالیده بود نزدیک بود رنگ صورتش زرد یا کرم بشه . -ببخشید شما نمی خواین بشینین -چرا ...کنارش نشستم با فاصله .. -شما سال چندم هستین .. اینو من ازش پرسیدم .. -سال دوم .. یک سال ازم کوچیک تر بود . خلاصه سر صحبت رو باز کردیم -شما چرا این قدر به خودتون سخت می گیرید ولی من لذت می برم از این که می بینم یه پسر هنوز شرم و حیای خاصی درش وجود داره . ناراحت نشو ولی بیشتر پسرای این دوره و زمونه پررو هستند . توقعات بیجا دارن . به حرفش ادامه نداد . متوجه منظورش شده بودم .  خلاصه اون روز وقتی از کنارش پا شدم حس کردم که دنیای من عوض شده . از اون واسه خودم یه بت درست کرده بودم . شبو تا صبح نخوابیده بودم . دوست داشتم بهش بگم دوستش دارم عاشقشم . محمود مثل من این حساسیت رو راجع به عاطفه نداشت . -رضا همه چی برات عادی میشه . طوری که از شبنم خسته میشی و اونو عوضش می کنی -من این قدر نامرد نیستم -رضا تو اگه نامرد نباشی یکی دیگه نامرده . سه چهار روز دیگه با هم میریم بیرون . تا اون زمان همین جور قند داشت توی دلم آب می شد . وقتی که انتظارات به سر رسید و من و شبنم تنها شدیم خواستم بهش بگم که دوستش دارم . -شبنم دلم می خواد یه چیزی بهت بگم . -حتما ازم خوشت اومده -نمی دونم چی بگم . حالا نمیشه حدس نزنی ؟/؟ فرض کن درست حدس نزدی تا برات سور پرایز باشه . در همین لحظه موبایلش زنگ خورد .. با لحنی با طرفش صحبت می کرد که انگاری داره با نوکر باباش حرف می زنه -عوضی دیوونه .. چند بار بهت بگم من نمی خوام . اصلا بهتره بهم بزنیم همه که مثل تو نیستن . گوشی رو قطع کرد -ببخشید اتفاقی افتاده -نه دوست پسرم بود تازه ولش کردم از رو نمیره . من نمی خوام اخلاق نداره .. وقتی این حرفو زد من یخ شدم . اصلا ازش انتظار اینو نداشتم که با کس دیگه ای هم دوست بوده باشه . اون متعلق به من نبود ولی حس کردم به من خیانت شده هر چند  دوست پسر داشتن شبنم مر بوط به قبل می شده . احساس نا امیدی می کردم . حس می کردم از شبنم بدم اومده . دیگه هیچ احساسی نسبت به اون نداشتم . عاشقش نبودم . اونو یک دختر بد می دونستم که به همه بله میگه . اون متوجه این تغییر روحیه ام  شده بود . -رضا چی می خواستی بگی . -هیچی فراموشش کن شبنم . دفعه بعد دیگه برای دیدن شبنم نرفتم . خیلی ناراحت بودم . اونم متوجه شد چرا ناراحتم . ولی چیزی بهم نگفت .و زنگی نزد .  از این نظر که اون اولین دختری بود که نمی تونستم از فکرش بیرون بیام ناراحت بودم . یه بار به تنهایی رفتم پارک و روی یکی از نیمکتها نشستم  . از دور شبنم و یکی دیگه از دوستای دخترشو دیدم . فوری جامو عوض کردم که منو نبینن . دست و پام می لرزید .. ولی لحظاتی بعد اونو دیدم که تنها بالا سرم وایساده -پسر منو می شناسی ؟/؟ چرا ازم فرار می کنی ؟/؟ -ببینم دوست پسرت این طرفاست ؟/؟ -من دوست پسری ندارم . -می تونی بگیری . -به تو مربوط نیست . خیلی پات رو از گلیمت دراز تر کردی . فکر نمی کردم اون موقع که تو در زندگیم نبودی باید از تو اجازه می گرفتم بچه پررو . -به خاطر همین پررو بودنمه که  فقط یه دوست دختر پررو تا حالا به تورم خورده . اونی که لذت می بره هر روز بایکی دوست شه . ان چنان سیلی گذاشت زیر گوشم که  چند جفت دختر و پسر روشونو بر گردوندند طرف ما ولی شبنم رفته بود . منم از جام پا شدم  حس کردم غرور و مردانگی من زیر پا گذاشته شده . از در پارک که رفتم بیرون یه جوون گردن کلفت یقه امو گرفت و گفت دیگه نبینم دنبال شبنم بری . اون نجیب ترین دختریه که تا حالا دیدم . مال خودمه .. -کسی مال کسی نیست . اونم اون طرف صورتمو که شبنم سیلی نزده بود سیلی زد . منم آنچنان مشتی به بینی اون زدم که خون ازش بیرون می ریخت  شلوغ شد وبا وساطت خیلی ها ماجرا تموم شد .  شبنم همه چی رو دیده بود . همرام اومد . -چرا باهاش دعوا افتادی -اون اول منو زد . خیلی خاطر خواه داری . -رضا دفعه قبل چی می خواستی بگی -هیچی یه چیز احمقانه . می خواستم از یه چیزی بگم که وجود نداره  یه چیزی که از پدرا و مادرا به بچه هاشون نرسیده . هوس جای عشق نشسته . به طرف فردوسی در همون مسیر انقلاب قدم می زدیم که خلوت تر باشه . . من خیلی احمقم . -رضا هیچ اینو می دونی که احمقها گاهی خیلی دوست داشتنی میشن ؟/؟ -آدمای ساده همه رو مث خودشون می بینن . -خیلی ها معنای سادگی رو نمی دونن . اگه من تا حالا دوست پسر نمی داشتم می شدم ساده .  راستش من تا حالا با سه تا پسر و اینی که تازه دیدی سومیش بود دوست بودم . همه شون ازم می خواستند که وارد منطقه ممنوعه شیم ولی من اینو قبول نداشتم . با همه شون بهم زدم . بدون این که دستم بهشون بخوره یا دستشون به من برسه . اونا همش می خواستن خودشونو به من بچسبونن .. من فکر می کردم فر هنگت خیلی قوی تر از اینا باشه رضا . فکر می کردم تو با بقیه فرق داری . معنای صداقتو می فهمی -وقتی گذاشتی زیر گوشم فهمیدم . -ازت معذرت می خوام . حرفات خیلی نیش دار بود . من هر سه تاشونو با یه سیلی فرستادم که برن .. فقط تو بودی که بعد از سیلی بازم پیشم موندی . اونا رو خودم رد کردم .. -تو دیوونه ای -چی می خواستی بهم بگی رضا . وقتی که از دوست پسرم گفتم . -دیگه ارزشی نداره . -سعی کن مث من صادق باشی . مرد باش و من هر چی که تو سینه ام بود بهت گفتم . تو حرفتو بزن .. -دیگه بهش اعتقادی ندارم -اون وقت که بهش اعتفاد داشتی چی می خواستی بگی . من از نگات , از کارات فهمیدم .. -بدون این که فکر کنم می خواستم بهت بگم عاشقتم . دوستت دارم . می خواستم نگهت داشته باشم . شایدم می خواستم بهت ثابت کنم که دوستت دارم . ولی خیلی احمقانه هست . دیگه عشق و دوست داشتن رو به این صورت قبول ندارم . -خیلی خود خواهی رضا ! اصلا نفهمیدیم کی رسیدیم به میدون فر دوسی . -پس تو هیچوقت نمی خوای بهم بگی که دوستم داری . -نه شبنم . هیچوقت . -باشه رضا هر طور میلته . ولی  واقعا با بقیه فرق داشتی .. حالا می بینم که خیلی بچه ای بچه ای . دستمو گرفت توی دستش .. این اولین اراده ای بوده که دست منو روی دست یه غریبه قرار داده . من تابو شکنی کردم . خودمو قانع کردم که همه چی آرومه .به خودم گفتم  خیلی ترسویی رضا . شهامت نداری .. شبنم گفت  میگی من  خودنو در ویترین میذاشتم تا تو پیدات شه ؟/؟ من به پسرا رو نمیدم . چی فکر کردی . دیگه به توی احمق دیوونه هم رو نمیدم . ولی رضا احمق ها دوست داشتنی هستند . -به احمق ها میشه بی وفایی کرد . -خیلی حرفای زشت می زنی . سرشو بالا گرفت . چشاش پر اشک بود . تو شهامت نداشتی و نداری ولی رضا ی ساده و احمق! دوستت دارم . داشت میرفت تقاطع سعدی و انقلاب مترو سوار شه . هنوز خیلی راه تا مترو مونده بود .. گمش کردم . یه خداحافظی هم نکرده بود . -شبنم شبنم .. نا امیدانه از این طرف به اون طرف می رفتم . یه لحظه دیدم که از یک فروشنگی کفش مردونه اومد بیرون ..رفته بودی کفش مردونه بخری ؟/؟-نه دوست پسرم بود . .. من یک دختر هرزه هستم .. می دونستم داره دروغ میگه از ناراحتی این حرفا رو می زنه .. ازم فاصله بگیر .. اینجا مغازه دامادم بود . -بس کن شبنم تو همش می خوای آزارم بدی . -از توی مغازه وقتی می دیدمت که چه جوری به دنبالم می گشتی و صدام می زدی  لذت می بردم -شبنم اگه من اون چیزی رو که بهت نگفتم می گفتم چند روز پیشم می موندی ؟/؟ تاریخ مصرف من تا به کی بود ؟/؟ -تو که هنوز حرفتو نزدی .   -هر وقت که بخوام برای همیشه خداحافظی کنم بهت میگم -پس خدا حافظی کن . خجالتم میومد . سرخ شده بود . سرمو انداختم پایین . -شبنم حس می کنم عاشقت شدم . .. اینو گفتم وداشتم می رفتم -کجا ؟/؟ پسر من از کجا یه دیوونه ای مث تو رو پیدا کنم .. ازم پرسیدی وقتی که بهم بگی دوستم داری چند روز پیشت می مونم .. جوابش اینه .  برای همیشه .  تو با همه عشقت داری دیوونه بازی در میاری من چرا دیوونه باشم ؟/؟ من دیوونه تو هستم . عاشقا همه دیوونه ان کله شون کار نمی کنه .. نرو رضا تو با بقیه فرق می کنی . من از دورنگی ها خسته شدم . با هام بمون . من اون دختر بدی که تو فکر می کنی نیستم . هر کی ازم می خواست بد باشم ولش می کردم . بازم دستمو گرفت به دستش ..-می دونی چرا دستتو لمس می کنم ؟/؟ خون گرم تو رو که به من نیرو میده احساسش می کنم رضا ...... باورم نمی شد از دختری خوشم اومده باشه که در نگاه اول نظرمو جلب نکرده بود و لحظاتی قبل هم می خواستم از دستش در برم .  اون روز من و شبنم پیوند عشقمونو بستیم . -شبنم هیچوقت تنهام نذار -فقط به من طعم شیرین عشقو بچشون رضا  -چطوری -همین جوری که الان هستی . فقط خودت باش -میگی یه احمق باشم . ؟/؟ خندید و گفت هرچی باشی خیلی دوست داشتنی هستی .. پایان ... نویسنده ... ایرانی  

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر