ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شیطون بلا 11

خلاصه در این آشفته بازاری که همه با پار تی بازی کارشونو پیش می برن و می بردن بهنام پارتی من شد و در مرحله تحقیقات تا اونجایی که می تونست به درد من خورد . هر چند یه احساسی به من می گفت که این حق منه که استخدام شم چون واقعا خیلی زحمت کشیده بودم و به اونایی که همراه با من  در مصاحبه شرکت کرده بودند نگاه می کردم به خوبی مشخص بود که اونا اصلا همچین به گرد پای منم نمی رسن .طرز حرف زدن و بی خیال بودنشون . بعضی هاشون که انگار مثل جا نماز آب کشیده ها بودند . من حجابمو  رعایت کرده بودم ولی در کل سعی کردم خودم باشم . به خوبی به پرسشها پاسخ دادم . در هر حال در این مرحله هم تا حدودی سفارش شده بودم . اون روز یکی از بهترین روز های زندگیم بود وقتی که فهمیدم در امتحان استخدامی بانک فبول شدم . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . خونواده عمه ام هم که دیگه به راحتی از این وضع استفاده کردند . من دیگه نتونستم نه بگم و پذیرفتم که ازدواج کنم . شراره می رفت که شوهر کنه . در آن واحد کار و شوهر . مامان می گفت که دیگه باید حسابی اسپند دود کرد که دختر یه دونه منو چش نکنن . که در آن واحد داره به اون چیزی که یه دختر داره می رسه . تازه یه آپار تمان هم به اسم من کردن . که اصلا دلم نمیومد اجاره اش بدم . حداقل دوست داشتم تا یه مدتی نو بمونه و هر چند وقت در میون برم بوش کنم و لذت ببرم . البته خونه مشترک من و اون خونه ویلایی که قرار بود با بهنام درش زندگی کنم اونم یه خونه نو و مجلل بود . دیگه باورم شده بود که دارم میرم به خونه بخت . شوهر آینده ام خیلی خوشحال تر بود . راستش من هیچ احساس عاشقانه ای نسبت به اون نداشتم . تا حالا هم اون جوری که پای بند کسی بشم به کسی دل نبسته بودم و شایدم دوست داشتم که همیشه از عشق فراری باشم . اصلا نمی تونستم عشق رو اون جور که باید و شاید حس کنم . اصلا نمی دونستم که عشق چیه . خلاصه  خودمو با این شرایط هماهنگ کردم . راستش بیشتر از این که برای عروس شدن هیجان داشته باشم برای رفتن به سر کار هیجان داشتم . قرار داد کاری رو بسته بودم تقریبا یک هفته ای بعد از از دواج باید می رفتم سر کار . راستش  مثل بعضی از دخترا که در فانتزیهای خودشون مردای دلخواهی رو برای خودشون در نظر می گیرن و خیلی رویایی فکر می کنن من اصلا در فکر این چیزا نبودم و به این مسائل اهمیتی نمی دادم . وقتی که بقیه فامیلا و اعضای خانواده خیلی دور منو می گرفتند و مثلا می خواستند نشون بدن  که چه هیجانی دارم و قند توی دلم آب میشه حرص می خوردم . بهنام در مورد خیلی از مسائل با من همراهی کرده بود ولی در مورد نوع مجلس و این که ساز و آواز و ارگ و یک موسیقی و بزن بکوب درست حسابی باشه مخالف بود . می گفت همکاراش و خیلی های دیگه که از نظر کاری با اونا همکاری داره میان به مجلس و شنیدن این ترانه های مبتذل و لهو و لعب جنبه خوشایندی نداره . چی می گفتم . تا حالا در صد مورد با من را ه اومده بود . این یک مورد رو هم گفتم که من با هاش راه بیام . البته ما خانوما تا حدودی آزادی عمل داشتیم اونم بین خودمون . فیلمبرداری هم که آورده بودیم یک فیلمبردار زن بود .. چقدر این مدل عروسی ها رو مسخره می کردم . فکر نمی کردم که خودم اسیر  یکی از این مجلس ها میشم . در هر حال امید واربودم که در سایر موارد زندگی و مسائل متفرقه یه جورایی بتونم با بهنام کنار بیام و با هاش هماهنگ باشم . از سلام و صلوات های عروسی خسته شده بودم . راستش من آدم بی ایمانی نبودم ولی نمی دونم چرا از این که یکی دیگه به این جور عروسی گرفتن ها متلک بندازه سختم بود . شب زفاف منم تقریبا بهنام تا حدودی اسلامی رفتار می کرد . بازم جای شکرش باقی بود که ازم نخواست با حجاب برم توی رختخواب . قشنگ ترین لباس خوابی رو که به تورم خورده بود تنم کردم . تا می تونستم   خودمو ردیف کرده بودم .  از بهترین و هوس انگیز ترین عطر استفاده کردم . شوق و ذوق من برای هفته دیگه و رفتن به سر کار بیشتر بود . ریشاشو به جای تیغ ماشین کرده بود . اصلا بهش نمیومد تا این حد هم مذهبی باشه . یعنی نون رو به نرخ روز خوردن از این جور فعالیت ها رو هم به همراه داشت ؟/؟ خلاصه تا حدودی هم برای این که می خواستم خودمو در اختیارش بذارم و از سکس لذت ببرم هیجان زده بودم .  ماجرای ساحل تنها تجربه سکس من بود . جای تعجب هم نداشت . حداقل برای خود من ولی برای خیلی ها می تونست تعجب داشته باشه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر