ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 78

نیلوفر اون شبو زیاد درس نخوند . زود اومد کنار من . بغلم زد . می دونست که من با بوی تنش زندگی می کنم و با امید به این که یه روزی ببینم اون به جایی رسیده که همه ازش میگن و بهش افتخار می کنن . خدایا نمی دونم اون روز می تونم به همه بگم که من مادر اونم . یا این که اون روز هم باید خجالت بکشم . چرا من از همون جوونی افتادم توی دور بد شانسی . من که زیبا ترین بودم زرنگ ترین بودم درس خون ترین بودم و شاید هم مومن ترین .. چرا این جوری شد . چرا نمردم خدا . اشک از چشام جاری بود و می دونستم که نیلوفر می دونه که من برای  چی گریه می کنم . ولی اون نمی دونست که من می دونم که راز مادر برای دختر آشکار شده . واسه این که همه چیزرو طبیعی جلوه بده فیلم اومد و گفت مامان حالا یه چیزی گفتم هنوز دلت پیش اون حرف منه .. اگه دوستم داری گریه نکن باشه ؟/؟ من هستم همه چی درست میشه . تو تا اینجاش منو رسوندی . تو برام بهترین مامان دنیا شدی .. .. -عزیزم مامان منم بهترین مامان دنیا بود ولی ... انگشتاشو گذاشت جلو لبام . سرمو بر گردوندم تا ادامه اشکامو نبینه . چرا به من نمیگه که همه چی رو می دونه . چرا این جوری باهام بازی می کنه . چرا ... شایدم اون بهترین کارو انجام میده . شاید . به من میگه بهترین مامان دنیا .. چرا این حرفو می زنه . پس مامان من که یک زن با ایمان و نجیب بود رو باید چی حساب کرد . اون در کدوم گروه جای می گیره . اون بهترین مادر دنیا بود و من شدم بد ترین دختر دنیا .. حالا بد ترین مادر دنیا بهترین دختر دنیا رو داره .. چرا همه چی قاطی پاطی شده . نمی دونستم که دیگه باید به چی فکر کنم . فقط نیمه شب که چشامو باز کردم و دستای عزیزمو دور کمرم دیدم خاطرم جمع شد که اون هنوز پیش منه . به صورت ناز و ملوسش خیره شده بودم . وقتی که خیلی کوچولو بود و قنداقی و حتی بعد از اون عادت داشت که توی خواب لبخند بزنه . نمیشه گفت عادت چون این کار نا خود آگاه انجام می شد . می گفتند بچه که داره لبخند می زنه داره با فرشته ها حرف می زنه .. نیلوفر من حالا هم تبسم می کرد . مثل بچگی هاش . اون بزرگ شده بود . اون بالغ شده بود . اما هنوز فرشته ها در کنارش بودند . هنوز تنهاش نذاشته بودند . چون نیلوفر بازم تبسم می کرد . تبسم فرشته گونه .. انگار بازم با فرشته ها حرف می زد . تبسم هاش بیشتر شده بود . چقدر دلم می خواست گونه هاشو می بوسیدم . روز ها  از پی هم می گذشتند و نیلوفر من گاه استخونی و گاه تپل مپل می شد . به طرز وحشتناک و فشرده ای درس می خوند . من دیگه از دستم هر کاری بر میومد انجام می دادم تا اون کمتر آسیب ببینه . -مامان گلم اگه بدونی دخترت با چه نمراتی واحد هاشو پاس می کنه . همه دارن شاخ در میارن .. وقتی بهم میگن خیلی پشتکار داری میگم  درسته که خیلی زحمت می کشم . این ژنتیکی هم هست . من به مامانم رفتم . بهشون هم میگم اگه مامانی  کنکور شرکت کنه بهترین رشته رو قبول میشه . اینو هم بهشون گفتم که من بیشتر درسامو پیش تو خوندم . -نیلوفر من به تو چی بگم دختر . آخر چشت می زنند .-مامان بپا تو رو چش نکنن . به تنها چیزی که توجه نداشت این بود که بخواد به عنوان دوستی خاص و عشق و عاشقی با پسری دوست شه .. یه بار همین جوری باهاش حرف زدم گفت مامان  چه جای این حرفاست .  الان دخترایی هستند که تا سی و پنج سالگی از دواج نمی کنند . هر چند بار داری در اون سنین به صلاح نیست و ممکنه خطرناک باشه ولی با پیشرفت علم پزشکی تمام این خطرات فابل حل و پیشگیریه . -یعنی من به این زودی فکر نوه دار شدنو  نباید بکنم .-مامانی دخترت که نمرده ؟/؟ -این حرفو نزن .. درسته مرگ حقه ولی مادر پیش مرگت شه .. اون یک ریز داشت درس می خوند . درسی که داشت می خوند در قسمت تخصصی کبد و گوارش و معده بود و داخلی بود . می تونست در رشته های دیگه هم ادامه تحصیل بده ولی می گفت من به  این رشته علاقه دارم و حس می کنم بهتر می تونم کارمو انجام بدم . از نظر اون ما اگه بخواهیم بین رشته ها تفاوت بذاریم اشتباهه . و هر تخصصی اهمیت خاص خودشو داره . حالا یکی ممکنه حساسیت بیشتری داشته باشه  . جراحی اون دقت و تمرکز بیشتری بخواد ولی  نمیشه هیشکدوم از اونا رو ساده گرفت . یواش یواش به روزای آخر درسش نزدیک می شدیم . نیلوفر حریص بود . می گفت مامان من می خوام ادامه بدم . همه ازم تعریف می کنند و خودم هم راضیم . همه دانشگاهها و همه بیمارستانها منو رو دستشون می برن . مامان دخترت آدم کوچیکی نیستا . ولی واسه مامان گلش همون دختر کوچولوست . مامانی هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم تا تو رو خوشحال ترین ببینم . تا همیشه ازم راضی باشی . خیلی برام زحمت کشیدی .. -بسه دیگه تو که هر روز این حرفا می زنی .. وقتی اینا رو می گفت بازم فکرم می رفت پیش این که من چقدر به دخترم بدهکارم .. اگه من اونو به دنیا آوردم و بهش زندگی دادم عشق دادم اون تا حالا هزاران بار بهم زندگی داده . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر