ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فریبی دوباره

وقتی دیدمش قلبم لرزید . بعد از ده سال .. خودمو پنهون کردم . تا منو نبینه .  اون اولین عشق من بود . می خواست باهام از دواج کنه . ولی قالم گذاشته بود و رفته بود اروپا . منم پس از ماهها تحمل رنج و رفتن تا مرز افسردگی از دواج کردم . از زندگیم راضیم و یه دختر هشت ساله دارم . سی و سه سالمه . واقعیت اینه که هنوز مهران رو فراموشش نکردم . چون اگه فراموشش می کردم امروز قلبم به دیدنش به شدت به تپش نمی افتاد . میگن نمیشه اولین عشقو فراموش کرد . ولی به نظر من باید بشه .  مخصوصا اگه اولین عشق آدم خیانتکار باشه . شاید تپش شدید قلب من به خاطر روز های خوش اول جوانی باشه که دیگه بر نمی گرده .هر کاری کردم خودمو گول بزنم که بهش فکر نمی کنم و این عادتی از گذشته تلخمه نتونستم . حتی دخترم مهسا هم نتونست آرومم کنه . چون خیلی دوستش داشتم . و اونم برام شیرین زبونی می کرد . .. مهران پسر خاله یکی از دوستام بود . تا یک ماه پیشو می دونستم که هنوز نیومده ایران . دوستم اکرم بدون این که من ازش بخوام هر وقت تنها می شدیم از اون برام می گفت . حالا یک ماهی می شد که اونو ندیده بودم . ..  زنگ در خونه رو زدند . بودم حیاط . خودم درو باز کردم . شوکه شدم . مهران بود . بعد از ده سال روبه روی من قرار گرفته بود . با یه دسته گل اومده بود سراغم . به زحمت بر خودم مسلط شدم . -چیکارم داری . -دلم برات تنگ شده بود اومدم ببینمت . نمی دونی چقدر دوستت دارم . ..مسخره ترین حرفی بود که در عمرم از کسی شنیدم . منو احمق فرض کرده بود .دسته گلو از دستش گرفته اونو به سمتی پرتش کردم . کوچه رو که خلوت دیدم دستمو آوردم بالا گذاشتم زیر گوشش و درو بستم . -ملیحه می دونم که دوستم داری . می دونم که عاشقمی -خفه شو آشغال . من مثل اون دخترای خارجی نیستم . مثل توی پست نیستم . من شوهر دارم . درو بستم و رفتم به اتاقم . مثل بید می لرزیدم . داشتم به کاری که انجام داده بودم فکر می کردم . آیفون  رو روشن کرده .. تا اون فضایی رو که پوشش می داد بررسی کردم اثری ازش نبود .  نه می تونستم اونو فراموش کنم و نه کاراشو .صبح روز بعد که محسن رفته بود سر کار و منم مهسارو رسوندم  مدرسه تا درو باز کردم دیدم که یکی منو رو به جلو هل داد و به زور وارد شد و درو بست . تا بیام جیغ بزنم جلو دهنمو گرفت . مهران بود . به زور در آغوشم کشید هرچی دست و پا می زدم اثری نداشت . -گوش کن چی میگم ملیحه . من بهت خیانت نکردم . من قالت نذاشتم . من رفته بودم اونجا یه دوری بزنم .. ولی بیگناه افتادم میون دانشجویان سیاسی . منو باز داشتم کردند . به جرم همکاری با تروریست و نفوذی بودن سه سال حبس برام بریدن . آخرش متوجه شدن بیگناهم آزادم کردند به خاطر شرمندگی اونا  حتی اقامت اونجا برام ردیف شد کارگرفتم . می دونی چرا بر نگشتم ؟/؟ برای این که تو از دواج کرده بودی . تو برام صبر نکرده بودی . بی وفا ... نمی دونستم داره از چی صحبت می کنه . اکرم یه چیزایی می گفت از این که تا مدتها ازش خبری نداشتن . تمام افکار این ده ساله من دستخوش تغییرات عجیبی شده بود . دستا م شل شده بود . من در عالم خودم بودم . به اون روزایی فکر می کردم که غرق عذاب بودم . . اون در زندان به من فکر می کرد . حالا دیگه خیلی دیر شده بود . من شوهر و یک دختر داشتم . ولی  حس کردم که اون به بدنم چسبیده . سختم بود . احساس بیگانگی می کردم . وارد زندگی دیگه ای شده بودم ولی عذاب وجدان داشتم . از این که این من بودم که اونو آزار داده بودم . همه چی به نفع اون تغییر کرده بود . من و اون چند بار با هم سکس داشتیم ولی اون کونمو می کرد . -مهران قسمت نبود ولم کن -میگی من برم ؟/؟ دستاشواز رو پیرهن رسونده بود به سینه هام . درست مث اون وقتا باهاش ور می رفت . همون وقتایی که امید وار بودم که باهام ازدواج می کنه . وقتی که این کارو باهام انجام می داد می دونستم بعدش لختم می کنه و می کنه توی کونم . خودمو از دستش رها کردم .. و رفتم به اتاق . هم دلم می خواست رهام کنه و هم بیاد سراغم . -مهران همه چی تموم شد ..بازم بغلم کرد . -برای تو تموم شده ولی برای من که به خاطر تو ازدواج نکردم و به پات نشسته بودم هیچی تموم نشده . وقتی از زندان آزاد شدم  تا مدتها نمی دونستم از دواج کردی . دستاش دوباره رفت رو سینه هام . اشک از چشام جاری بود . اون منو تسلیم خودش کرده بود . وقتی به خودم اومدم که دیدم فقط با یه شورت در آغوشش قرار دارم . رو همون تختی هستیم که با شوهرم سکس می کنم .. بار ها و بار ها کیرشو دیده بودم ولی بعد از ده سال انگاری برام تازگی داشت . گویی که این اونی نبوده که بار ها سوراخ کونمو شکافته -ملیحه چرا این قدر نسبت به من سردی -چرا تو احساس یک زنو درک نمی کنی . اگه دوستم داشته باشی رهام می کنی -ملیحه می دونم که دوستم داری . عاشقمی . مخصوصا حالا که فهمیدی من بیگناهم . تو هیچوقت نسبت به من این جور سرد نیودی . من اون ملیحه داغو می خوام . چقدر دلم می خواست من اون مردی باشم که بتونه  از مرز دختریت عبور کنه . تو خودت رو تقدیم یکی دیگه کردی . چقدر آرزو داشتم با تو زیر یه سقف زندگی کنم -خواهش می کنم مهران . انگشت رو احساسات و نقطه ضعفهای من نذار -به صدای قلبت میگی نقطه ضعف ؟/؟بغلم کرد .. می دونستم که به خواسته اش می رسه . لباشو گذاشت رو لبام . چشامو بستم . با خودم جنگیدم که فراموش کنم که یک زن  متاهلم . تمام حرکاتشو حفظ بودم . می دونستم که اون حالا میاد رو نوک سینه هام . از اونجا میاد پایین و کسمو میکش می زنه .. نهههههه نهههههه .... من هنوزم دوستش داشتم . هنوزم در ضمیر پنهانم اونو می خواستم . اونو که فکر می کردم به من خیانت کرده . ولی نمی خواستم زندگی خودمو تباه کنم . دلم نمی خواست که به عنوان یک خیانتکار معرفی شم . با خوردن نوک سینه هام هیجانو بیش از پیش به کس و سایر قسمتهای بدنم انتقال داد و پس از میک زدن کسم یا باید کیرشو توی دهنم فرو می کرد یا توی کونم .. ولی اون اومد بالا تر . به چشام نگاه کرد . کف دستشو گذاشت روی کسم . هنوز نگاهش مثل  قدیما عاشقونه بود . حس کردم که دوستش دارم .نمی تونم اولین عشقمو فراموشش کنم . لبامو باز کردم و اون لبامو بست . -ملیحه دوستت دارم دوستت دارم . سینه هام رو سینه هاش می گشت . کیرش روی کسم قرار گرفته بود . خیلی نرم اونو فرو کرد توی کسم . -نهههههه نهههههه گناهه گناهه .. ولی می خواستم که در این گناه شیرین غرق شم . می تونستم  یه حس قشنگی داشته باشم . دیگه پذیرفته بودم که تسلیم اونم . بدنم به لرزه افتاده بود غرق هوس شده بودم . می دونستم تمام قسمتهای صورتمو غرق بوسه می کنه . همون حسو به من داد . همون کارا رو با من کرد . زبون دلمو باز کرد -مهران دوستت دارم . همش فکر می کردم که تنهام گذاشتی دوستت دارم .. در اختیارتم . می تونی هر کاری که دوست داری باهام بکنی . تلافی این سالها رو در بیاری -ملیحه یک روزه که نمیشه . سکوت کردم . برام سخت بود که معشوقه اون باشم . بیشتر زنایی که معشوق داشته وبه شوهرشون خیانت می کردند با یه اشتباه گیر می افتادند . من نمی خواستم به سر نوشت اونا دچار شم . سکوت کردم .. مهران به سرعت منو می کرد . دستامو دور کمرش فشرده تا از سکس با اون لذت بیشتری ببرم . حس کردم که خیلی راحت دارم ارضا میشم . با این که فقط چند دقیقه بود که راضی به تسلیم شدن شده بودم . اون وقتا با میک زدن کسم منو به ار گاسم می رسوند .. -مهران سرعتو ببر بالا .. -چشم ! عشق من نوکرتم . فدای اون کس خوشگلت . کاش مال من بودی . حاضرم از شوهرت جدا شی و تو و دخترت رو با هم قبول می کنم -نهههههه نهههههه مهران از این حرفا نزن بیشتر شرمنده ام نکن . حرفاش هوسمو زیاد تر می کرد وقتی حس کردم آبم داره می ریزه دستام شل شد و خودم سست شده و دیگه نتونستم کاری بکنم . مهران در حالی که لباشو یه بار دیگه رو لبام قرار داده بود آبشو ریخت توی کسم . بعد ازم خواست که به یاد اون روز ها قمبل کنم تا بکنه توی کونم . این کارو هم براش انجام دادم . این قسمت کار برام بیشتر از دیگر قسمتها خاطره انگیز بود . -هنوز کونت همون تنگی سابقو داره .. با این که لذت می بردم اشک از چشام اشک جاری بود . نمی دونستم آیا این به خاطر عذاب وجدانیه که نسبت به شوهرم دارم یا به یاد روز هایی خوب گذشته ام با مهران دارم اشک می ریزم . مهران این بار آبشو توی کونم خالی کرد .  رفته بودم توی فکر . سرمو گذاشتم رو سینه اش تا برام حرفای عاشقونه بزنه . خودم مهسا رو باید از مدرسه می آوردم . اگه دیر می کردم با یکی از همسایه ها بر می گشت .. واسه همین مجبور شدم مهرانو بفرستم بره . اون روز و اون شب , شوهر و دخترم متوجه این تغییر روحیه ام شده بودند . نمی دونم چه عاملی باعث شد که روز بعدش وقتی مهسا رو رسوندم مدرسه یه سری به اکی بزنم . اکی دختر خاله مهران . .. تازه از خواب بیدار شده بود .. -به !چه عجب این وقت صبح .. راستی یه سور پرایز برات دارم . اون بر گشته ..  خودمو زدم به کوچه علی چپ -کی بر گشته -همون عشق اولت دیگه . مفت خورده و خوابیده و اومده . از همون روز اولی که رفته با زنایی بوده که دوبرابرش سن داشتن و خرجشو می کشیدن و حال می دادن بهش و حتی واسش اقامت هم جور کردن . اون اولش که با یکی اهل همونجا از دواج کرد تا بمونه .. -چی داری میگی .. یخ شده بودم . نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت . اون منو فریبم داده بود . گولم زده بود . زندان رفتنش دروغ بود . می خواست با احساسات من بازی کنه و جسممو داشته باشه .  اون از اول دوستم نداشت . منو واسه سکس می خواست . از خودم بدم اومده بود . ولی دیگه تکلیف خودمو می دونستم . این خوشحالم می کرد . وقتی از پیش اکرم بلند شدم و اومدم طرف خونه از راه دور دیدم که دست اون شیاد عوضی روی زنگه بدون این که منو ببینه وارد کوچه بغلی شدم تا یکی دو ساعتی رو در خیابونا بگردم و برم دنبال مهسا . با این که فریبم داده بود ولی احساس آرامش خاصی می کردم . احساس فرار از گذشته ها . من خیانت کرده بودم ولی این می تونست اولین و آخرین خیانتم باشه . من وابسته به عشق بودم .  حس کردم که حالا خیلی راحت تر می تونم عاشق شوهرم باشم . کار من بیشتر از این که یک گناه باشه یک اشتباه بود . با خودم عهد بستم  که تحت هیچ شرایطی دیگه خیانت نکنم حتی اگه همه چیزمو از دست بدم . پام روی گاز بود و نمی دونستم کجا میرم فقط همینو می دونستم که خیلی راحت رانندگی می کنم و خیلی راحت هم می تونم به همه چی فکر کنم .... پایان .. نویسنده ... ایرانی 

8 نظرات:

ناشناس گفت...

ایرانی عزیزم سلام
خواستم بعد مدتها چیزی برات بنویسم از وقتی ک آبی عشق تمام شد منم کمتر امدم و سر زدم داستانهای قویی ک من دیدم داشت رو ب وفول میرفت حجم داستانهای شما واقعا از کیفیت داستان کاسته بود حتی آبی عشق فراز و نشیبهای زیادی داشت انگار واسه تمام کردن داستان عجله داشتی، مثل اوایل داستان تمرکز مناسبی نداشتی ب هرحال تمام شد
دوست عزیزم ایرانی امیدوارم در مورد حجم داستانات تجدید نظر و بر کیفیت انها بیفزایی،منتظر یک داستان خاص هستم ک دوباره شروع کنی و با تمام وجودت بنویسی خیلی وقته داستانهای سکسی شما رو نمیخونم تا اوایل قسمتهای 40 تا 50 هرکی به هرکی بابا تقسیم بر سه و خانما ساکت رو خوندم بعدش دیدم توجهت نسبت ب قبل روی اینطور داستانا کم شده و ب تعداد و حجم اضافه میکنی باور کن برخلاف میل باطنیم نتونستم ادامشو بخونم ، بابت انتقادات شدیدم معذرت
مجید

ایرانی گفت...

سلام داداش مجید گل و دوست داشتنی !خسته نباشی . خوشحالم که بازم یه سری به ما زدی . راستش این که بخوای همه را راضی نگه داشته باشی به هیچ وجه امکانش نیست . وقتی که در ذیل یک داستان سه تا نظرو درخواست مختلف و مغایر هم داده میشه یک نویسنده چیکار می تونه بکنه . البته دست خودم باشه مطلقا داستانهای سکسی رو میذارم کنار . ولی برای این که بخوای در مورد داستانی قضاوت کنی باید تمامشو بخونی . با توجه به روحیه ای که داری داستانهای گناه عشق که غیر سکسیه و داستان هر جایی رو که سکسی عاطفیه بهت توصیه می کنم . من اگه بتونم چند تا از داستانهای سکسی خودمو تموم کنم و جایگزین براش نذارم می تونم داستان گناه عشق رو بهش یه اوجی بدم . ولی تند و تند سوژه های سکسی و غیر سکسی جدید میاد به ذهنم . در خواست ها زیاد میشه . پاسخ به نظرات اینجا کمه ولی در سایت لوتی زیاده و پیامهای پاسخ من بیشتر و پر حجم تره .. چون خواننده های اینجا یه حالت رکود پیدا کردند البته میان داستان می خونن ولی کم نظر میدن اما در لوتی رو نق بیشتری داره فعالیت خوانندگان و نظراتی که میدن و اتفاقا نود درصد تایید می کنند .در هر حال من با تو هم عقیده ام . حتی اگه بتونم به جای این بیست تا داستان مختلف و سی تا پست در هفته یکی دو رمان در دست داشته باشم باور کن اون قدر اعتماد به نفس دارم که می دونم می تونم یه چیزی بنویسم که خودم راضی تر باشم ولی اون موقع به جای یک مجید جان باید پاسخگوی صد ها مجید جان باشم . در واقع در این سایتها به عنوان یک فرعی نویس باید در گوشه ای موضع گرفت و فقط در یک زمان دو سه تا داستان نوشت که اون وقت اسم مجموعه رو نمیشه گذاشت وبلاگ و باید فقط به دنبال کپی بر داری و انتشار مطالب تکراری بود .من ترجیح می دهم کار کمی استهلاک داشته باشد ولی تقریبا رو نوشت بر داری نداشته باشم . جز در موارد استثنایی که ان هم به خاطر حمایت از نویسنده ای می باشد . در هر حال تلاشم را می کنم تا ..تا حدودی نظرات شما را تا مین کنم ولی در این مدت داستانهای تک قسمتی غیر سکسی زیبایی نوشته شده که اشک خود من موقع نوشتن در اومده ..مثل منم می خوام مامانت بشم . در هر حال اگه بگردی مطالبی که با روحیه ات ساز گار باشه وجود داره و داستان غیر سکسی گناه عشق رو هر چند درش عنصر عشق وجود داره ولی می خوام کمی متفاوت تر از بقیه باشه البته بازم این عشقه که سلطنت می کنه .فرصت ها را هم باید در نظر گرفت . مثلا من کارمندم تا بیام خونه و ناهار بخوذم و بخوابم و به کار و زندگی برسم شب میشه . دیشب عروسی دعوت بودم همراه خانمم نرفتم . یه بهانه ای تراشیدم .و .. خب مجید جان روز و روز گار خوبی داشته باشی . با آرزوی بهترین ها برای تو ...ایرانی

ایرانی گفت...

با سلامی مجدد.. علت افت داستان آبی عشق از نظر شمامجید خان نازنین را نمی دانم در حالی که من کاملا نظری خلاف شما دارم . داستان در پایان اوج گرفته بود . اگر منظورتان این است که من نباید نستوه و نسیم را به هم می رساندم که داستان رنگ و بوی نا امیدی می گرفت و خود من اصلا داستانهایی رو که آخرش یا سیستم داستان تراژدی باشه نمی خونم و تایید نمی کنم . حالا می خواد شاهکار ترین شاهکار های جهانی باشه . روال داستان کاملا منطقی بود و زیبا ترین قسمتهای داستان ابی عشق در پایان آن نهفته بود . که انرژی زیادی رو ذوی آن گذاشته بودم . با تشکر : ایرانی

ناشناس گفت...

با سلام و عرض خسته نباشید
به این میگن داستان سکسی که پند آموزه
مرسی کلی.

ایرانی گفت...

سپاسگزارم دوست آشنای من .. منم با شما هم عقیده ام که باید از فابل داستانهای کلیشه ای بیرون اومد .داستانهایی که دیگه بچه بازی شده ولی از بس خیلی ها تقا ضا می کنند و بقیه خاموشند منم نمی تونم نسبت به دوستان بی توجه باشم . در هر حال سعی می کنم سوژه ها در زمینه های گوناگون باشه .. از بد شانسی بیشترین طرفدار رو هم داستانهای سکس پسر با مادر داره . با درودی دیگر خدا نگه دار ....ایرانی

ناشناس گفت...

سلام
ایرانی عزیز میدونم فرصت زیادی ندارید و درخواستهای زیادی واسه نوشتن موضوعات متفاوت دارید و آبی عشق خوب تمام شد بهترین پایانو داشت اما بنظرم شاخ و برگ بیشتریی میخواست داستان باید یکم بازتر میشد ، اما منم موافق پایان داستان بودم و باید آخرش همین طور باشه عشق پاک و خالص باید پایان خوبی داشته باشه! منظورم متن خیلی قوی اول داستان تا قسمتهای 40 و افت بد داستان بود البته بخاطر اینکه درخواست کرده بودم هفته ایی دوبار منتشر بشه پشیمونم فشار کاریتون بیشتر شده بود
به هر حال من مثل همیشه ارزو میکنم نوشته هاتون روز ب روز خواندنیتر و قشنگتر باشه امیدوارم در همه جوانب زندگی موفق باشید
برادر کوچک شما مجید

ناشناس گفت...

ایرانی عزیز من مخالف هیچ نو داستانی نیستم و کلام زیبا برام خیلی مهمه حالا این کلمات میتونه عاشقانه یا اجتماعی و پند اموز و یا هر نوشته ایی تاثیر گذاری باشه
مجید

ایرانی گفت...

سلام داداش مجید گل و نازنین .. البته داستان آبی عشق رو اگر طولانی ترش می کردم زیادی کش پیدا می کرد و خسته کننده می شد هرچند می تونستم یه مسائل حاشیه ای ظریف دیگه ای رو هم وارد کنم ولی وقتی که نستوه و نسیم با هم آشتی می کردند مثل حالا باید چهار پنج قسمت با هم می بودند و داستان تموم می شد و نسبت در کنار هم بودن اونا به کل داستان خیلی کم می شد . .حتی من شخصیتهایی مثل مهری و ستایش رو وارد کرده بودم که داستان طولانی تر شه . در سایت خودمون که اصلا نظر نمی دادند خیلی کم . در سایت لوتی نظر بارون شده بودم .دوست داشتند زودتر مشخص شه و همین رو من بی تاثیر نبود . فعلا دارم روی گناه عشق کار می کنم و این تنها داستان غیر سکسی دنباله دار منه .. اما داستانهای تک قسمتی عشقی رو حتما بخوان .. اونایی که حالت موصوف و صفت دارند یا مظاف و مضاف الیه . و حرف دوم اونا عشقه معمولا داستانهایی عشقی هستند و خیلی از داستانهای دیگه ...داداش مجید بازم سپاسگزارم از همراهی ات .. شاد و پیروز و تندرست باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر