ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان بخش بر چهار 27

شب شد و اسحاق و احسان همون طوری که می گفتند میدون رو برای ما سه نفر خالی کردند . بهونه درس رو کردند و منم رفتم تا سری به افشین و اشکان بزنم. رفته بودم به آرایشگاه . موهامو به صورتی در آورده بودم که افشین دوست داشت  و طوری از داخل به چشام حالت دادم  و از بیرون ردیفش کردم که اشکان خیلی خوشش میومد . هر چند در تر کیب هر دو تا شون از دیدن این مامان جدید لذت برده تعجب می کردند . افشین : مامان چه خبر شده ! تو که می خواستی بری یه مجلسی خودت رو این جوری ردیف نمی کردی . ببینم اگه قراره مهمونی چیزی بیاد به ما بگو بریم زود تر بخوابیم که فردا کلی درس داریم و نمی تونیم تا نیمه شب بیدار بمونم -پسرا مهمون کجا بود . اینم از اون حرفاستا . کی بیکار بود این وقت شب و اونم یه شب معمولی بیاد به خونه مون . بابات که رفت ما هم دیگه فراموش شدیم . اشکان : مامان هر گلی یه بویی داره . ولی گذشته از اینا تو الان مثل یه گلی هستی که خیلی خوشبو کردی . خیلی  ناز شدی .  دستانی برهنه و بلوزی که تا نیمه های سینه مو بر هنه نشون می داد ,   رنگ قرمز و شاد بلوزم با استرچ آبی که خط کونمو  بیشتر و بهتر از زمانی که لخت بودم نشون می داد همه و همه مزید بر علت شده بود که پسرا با دید خاصی بهم نگاه کنن . افشین : مامان چی شد که امشب بهمون توجه نشون میدی . دور و بر مایی . -من کاری به کارتون ندارم . اومدم اینجا ببینم پسرای گلم چیکار می کنن . چیزی کم و کسری نداشته باشن . بعدم دلم می خواد کمی هم باهاتون در مورد مسائل دانشگاه و فسادی که در اونجا وجود داره و دخترای این دوره زمونه حرف بزنم . پسرا می  دونم شما هم مثل هر جوون دیگه ای در ابتدای بلوغتون در اوج نیاز های جنسی خودتون به سر می برین . این روزا  دخترا وقتی یه جوون ساده ای گیر میارن تر فندهای زیادی رو به کار می گیرن که خودشونو به اون پسره بچسبونن . حالا به خاطر یه لذت گذرا من نمی خوام که پسرام بد بخت شن . شما باید بدونین که دور و برتون چی می گذره . کاملا متوجه بودم که حواسشونو پرت کردم .  رفتم روبروی آینه دیواری تا مثلا یه نگاهی به صورتم بندازم ولی نگام متوجه پسرام بود که ببینم  با چه نگاه هیزی دارن تعقیبم می کنن . انگاری اونا خیلی  حشری تر از اون دو تا داداشاش نشون می دادند . خیلی هیز و تیز بودند . مخصوصا یه شیب و حالت خفیف قمبلی به کونم می دادم که اونو واسه پسرا جذاب ترش کنم و بیشتر دلشونو ببرم . .. دوباره رفتم پیششون . -ببینم پسرای خوبم من اگه باهاتون در این مورد حرف می زنم یه وقتی خجالت نکشین . من مادرتون هستم خوبی شما رو می خوام و با شناختی که از زنا دارم می دونم که اونا چیکار می کنن و چی می خوان . کیر احسان و اسحاق و نگاه هیز این دو تا پسرام منو بی حیا کرده بود . -بچه ها گول حرف زنا یا این دخترای دانشجو رو نخورین . بیان بگن ما قرص می خوریم و از این حرفا .. ..افشین : مامان  این حرفا چیه دارین می زنین . دستمو رو صورتش کشیده و صورتشو با اون لبای بر جسته روژمالی شده خودم بوسیدم و گفتم فدای پسر خجالتی خودم بشم باید گفتنی ها رو گفت . اگه همچین چیزی گفتن مشخصه که این دخترا سابقه دارن انواع و اقسام آلودگی ها رو دارن . اشکان که با این حرکات من کمی گستاخ تر شده بود گفت خب مامان حالا میگی ما چیکار کنیم -هیچی باید بی خیال این موارد شین .  با مادرتون دوست باشین . مادر میاد کمکتون . راهنماتون میشه .. -مادر این چه حرفیه که شما می زنین . آخه شما چه جوری می خواین راهنمای من شین . لحظاتی هست که تصمیم گیری در اون لحظات کمی سخت به نظر می رسه . ما شما رو از کجا پیدا کنیم . پیش اون دختر برات زنگ بزنیم ؟/؟ این حرف اشکان حسادت منو تحریک کرده بود . دلم می خواست این من باشم که اونو ارضاش می کنم . با من به همه چیز برسه .  هر چند این دو تا پسر از اون دو تا پسر لاغر تر نشون می دادند ولی اونا هم یه جذبه مردونه ای داشتند که می دونستم اگه لخت خودمو به آغوششون بسپرم می تونن مثل یک معشوقه با من رفتار کرده و شاید حتی خیلی بیشتر از اون دو تا داداش به من حال بدن -پسرا شما چند وقتی نیست که رفتین دانشگاه به همین زودی رفتین توی خلاف ؟/؟ -مامان این یک مثالی بود که زدم . گفتم اگه همچین شرایطی پیش بیاد . -ولی طرز گفتنت طوری بود که من این طور برداشت کردم که پیش اومده -ببخشید مامان اگه بد عنوان کردم معذرت می خوام . اشکان اومد جلو و بغلم زد . سینه هامو به سینه هاش فشرد . چقدر دلم می خواست برای دقایقی رو در اون حالت می موندیم . ولی هنوز زود بود که پیشروی انجام شه . باید چند تا چراغ سبز دیگه از اونا می دیدم . شایدم اونا منتظر چند تا چراغ سبز از سوی من بودند .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر