مژده دیگه توجهی به من نداشت و خیلی جدی با من بر خورد می کرد . منم راستش وقتی این عمل اونو می دیدم دیگه به دخترای دیگه توجهی نداشتم . دیگه اونا هیچ احساسی رو در من بر نمی انگیختند . وقتی نازمو می کشیدن و قربون صدقه من می رفتن می خواستم که هر طوری شده از دستشون در برم . حتی پیش ملوک نمی رفتم و درس رو بهونه می کردم . تمام فکر و ذهن من این بود که مژده چیکار می کنه . تا این که یه روز صبح دیدم که یه مردی از در خونه شون اومد بیرون . جوان خیلی آراسته ای بود . . مردی بود حدود چهل سال نشون می داد . یکی از این روزا در یه جای بهتری سنگر گرفتم تا ببینم می تونم چیز بهتری رو ببینم یا نه ولی بازم همون حرکت تکرار شد ...
و روز بعدش که دیدم طرف با ماشین احتمالا شخصی خودش هم که خیلی شیک بود و ظاهرا خارجی اومد بیرون و روز بعد دیگه پیداش نشد .
راستش اون روزا اصلا حوصله در خوندن نداشتم و حوصله هیچ کار دیگه رو . این که اون دو تا دارن چیکار می کنن منو دیوونه کرده بود . نمی خواستم باور کنم که مژده با یکی دیگه رابطه داره . و اتفاقا در این روزا حالت مژده طوری بود که نشون می داد می خواد خیلی اذیتم کنه و سر به سرم بذاره . مدام گیر می داد . از من ایراد می گرفت اگه چیزی ازم می پرسید و نمی تونستم در موردش حرف بزنم .. منظورم مسائل درسیه و اگه من بلد نبودم و نمی تونستم تفسیر کنم بر خورد خیلی بدی با من داشت . می خواست که همش تحقیرم کنه . به من بگه تو عرضه تحصیل رو نداری ...
یه روز موقع رفتن جلو ما شینشو گرفتم ..
-استاد می خواستم چند دقیقه ای وقت شما رو بگیرم . ...
تازه داشتم متوجه می شدم که وقتی یک زن یا یک دختر مردی رو تحویل نمی گیره معناش چی می تونه باشه .اون وقت اون مرد به سمتش گرایش پیدا می کنه . احساس حسادت می کنه ..
-من با شما کاری ندارم .
-ولی من از شما شکایت دارم .
-برو به مسئولین دانشگاه بگو ..
-این چه طرز بر خورد شما با دانشجوست . اونم با یک رزیدنت ...
-از نظر من مدرک تو به درد اینم نمی خوره که بذاری دم کوزه آبشو بخوری ... برو کنار من کار دارم . باید ماشینو ببرم تعمیر گاه ..
یه چند نفری بهمون نزدیک شدند و من از اون جا دور شدم . می دونستم چیکار کنم . دم در خونه شون منتظر می موندم و به زور خودمو برش تحمیل می کردم . لعنتی این سگها دردسر شده بودند . تا اون حدی از خونه دور شدم که صدای واق واق اونا رو نشنوم . صداشون عین خودشون وحشتناک بود . مو بر تن آدم سیخ می شد . یک ساعتی رو منتظر موندم و خانوم تشریف آوردند . همش نگران بودم از این که نکنه سگها باز باشن ... نمی دونم در ماشین روی خونه رو کی به صورت کنترلی در آورده بود ؟ یه لحظه که در باز شد سگا رو دیدم که زنجیر بهشون وصله ... فرصت برای تصمیم گیری کم بود .. ولی اگه اون زنجیر ها تا یه اندازه ای بود که اونا می تونستن بیان تا دم در و منو بگیرن .. وای دیگه چیزی ازم نمی موند با توجه به این که مژده هم داخل ماشین بود تا بیاد جلو شونو بگیره کارم تموم بود ...
دلو زدم به دریا .. تمام این افکار در کمتر از دو ثانیه در مغزم نقش بسته بود . می دونستم که اگه بازم وارد خونه نشم بازم حسرت می خورم بازم فکر می کنم .. بازم شب خوابم نمی بره ....
سریع از لای در کنترلی که نزدیک بود از دو طرف بدنمو فشارش بگیره رد شدم . خودمو رسوندم به حاشیه دیوار و سریع از کناره ها فرار کردم .سگها به طرز وحشتناکی پارس می کردند . ده پونزده متری با ماشین فاصله داشتم مژده از ماشین پیاده شده بود تا بخواد بفهمه رفتم سمتش . جیغ کشید .. ولی بغلش کردم و دستمو گرفتم جلوی دهنش ....
-حالا دیگه نمی تونی چیزی بگی . از دست جیم و آلیس هم کاری ساخته نیست . بذار همین جور سر و صدا کنن . ولی یواش یواش آروم میشن . اگه تو آروم بشی و به اونا بگی ساکت شن . من فقط می خوام با هات حرف بزنم . و چند تا سوال بکنم . چرا به تازگی رفتارت با من این جوری شده ..
نگاهش نشون می داد که دیگه جیغ نمی کشه . چقدر عاشق این چشاش بودم . انگار هر لحظه هر کاری که می کرد و هر حسی رو که داشت می شد در چشاش دید ...
-ببین آقا شهروز بین ما هر چی بوده تموم شده .. حالا دوست دخترات تحویلت نمی گیرن که اومدی سراغ من ؟
-من به غیر از تو با کسی نیستم . اون مرد کی بود که چند روز پشت هم صبحها از خونه ات میومد بیرون ..بگو اون کی بود ؟
-حالا جاسوسی منو هم می کنی ؟
-من نمی تونم ببینم اونی که دوستش دارم با یکی دیگه باشه . نمی تونم . ..
-تو دوستم داری ؟ تو ؟ ! بس کن پسر هوسباز . این نمایشی که داری واسم بازی می کنی تکرار صحنه چند وقت پیشه . پس دیگه پیش من فیلم نیا ...
جفت کرده بودم . معلوم نبود چه دستایی توی کار بود که تمام گند کاریهای منو به گوش استاد می رسوندند . وای امان از دست وقتی که زن دست شیطان رو از پشت می بنده .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
و روز بعدش که دیدم طرف با ماشین احتمالا شخصی خودش هم که خیلی شیک بود و ظاهرا خارجی اومد بیرون و روز بعد دیگه پیداش نشد .
راستش اون روزا اصلا حوصله در خوندن نداشتم و حوصله هیچ کار دیگه رو . این که اون دو تا دارن چیکار می کنن منو دیوونه کرده بود . نمی خواستم باور کنم که مژده با یکی دیگه رابطه داره . و اتفاقا در این روزا حالت مژده طوری بود که نشون می داد می خواد خیلی اذیتم کنه و سر به سرم بذاره . مدام گیر می داد . از من ایراد می گرفت اگه چیزی ازم می پرسید و نمی تونستم در موردش حرف بزنم .. منظورم مسائل درسیه و اگه من بلد نبودم و نمی تونستم تفسیر کنم بر خورد خیلی بدی با من داشت . می خواست که همش تحقیرم کنه . به من بگه تو عرضه تحصیل رو نداری ...
یه روز موقع رفتن جلو ما شینشو گرفتم ..
-استاد می خواستم چند دقیقه ای وقت شما رو بگیرم . ...
تازه داشتم متوجه می شدم که وقتی یک زن یا یک دختر مردی رو تحویل نمی گیره معناش چی می تونه باشه .اون وقت اون مرد به سمتش گرایش پیدا می کنه . احساس حسادت می کنه ..
-من با شما کاری ندارم .
-ولی من از شما شکایت دارم .
-برو به مسئولین دانشگاه بگو ..
-این چه طرز بر خورد شما با دانشجوست . اونم با یک رزیدنت ...
-از نظر من مدرک تو به درد اینم نمی خوره که بذاری دم کوزه آبشو بخوری ... برو کنار من کار دارم . باید ماشینو ببرم تعمیر گاه ..
یه چند نفری بهمون نزدیک شدند و من از اون جا دور شدم . می دونستم چیکار کنم . دم در خونه شون منتظر می موندم و به زور خودمو برش تحمیل می کردم . لعنتی این سگها دردسر شده بودند . تا اون حدی از خونه دور شدم که صدای واق واق اونا رو نشنوم . صداشون عین خودشون وحشتناک بود . مو بر تن آدم سیخ می شد . یک ساعتی رو منتظر موندم و خانوم تشریف آوردند . همش نگران بودم از این که نکنه سگها باز باشن ... نمی دونم در ماشین روی خونه رو کی به صورت کنترلی در آورده بود ؟ یه لحظه که در باز شد سگا رو دیدم که زنجیر بهشون وصله ... فرصت برای تصمیم گیری کم بود .. ولی اگه اون زنجیر ها تا یه اندازه ای بود که اونا می تونستن بیان تا دم در و منو بگیرن .. وای دیگه چیزی ازم نمی موند با توجه به این که مژده هم داخل ماشین بود تا بیاد جلو شونو بگیره کارم تموم بود ...
دلو زدم به دریا .. تمام این افکار در کمتر از دو ثانیه در مغزم نقش بسته بود . می دونستم که اگه بازم وارد خونه نشم بازم حسرت می خورم بازم فکر می کنم .. بازم شب خوابم نمی بره ....
سریع از لای در کنترلی که نزدیک بود از دو طرف بدنمو فشارش بگیره رد شدم . خودمو رسوندم به حاشیه دیوار و سریع از کناره ها فرار کردم .سگها به طرز وحشتناکی پارس می کردند . ده پونزده متری با ماشین فاصله داشتم مژده از ماشین پیاده شده بود تا بخواد بفهمه رفتم سمتش . جیغ کشید .. ولی بغلش کردم و دستمو گرفتم جلوی دهنش ....
-حالا دیگه نمی تونی چیزی بگی . از دست جیم و آلیس هم کاری ساخته نیست . بذار همین جور سر و صدا کنن . ولی یواش یواش آروم میشن . اگه تو آروم بشی و به اونا بگی ساکت شن . من فقط می خوام با هات حرف بزنم . و چند تا سوال بکنم . چرا به تازگی رفتارت با من این جوری شده ..
نگاهش نشون می داد که دیگه جیغ نمی کشه . چقدر عاشق این چشاش بودم . انگار هر لحظه هر کاری که می کرد و هر حسی رو که داشت می شد در چشاش دید ...
-ببین آقا شهروز بین ما هر چی بوده تموم شده .. حالا دوست دخترات تحویلت نمی گیرن که اومدی سراغ من ؟
-من به غیر از تو با کسی نیستم . اون مرد کی بود که چند روز پشت هم صبحها از خونه ات میومد بیرون ..بگو اون کی بود ؟
-حالا جاسوسی منو هم می کنی ؟
-من نمی تونم ببینم اونی که دوستش دارم با یکی دیگه باشه . نمی تونم . ..
-تو دوستم داری ؟ تو ؟ ! بس کن پسر هوسباز . این نمایشی که داری واسم بازی می کنی تکرار صحنه چند وقت پیشه . پس دیگه پیش من فیلم نیا ...
جفت کرده بودم . معلوم نبود چه دستایی توی کار بود که تمام گند کاریهای منو به گوش استاد می رسوندند . وای امان از دست وقتی که زن دست شیطان رو از پشت می بنده .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر