به هر کلکی بود خودمو رسوندم به خونه سیاوش که همون رو برو بود . از لای در نگاه می کردم که اگه پر هام فضول زاغ سیاه منو چوب می زده از سمت دیگه در برم . ولی خبری نشد ... خیلی خسته بودم ... یه تماسی هم با پژمان گرفته بودم که می گفتن حال خاله بهتره و زمان بر گشتشو هم سه چهار ساعت دیگه اعلام کرده بود . راستش دیگه از سکس خسته شده بودم . دلم می خواست عشقمو بغل می زدم ...
سیاوش : به همین زودی دلت برای من تنگ شد ؟
-این تو بودی که برای من زنگ زدی ... اگه دوست داری بر گردم بگو ...
ولی دستشو دور کمرم حلقه زد و گفت دلم واست تنگ شده بود . یه ذره .. یه ذره ..
-به همین زودی ؟
سیاوش : چه جوری بهت ثابت کنم که دلم واست تنگ شده و تو رو می خواد ..
خوشم میومد که به همین مدل حرف زدناش ادامه واهمیت بده . ولی وقتی بغلم زد و لباشو رو لبام گذاشت حس کر دم که به این بوسه بیشتر نیاز داشتم . راستش می ترسیدم اگه بخوام با هاش سکس کنم . با این که داخل کس و کون خودمو لایروبی کرده بودم ولی می ترسیدم که بازم به وقت عمل یه گندی بالا بیاد ....
-میای بریم بگردیم ؟
-با تو همه جا میام سیا .. چه عجب دلت اومد از این فرصت به دست اومده بگذری .. سیاوش : زندگی آدما که همش در سکس خلاصه نمیشه ولی فر هنگ ما این جوری شده که همه چی رو در اون می بینیم . اما از سکس مهم تر هم هست ...
-مثلا چی پسره چش چرون .. تو که همش داری به سینه هام نگاه می کنی و به با سنم ... چقدر دلم می خواست به بدنم دست می زد و من و اون قبل از این که بریم بیرون یه بار دیگه لخت همو بغل می زدیم . ولی دوست نداشتم یه سوتی بدم . رفتم دستشویی و یه بار دیگه خودمو چک کردم .... انگشتمو فرو کردم توی کونم و کسم .... نه .. خبری نبود .. ولی این کیر دراز تا عمق بیشتری رو می رفت و اگه بازم چیزی رو بیرون می کشید .. نه .. من چرا این قدر وسواس شده بودم . نسبت به هر چیزی حساس بودم ... رفتم روی تخت دراز کشیدم . حس می کردم که قبل از بیرون رفتن باید انرژی داشته باشم وو شارژشم ... با کمال پر رویی خودمو برهنه کرده و رفتم زیر ملافه . بالاخره اونو به سوی خودم کشوندم . شروع کردم به ناز کردن و عشوه اومدن ..
-خسته ام یه خورده بخوابم .. تو برو به کارات برس .....
نگاهم به شلوار سیاوش بود . دوست داشتم ببینم که کیرش شلوارو هل داده فرستاده به سمت جلو ... همین طور هم شده بود ...
-ایرادی داره که منم بیام پیش تو؟
-به شرطی که بچه خوبی باشی و فکرای بد بد نکنی ..
-نه آتنا جون . فکرای بد بد نمی کنیم . کارای بد بد می کنیم ..
-من چشامو می بندم تو بیا ...
منظور همو خوب می فهمیدیم . من مثلا می خواستم اونو راحت بذارم که لخت بیاد زیر ملافه من و غافلگیرم .کنه ... تن گرمش زیر ملافه وقتی به بدنم می چسبید یه حسی رو در من به وجود می آورد که دلم نمیومد ازش دل بکنم . طوری بغلم زده بود که سینه هاش به سینه هام چسبیده و لا پامو باز کردم تا کیرش به آرومی وارد کسم شه . کیر وارد کسم شده بود و داغم کرده بود .
-آخخخخخخخخ پسر پسر .... سوختم سوختم بکش بیرون دوباره بکن توش . من داغ شدم ....
کف دست سیاوش رفته بود به قسمت بالای کسم و همراه با حرکت کیر قسمت بالای کسو هم می مالوند و هم با چنگ گرفتن های پی در پی اجازه نمی داد که در احساس لذت من وقفه بیفته .
-منو ببوس .. ببوس ...
به این فکر نمی کردم که ار گاسم شم . یه حالتی داشتم که همون لذت طبیعی و نر مال هم باعث آرامش من می شد .
-جوووووون جووووووووون کسسسسسسم کسسسسسم آخخخخخخخخخخخخ به دادم برس ...جووووووون . چه کیری داری ! همین جور پاره کرده رفته توش . در همین لحظه موبایل زنگ خورد .. لعنتی این دیگه کیه . اگرم نخوام جواب بدم می ترسم شر به پا شه .
-الوبی معرفت خبر ما رو نمی گیری ... بی اختیار یه آخی گفتم که شیرین مربی ورزش به من گفت ببینم زیر باری ؟
-نه با شوهرم هستم .
راستش می ترسیدم بلند تر حرف بزنه و صداش به گوش دوست پسرم برسه ...
-ببین پایی چند تا از اون بچه خوشگلای زن دوستو تورشون کردیم پسرای آک آکن . می خواستم بهش بگم از من بیا پایین دیدم فعلا نمیشه چیزی گفت ..
-باشه بعدا با هات تماس می گیرم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
سیاوش : به همین زودی دلت برای من تنگ شد ؟
-این تو بودی که برای من زنگ زدی ... اگه دوست داری بر گردم بگو ...
ولی دستشو دور کمرم حلقه زد و گفت دلم واست تنگ شده بود . یه ذره .. یه ذره ..
-به همین زودی ؟
سیاوش : چه جوری بهت ثابت کنم که دلم واست تنگ شده و تو رو می خواد ..
خوشم میومد که به همین مدل حرف زدناش ادامه واهمیت بده . ولی وقتی بغلم زد و لباشو رو لبام گذاشت حس کر دم که به این بوسه بیشتر نیاز داشتم . راستش می ترسیدم اگه بخوام با هاش سکس کنم . با این که داخل کس و کون خودمو لایروبی کرده بودم ولی می ترسیدم که بازم به وقت عمل یه گندی بالا بیاد ....
-میای بریم بگردیم ؟
-با تو همه جا میام سیا .. چه عجب دلت اومد از این فرصت به دست اومده بگذری .. سیاوش : زندگی آدما که همش در سکس خلاصه نمیشه ولی فر هنگ ما این جوری شده که همه چی رو در اون می بینیم . اما از سکس مهم تر هم هست ...
-مثلا چی پسره چش چرون .. تو که همش داری به سینه هام نگاه می کنی و به با سنم ... چقدر دلم می خواست به بدنم دست می زد و من و اون قبل از این که بریم بیرون یه بار دیگه لخت همو بغل می زدیم . ولی دوست نداشتم یه سوتی بدم . رفتم دستشویی و یه بار دیگه خودمو چک کردم .... انگشتمو فرو کردم توی کونم و کسم .... نه .. خبری نبود .. ولی این کیر دراز تا عمق بیشتری رو می رفت و اگه بازم چیزی رو بیرون می کشید .. نه .. من چرا این قدر وسواس شده بودم . نسبت به هر چیزی حساس بودم ... رفتم روی تخت دراز کشیدم . حس می کردم که قبل از بیرون رفتن باید انرژی داشته باشم وو شارژشم ... با کمال پر رویی خودمو برهنه کرده و رفتم زیر ملافه . بالاخره اونو به سوی خودم کشوندم . شروع کردم به ناز کردن و عشوه اومدن ..
-خسته ام یه خورده بخوابم .. تو برو به کارات برس .....
نگاهم به شلوار سیاوش بود . دوست داشتم ببینم که کیرش شلوارو هل داده فرستاده به سمت جلو ... همین طور هم شده بود ...
-ایرادی داره که منم بیام پیش تو؟
-به شرطی که بچه خوبی باشی و فکرای بد بد نکنی ..
-نه آتنا جون . فکرای بد بد نمی کنیم . کارای بد بد می کنیم ..
-من چشامو می بندم تو بیا ...
منظور همو خوب می فهمیدیم . من مثلا می خواستم اونو راحت بذارم که لخت بیاد زیر ملافه من و غافلگیرم .کنه ... تن گرمش زیر ملافه وقتی به بدنم می چسبید یه حسی رو در من به وجود می آورد که دلم نمیومد ازش دل بکنم . طوری بغلم زده بود که سینه هاش به سینه هام چسبیده و لا پامو باز کردم تا کیرش به آرومی وارد کسم شه . کیر وارد کسم شده بود و داغم کرده بود .
-آخخخخخخخخ پسر پسر .... سوختم سوختم بکش بیرون دوباره بکن توش . من داغ شدم ....
کف دست سیاوش رفته بود به قسمت بالای کسم و همراه با حرکت کیر قسمت بالای کسو هم می مالوند و هم با چنگ گرفتن های پی در پی اجازه نمی داد که در احساس لذت من وقفه بیفته .
-منو ببوس .. ببوس ...
به این فکر نمی کردم که ار گاسم شم . یه حالتی داشتم که همون لذت طبیعی و نر مال هم باعث آرامش من می شد .
-جوووووون جووووووووون کسسسسسسم کسسسسسم آخخخخخخخخخخخخ به دادم برس ...جووووووون . چه کیری داری ! همین جور پاره کرده رفته توش . در همین لحظه موبایل زنگ خورد .. لعنتی این دیگه کیه . اگرم نخوام جواب بدم می ترسم شر به پا شه .
-الوبی معرفت خبر ما رو نمی گیری ... بی اختیار یه آخی گفتم که شیرین مربی ورزش به من گفت ببینم زیر باری ؟
-نه با شوهرم هستم .
راستش می ترسیدم بلند تر حرف بزنه و صداش به گوش دوست پسرم برسه ...
-ببین پایی چند تا از اون بچه خوشگلای زن دوستو تورشون کردیم پسرای آک آکن . می خواستم بهش بگم از من بیا پایین دیدم فعلا نمیشه چیزی گفت ..
-باشه بعدا با هات تماس می گیرم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر