دست از پا دراز تر راه خونه رو پیش گرفته بودم . واسه مژده زنگ زدم ... این بار گوشی رو بر داشت .
مژده : خیلی خوشم اومد حالت گرفته شد . اصلا فکرشو نمی کردم که بتونم این جوری حالت رو بگیرم . ولی حقت بود . اعصابمو ریختی به هم . دیگه نمی تونستم رفتار بهتری داشته باشم . ببینم تو خجالت نمی کشی با اون همه دختر هستی و بعد میای سراغ من ؟ اون وقت ادعای اینو هم داری که منو دوست داری ؟
-میگم استاد راستشو بگو مرد دیگه ای در زندگی توست ؟ به کس دیگه ای دل بستی -اگه این کارو کرده باشم به تو چه ربطی داره ! راست گفتن زنای فهمیده که آدم نباید به بچه های زبون نفهم کوچیکتر از خودش دل ببنده ..
-پس تو به من دل بستی و دوستم داری ؟
- من که یک زمانی عشقمو به تو اعتراف کرده بودم . البته حالا دیگه نه . اون احساسو بهت ندارم . دیگه دوستت ندارم و بهت اهمیتی نمیدم . دفعه دیگه اگه بخوای به زور وارد خونه من شی میدم سگا پاره پاره ات کنن .
-مژده حالتو می گیرم ...
-کاری نکن که اون حرفایی رو که نباید بزنم بر زبونم بیارم من نمی خوام مثل تو باشم -معلوم هست چی داری میگی مژده ؟ ..
گوشی رو قطع کرد .. پی در پی زنگ می زدم . هیچ راهی برای ورود به خونه نداشتم . نمی دونستم که باید چه تر فندی به کار ببرم تا یک باردیگه وارد خونه شم . این سگا هم از اون سگایی بودند که به هیچ صراطی مستقیم نمی شدند . در عرض پنج دقیقه پنج تلفن داشتم . یکی یکی همه رو رد می کردم ... اون لحظه حسشو نداشتم با کس دیگه ای باشم . من می خواستم خودم باشم و خودم و به خواسته دلم عمل کنم . حالا تمام فکر و ذهنم مژده بود ... یک بار دیگه براش زنگ زدم .
-اجازه بده که بیام داخل . باور کن بهت قول میدم که هر جوری که تو بخوای باشی .. -من می خوام بری و دیگه اون ریختت رو نبینم .
-عشق من .. تو فقط بگو چی شده کی غیبت منو کرده .
مژده : من عزیز تو نیستم
-هر طور می خوای فکر کنی بکن . ولی من برای به دست آوردن تو هر کاری می کنم . من این بار میام و اگه دوست داری منو بدی به دم سگا بده .. حالا صداشونو می شنوی ؟ من دارم میام مژده
-نه تو دیوونه ای پسر ..
-من دیوونه توام . عاشقتم ...
-نکن این کار رو تو داری بازم مخ زنی می کنی . من اینو می دونم . بس کن . خجالت بکش . چرا بی خود سعی داری با احساسات من بازی کنی .
از دیوار رفتم بالا .. سگا انگار تا نصف دیوار هم میومدن بالا . ترس برم داشته بود . منتظر بودم که مژده بیاد و دلش به حال من بسوزه ولی از این خبرا نبود . این بار اون برام زنگ زد .
-پس وصیتت رو بنویس .. هر وقت پاره پاره شدی من اونو بدم به دست خونواده ات -تو این قدر بد جنس نبودی . دلت میاد دل عشقتو بشکنی و بر نجونیش ؟
مژده : اول دلم میاد اونو برنجونم و بعد بدم تا جیم و آلیس له و لورده اش کنن . تازه کی گفت که تو عشق منی ؟!..
-مژده من عاشقتم .
-مگه یه آدم می تونه عاشق چند نفر باشه ..
-من فقط عاشق توام .
-که بخوای ازم نمره بگیری و مفت درساتو تموم کنی ؟
-من کی ازت خواستم بهم ارفاق کنی .. تازه تو که خودت به هیشکی نم پس نمیدی . بذار بیام داخل . میگن دخترا و زنا خیلی مهربون و با محبتن . تو چرا نیستی .
-شهروز بس کن .. این جوری با هام حرف نزن . بازم می خوای منو تحت تاثیر قرار بدی . احساسات منو جریحه دار کنی . با همین کارات خیلی ها رو فریب میدی . تو خیلی بی انصافی . خیلی ها بدون این که بدونن ومن هم گول تو رو خوردم میان و با من در ددل می کنن . خیلی ها که میگم همون چهار پنج تا کافین .. اونا بهم اعتماد می کنن حرف دلشونو به من می زنن . آخه من که فقط یک استاد نیستم . یک پزشک هم هستم . چی می تونم به اونا بگم ؟ بگم که با احساسات منم بازی شده ؟ بگم که منم فریب یه بچه ای رو خوردم که ده سال ازم کوچیک تره ...
وای داشتم آتیش می گرفتم وقتی مژده این طور با هام حرف می زد . اما به خوبی می دونستم وقتی زنا به این جای حرف و احساسشون می رسن بیشتر از هر وقت دیگه ای میشه رو مخشون کار کرد تا گذشت داشته باشن ... منتها من نمی دونستم از چه واژه هایی استفاده کنم . می دونستم البته .. ولی دفعه قبل ازشون استفاده کرده بودم و اگه می خواستم بیانشون کنم تکراری می شد .
-باشه استاد ..من میرم .. بهت قول میدم برم و دیگه پشت سرمو هم نگاه نکنم تا بدونی که چقدر دوستت دارم . من هیچوقت نمی خوام دل پاکتو برنجونم . حق با توست . من یک گناهکارم ..ولی عاشقتم دوستت دارم ...
با لحنی بغض آلود با هاش خداحافظی کردم و دیگه به یه سمتی به راه افتادم که زود از دید محو نشم .. دقیقه ای بعد دیدم که صدای مژده میاد .. سرمو بر گردوندم ..
-یه لحظه وایسا کارت دارم ...ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
مژده : خیلی خوشم اومد حالت گرفته شد . اصلا فکرشو نمی کردم که بتونم این جوری حالت رو بگیرم . ولی حقت بود . اعصابمو ریختی به هم . دیگه نمی تونستم رفتار بهتری داشته باشم . ببینم تو خجالت نمی کشی با اون همه دختر هستی و بعد میای سراغ من ؟ اون وقت ادعای اینو هم داری که منو دوست داری ؟
-میگم استاد راستشو بگو مرد دیگه ای در زندگی توست ؟ به کس دیگه ای دل بستی -اگه این کارو کرده باشم به تو چه ربطی داره ! راست گفتن زنای فهمیده که آدم نباید به بچه های زبون نفهم کوچیکتر از خودش دل ببنده ..
-پس تو به من دل بستی و دوستم داری ؟
- من که یک زمانی عشقمو به تو اعتراف کرده بودم . البته حالا دیگه نه . اون احساسو بهت ندارم . دیگه دوستت ندارم و بهت اهمیتی نمیدم . دفعه دیگه اگه بخوای به زور وارد خونه من شی میدم سگا پاره پاره ات کنن .
-مژده حالتو می گیرم ...
-کاری نکن که اون حرفایی رو که نباید بزنم بر زبونم بیارم من نمی خوام مثل تو باشم -معلوم هست چی داری میگی مژده ؟ ..
گوشی رو قطع کرد .. پی در پی زنگ می زدم . هیچ راهی برای ورود به خونه نداشتم . نمی دونستم که باید چه تر فندی به کار ببرم تا یک باردیگه وارد خونه شم . این سگا هم از اون سگایی بودند که به هیچ صراطی مستقیم نمی شدند . در عرض پنج دقیقه پنج تلفن داشتم . یکی یکی همه رو رد می کردم ... اون لحظه حسشو نداشتم با کس دیگه ای باشم . من می خواستم خودم باشم و خودم و به خواسته دلم عمل کنم . حالا تمام فکر و ذهنم مژده بود ... یک بار دیگه براش زنگ زدم .
-اجازه بده که بیام داخل . باور کن بهت قول میدم که هر جوری که تو بخوای باشی .. -من می خوام بری و دیگه اون ریختت رو نبینم .
-عشق من .. تو فقط بگو چی شده کی غیبت منو کرده .
مژده : من عزیز تو نیستم
-هر طور می خوای فکر کنی بکن . ولی من برای به دست آوردن تو هر کاری می کنم . من این بار میام و اگه دوست داری منو بدی به دم سگا بده .. حالا صداشونو می شنوی ؟ من دارم میام مژده
-نه تو دیوونه ای پسر ..
-من دیوونه توام . عاشقتم ...
-نکن این کار رو تو داری بازم مخ زنی می کنی . من اینو می دونم . بس کن . خجالت بکش . چرا بی خود سعی داری با احساسات من بازی کنی .
از دیوار رفتم بالا .. سگا انگار تا نصف دیوار هم میومدن بالا . ترس برم داشته بود . منتظر بودم که مژده بیاد و دلش به حال من بسوزه ولی از این خبرا نبود . این بار اون برام زنگ زد .
-پس وصیتت رو بنویس .. هر وقت پاره پاره شدی من اونو بدم به دست خونواده ات -تو این قدر بد جنس نبودی . دلت میاد دل عشقتو بشکنی و بر نجونیش ؟
مژده : اول دلم میاد اونو برنجونم و بعد بدم تا جیم و آلیس له و لورده اش کنن . تازه کی گفت که تو عشق منی ؟!..
-مژده من عاشقتم .
-مگه یه آدم می تونه عاشق چند نفر باشه ..
-من فقط عاشق توام .
-که بخوای ازم نمره بگیری و مفت درساتو تموم کنی ؟
-من کی ازت خواستم بهم ارفاق کنی .. تازه تو که خودت به هیشکی نم پس نمیدی . بذار بیام داخل . میگن دخترا و زنا خیلی مهربون و با محبتن . تو چرا نیستی .
-شهروز بس کن .. این جوری با هام حرف نزن . بازم می خوای منو تحت تاثیر قرار بدی . احساسات منو جریحه دار کنی . با همین کارات خیلی ها رو فریب میدی . تو خیلی بی انصافی . خیلی ها بدون این که بدونن ومن هم گول تو رو خوردم میان و با من در ددل می کنن . خیلی ها که میگم همون چهار پنج تا کافین .. اونا بهم اعتماد می کنن حرف دلشونو به من می زنن . آخه من که فقط یک استاد نیستم . یک پزشک هم هستم . چی می تونم به اونا بگم ؟ بگم که با احساسات منم بازی شده ؟ بگم که منم فریب یه بچه ای رو خوردم که ده سال ازم کوچیک تره ...
وای داشتم آتیش می گرفتم وقتی مژده این طور با هام حرف می زد . اما به خوبی می دونستم وقتی زنا به این جای حرف و احساسشون می رسن بیشتر از هر وقت دیگه ای میشه رو مخشون کار کرد تا گذشت داشته باشن ... منتها من نمی دونستم از چه واژه هایی استفاده کنم . می دونستم البته .. ولی دفعه قبل ازشون استفاده کرده بودم و اگه می خواستم بیانشون کنم تکراری می شد .
-باشه استاد ..من میرم .. بهت قول میدم برم و دیگه پشت سرمو هم نگاه نکنم تا بدونی که چقدر دوستت دارم . من هیچوقت نمی خوام دل پاکتو برنجونم . حق با توست . من یک گناهکارم ..ولی عاشقتم دوستت دارم ...
با لحنی بغض آلود با هاش خداحافظی کردم و دیگه به یه سمتی به راه افتادم که زود از دید محو نشم .. دقیقه ای بعد دیدم که صدای مژده میاد .. سرمو بر گردوندم ..
-یه لحظه وایسا کارت دارم ...ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر