پارسا : خیلی شیک شدی .. چقدر این پیرهن یکسره جیگری به صورت سفیدت میاد ... ساده ولی خیلی شیکه ..
تلکا : انگار فقط اومدی اینا رو بهم بگی ..
پارسا : اگه دوست نداری دیگه چیزی نگم .
تلکا : حالا دیگه نوبت توست ..
پارسا : خواهرم پریسا رو یادت رفته . من که نمی خوام زن بگیرم زن داداش .
تلکا : چرا ..مگه زن چشه ..
پارسا : خب دیگه از زندگی داداشامون پند گرفتیم که اگه مجرد بمونیم خیلی بهتره و زن گرفتن اشتباهه .
تلکا : یعنی واقعا این طور فکر می کنی ؟
برای لحظاتی به تلکا بر خورده بود ولی بعد که خوب فکر کرد متوجه شد که اصلا دوست نداره که پارسا از دواج کنه .. نه به این خاطر که یه جاری دیگه به اونا اضافه میشه بلکه واسه این که یه حس عجیبی به اون پیدا کرده بود . حسی همراه با عشق و شاید هم هوس . تلکا دو سال از پارسا بزرگتر بود . صورتش داغ شده بود .
-زن داداش حواست این جاست ؟
-چی شده مگه ...
-هیچی تلکا جون یه لحظه فکر کردم یه گوشه ای خیره شدی و مات موندی . .. نکنه عاشقی ..
تلکا اخمی بهش کرد که پارسا اونو مخلوطی از شوخی و جدی دانست .
پارسا : تلی جون .. منظورم داداشم بود . تو عاشق داداشمی دیگه . فکر کردی من به تلی خوشگله جسارت می کنم .
تلکا یه بار دیگه لرزشو در تمام بدنش احساس می کرد .. دستای پارسا دور کمرش حلقه شده و هر چند لحظه در میون یه بر خوردی با سوتینش داشت . البته سوتین زیر لباس . .. توسکا واسه لحظاتی پارسا و تلکا رو با هم دید . اونم از پار سا خوشش اومده بود ... از اون دخترایی بود که قبل از از دواج اهل کامپیوتر و فیسبوک و فضای مجازی و اینترنتی بوده و دوستان پسر و دختر زیادی داشت ... ولی در دنیای حقیقی به پسرا رو نمی داد . اما حالا حس می کرد که خیلی دوست داره رابطه اش با برادر شوهر خوش تیپش بیشتر باشه .... توسکا بازم اومد سمت اونا ...
توسکا : ببینم شما دو تا چی دارین به هم میگین . خوب خلوت کردین ...
تلکا : چی داری میگی عروس خانوم . من نمی دونم چرا امروز همه قاطی کردن ... توسکا قبل از از دواج فانتزی های سکسی زیادی داشت . بیشترین و مهم ترین فانتزی ها که بیش از بقیه به اون فکر می کرد حالت سکس با برادر شوهرش بود .. حالا که پار سا رو می دید بیشتر به فکر اون دوران می افتاد . و شب خواستگاری هم یکی از دلایلی که باعث شد بیشتر مدارا کنه وجود پارسا بود . اون از اون دور حالت تلکا رو که دید متوجه شد که اونم با یه دید خاصی پارسا رو نگاه می کنه . برای همین حس کرد که اسیر رقیب شده . توسکا می دونست که حالا که شب عروسیشه نباید جز پویا همسرش به چیز دیگه ای فکر کنه و حس خاصی اونو به هیجان بیاره . ولی با خودش فکر می کرد که اگه پارسا جای پویا بود چی می شد ؟! یک بار دیگه پارسا رفت به سمت عروس خانوم . برادر شوهر بین دو تا زن داداشش پاس به پاس می شد .... توسکا و پارسا شونه به شونه هم می رقصیدند . توسکا بی حس شده بود . یه لحظه صورتشو به صورت برادر شوهرش پارسا نزدیک کرد . دوست داشت اون لبا رو می بوسید . ولی از اون جایی که حس کرد جمعیت زیادی اونا رو می پان خودشو کنار کشید . پارسا هم متوجه این قضیه شده بود . اینو به حساب تصادف و محبت خالص توسکا گذاشته بود .. دخترا و پسرا سنگ تموم گذاشته بودند . پریسا هم متوجه شد که دو تا عروساش یعنی زن برادراش بیشتر از دخترای مجلس به داداش پارسای مجرد اون توجه دارن ... دست داداشو کشید و اونو برد به سمتی ...
پارسا : این چه کاری بود که انجام دادی ..
پریسا : مگه چیکار کردم ..
پارسا : آخه فکر نمی کنی که این رفتارت اشتباه باشه ..
-عزیزم این همه دختر خوشگل این جا منتظرتن و تو همش پیله کردی به زن داداشات -چیکار کنم اونا این جور دوست دارن . میگم چی شد که دلسوز من شدی ؟ تو که همش منو از دخترا دور نگه می داری .
پارسا گیج شده بود . نمی دونست که اینا دارن چیکار می کنن . کاش اونم همراه بزرگترا و پیر مردای مجلس می رفت یه گوشه ای و سرشو با یه چیزی گرم می کرد . توسکا از این حرکت خواهر شوهرش خشمناک شده بود . حال همه تونو می گیرم . فکر کردین می تونین منو دور بزنین . اگه توسکا ساربونه می دونه که پار سا رو کجا بخوابونه ...
پارسا : من رفتم وسط دخترا . تا تو خواهر خوشگله من ازم راضی باشی ... چیه این جوری نگام می کنی . نکنه دوست داری اونی رو که تو واسم انتخاب می کنی قبول کنم . من خودم می تونم .
پریسا : شما مردا همه تون چشتون به ظاهره ...
-من بهت چی بگم پریسا . بهتر نبود یه خورده جمع و جور تر می پوشیدی ؟
-اونو دیگه هر وقت شوهر کردم اون باید به من بگه نه داداش کوچیکترم .
پارسا : تو که خوب می دونی من هر کاری که بخوام در مورد تو یکی می تونم انجام بدم ..
پریسا : جون من راست میگی ؟ داداش غیرتی .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
تلکا : انگار فقط اومدی اینا رو بهم بگی ..
پارسا : اگه دوست نداری دیگه چیزی نگم .
تلکا : حالا دیگه نوبت توست ..
پارسا : خواهرم پریسا رو یادت رفته . من که نمی خوام زن بگیرم زن داداش .
تلکا : چرا ..مگه زن چشه ..
پارسا : خب دیگه از زندگی داداشامون پند گرفتیم که اگه مجرد بمونیم خیلی بهتره و زن گرفتن اشتباهه .
تلکا : یعنی واقعا این طور فکر می کنی ؟
برای لحظاتی به تلکا بر خورده بود ولی بعد که خوب فکر کرد متوجه شد که اصلا دوست نداره که پارسا از دواج کنه .. نه به این خاطر که یه جاری دیگه به اونا اضافه میشه بلکه واسه این که یه حس عجیبی به اون پیدا کرده بود . حسی همراه با عشق و شاید هم هوس . تلکا دو سال از پارسا بزرگتر بود . صورتش داغ شده بود .
-زن داداش حواست این جاست ؟
-چی شده مگه ...
-هیچی تلکا جون یه لحظه فکر کردم یه گوشه ای خیره شدی و مات موندی . .. نکنه عاشقی ..
تلکا اخمی بهش کرد که پارسا اونو مخلوطی از شوخی و جدی دانست .
پارسا : تلی جون .. منظورم داداشم بود . تو عاشق داداشمی دیگه . فکر کردی من به تلی خوشگله جسارت می کنم .
تلکا یه بار دیگه لرزشو در تمام بدنش احساس می کرد .. دستای پارسا دور کمرش حلقه شده و هر چند لحظه در میون یه بر خوردی با سوتینش داشت . البته سوتین زیر لباس . .. توسکا واسه لحظاتی پارسا و تلکا رو با هم دید . اونم از پار سا خوشش اومده بود ... از اون دخترایی بود که قبل از از دواج اهل کامپیوتر و فیسبوک و فضای مجازی و اینترنتی بوده و دوستان پسر و دختر زیادی داشت ... ولی در دنیای حقیقی به پسرا رو نمی داد . اما حالا حس می کرد که خیلی دوست داره رابطه اش با برادر شوهر خوش تیپش بیشتر باشه .... توسکا بازم اومد سمت اونا ...
توسکا : ببینم شما دو تا چی دارین به هم میگین . خوب خلوت کردین ...
تلکا : چی داری میگی عروس خانوم . من نمی دونم چرا امروز همه قاطی کردن ... توسکا قبل از از دواج فانتزی های سکسی زیادی داشت . بیشترین و مهم ترین فانتزی ها که بیش از بقیه به اون فکر می کرد حالت سکس با برادر شوهرش بود .. حالا که پار سا رو می دید بیشتر به فکر اون دوران می افتاد . و شب خواستگاری هم یکی از دلایلی که باعث شد بیشتر مدارا کنه وجود پارسا بود . اون از اون دور حالت تلکا رو که دید متوجه شد که اونم با یه دید خاصی پارسا رو نگاه می کنه . برای همین حس کرد که اسیر رقیب شده . توسکا می دونست که حالا که شب عروسیشه نباید جز پویا همسرش به چیز دیگه ای فکر کنه و حس خاصی اونو به هیجان بیاره . ولی با خودش فکر می کرد که اگه پارسا جای پویا بود چی می شد ؟! یک بار دیگه پارسا رفت به سمت عروس خانوم . برادر شوهر بین دو تا زن داداشش پاس به پاس می شد .... توسکا و پارسا شونه به شونه هم می رقصیدند . توسکا بی حس شده بود . یه لحظه صورتشو به صورت برادر شوهرش پارسا نزدیک کرد . دوست داشت اون لبا رو می بوسید . ولی از اون جایی که حس کرد جمعیت زیادی اونا رو می پان خودشو کنار کشید . پارسا هم متوجه این قضیه شده بود . اینو به حساب تصادف و محبت خالص توسکا گذاشته بود .. دخترا و پسرا سنگ تموم گذاشته بودند . پریسا هم متوجه شد که دو تا عروساش یعنی زن برادراش بیشتر از دخترای مجلس به داداش پارسای مجرد اون توجه دارن ... دست داداشو کشید و اونو برد به سمتی ...
پارسا : این چه کاری بود که انجام دادی ..
پریسا : مگه چیکار کردم ..
پارسا : آخه فکر نمی کنی که این رفتارت اشتباه باشه ..
-عزیزم این همه دختر خوشگل این جا منتظرتن و تو همش پیله کردی به زن داداشات -چیکار کنم اونا این جور دوست دارن . میگم چی شد که دلسوز من شدی ؟ تو که همش منو از دخترا دور نگه می داری .
پارسا گیج شده بود . نمی دونست که اینا دارن چیکار می کنن . کاش اونم همراه بزرگترا و پیر مردای مجلس می رفت یه گوشه ای و سرشو با یه چیزی گرم می کرد . توسکا از این حرکت خواهر شوهرش خشمناک شده بود . حال همه تونو می گیرم . فکر کردین می تونین منو دور بزنین . اگه توسکا ساربونه می دونه که پار سا رو کجا بخوابونه ...
پارسا : من رفتم وسط دخترا . تا تو خواهر خوشگله من ازم راضی باشی ... چیه این جوری نگام می کنی . نکنه دوست داری اونی رو که تو واسم انتخاب می کنی قبول کنم . من خودم می تونم .
پریسا : شما مردا همه تون چشتون به ظاهره ...
-من بهت چی بگم پریسا . بهتر نبود یه خورده جمع و جور تر می پوشیدی ؟
-اونو دیگه هر وقت شوهر کردم اون باید به من بگه نه داداش کوچیکترم .
پارسا : تو که خوب می دونی من هر کاری که بخوام در مورد تو یکی می تونم انجام بدم ..
پریسا : جون من راست میگی ؟ داداش غیرتی .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر