بالاخره نلی قبول کرد که نادر و نوشین برن به ملاقات ناصر .. نلی مجبور شد که این شرایط رو بپذیره . چون نوشین راه دیگه ای براش نذاشته بود . .. ناصر وقتی نوشین و نادر رو با هم دید پاک به هم ریخت . ولی نتونست چیزی بگه . مجبور شد حتی با نادر هم دست بده .. صورتش کاملا بر افروخته بود . اون حالا خودشو نا توان تر از هر وقت دیگه حس می کرد . می دونست دیگه موندنش فایده ای نداره .. نوشین از چنگش خارج شده ... نادر از اتاق خارج شد .. منتها اون و نلی در جایی قرار گرفتند که اگه اون دو تا بحثشون شد خودشونو وارد کنن .
نوشین : حالت چطوره ناصر . این دیوونه بازیها چیه .
-همش به خاطر تو . می دونی که چقدر دوستت دارم و نمی دونم بی تو چیکار کنم .
-از این حرفا نزن که من خنده ام می گیره . ما تما م حرفامونو قبلا زدیم . الان هم اگه این جام راستش به خاطر نلی دختر عمه اته که خیلی دوستت داره و برات هر کاری می کنه .
ناصر : یعنی اون ازت خواسته که بیای ..
نوشین : چه فرقی می کنه . حالا که این جام مگه تو ندیدی که من و نادر اینجاییم . یه لحظه از هم دور نمیشیم .
ناصر عصبانی بود . داشت حرص می خورد . بازم به این فکر می کرد که نوشین و نادر روی همون تختی عشقبازی می کنند که اون و نوشین بار ها و بار ها از ش خاطره دارند .. همون تخت شب زفافشون .. همون خونه آرزو هاش .. هر چند اون خونه متعلق به اون نبود .. اون حالا می خواست از نوشین انتقام بگیره . اون به هیچ وجه نمی تونست با این زن زندگی کنه ولی به این جای کار که می رسید .. بازم اشک می ریخت اما نوشین مدتها بود که خودشو قانع کرده بود که باید در مقابل ناصر سنگدل باشه . باید بی رحمانه قدم بر داره . به اون توجهی نکنه . حالا جز خودش و نادر به هیچی فکر نمی کرد .
-آخه واسه چی می خواستی خودت رو بکشی ..
-واسه این که از این زندگی نکبت بار خلاص شم .
-این زندگی رو خودت واسه خودت درست کردی ناصر . این چاره کار نیست . نلی با تمام وجود دوستت داره . سعی کن اونو از خودت نرونی .
-نوشین یه فرصت دیگه به من بده .
-نادرو چیکارش کنم . اون عشق منه .
-من شوهرت هستم
-ولی تو عشق من نیستی . عشق ارزشش بالاتر از شوهره . من که نمی تونم به خاطر دلسوزی هم خودمو بد بخت کنم هم نلی و هم نادر رو . در واقع تو خودت هم بد بخت میشی . وقتی که تفاهمی بین من و تو وجود نداشته باشه . دوست داری به خاطر ترحم بر گردم پیش تو اون وقت خیانت کنم ؟
نوشین و ناصر به بحث های بی نتیجه خودشون ادامه داده بالاخره با هم خدا حافظی کردند . در همین لحظه نلی وارد شد . نادر رفته بود خارج خونه و منتظر نوشین بود . نلی و نوشین از اتاق خارج شدند و نلی شروع کرد به حرف زدن با نوشین ..
-چی شد ؟
نوشین : چی چی شد . اومدم به خاطر حرف تو یه عیادتی از این ناصر بکنم که روحیه بگیره . مثل این که به دیدن من خوشحال نمیشه . همش صحبت اینو می کنه که بر گردم سر خونه و زندگیم .
نلی : می تونی بر گردی .
نوشین : خب برگرد م که باعث نابودی خیلی ها شم ؟
ناصر حرفاشونو می شنید . خیلی ناراحت بود ..
نلی : نوشین من از خودم گذشتم . من دیگه اونو نمی خوام . یعنی نه این که نخوامش . اون اگه از من بخواد که واسش بمیرم می میرم . چه برسه به این که از خیرش بگذرم . من خودمو به خاطر اون نابود کردم . از همه چی گذشتم . بهترین شوهرو داشتم یک مرد فداکار ..پسرعمه ات نیما رو .. ولی عشق من به ناصر بود ..
نوشین : این جا خودت داری جواب خودت رو میدی . تو از شوهرت گذشتی به خاطر عشقت . خب منم دارم همین کارو می کنم به خاطر عشقم . این جا چه فرقی بین من و تو وجود داره . خون تو از خون من رنگین تره ؟
نلی : به خاطر خدا .. به خاطر انسانیت .. من می دونم که ناصر بازم اقدام به خود کشی می کنه .
نوشین : این از فیلمشه . از اون مار مولک هاست . وقتی بفهمه که اگه بمیره من بر نمی گردم مگه مرض داره خود کشی کنه ؟ از جونش مگه سیر شده .
اشک توی چشای ناصر حلقه زده بود .. وقتی که می شنید نلی به خاطر اون چه عذابی می کشه . ولی نمی تونست اون خاطرات با نوشین بودنو از یاد ببره . حس می کرد که تحقیر شده . اون می خواست همسرش رو بر گردونه ازش انتقام بگیره . حتی اگه نتونست انتقام بگیره اون احساس حقارت خودشو پوشش بده . آبروی از دست رفته رو بر گردونه . موضوع نادر رو فقط همین خودشون چند نفر می دونستن . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
نوشین : حالت چطوره ناصر . این دیوونه بازیها چیه .
-همش به خاطر تو . می دونی که چقدر دوستت دارم و نمی دونم بی تو چیکار کنم .
-از این حرفا نزن که من خنده ام می گیره . ما تما م حرفامونو قبلا زدیم . الان هم اگه این جام راستش به خاطر نلی دختر عمه اته که خیلی دوستت داره و برات هر کاری می کنه .
ناصر : یعنی اون ازت خواسته که بیای ..
نوشین : چه فرقی می کنه . حالا که این جام مگه تو ندیدی که من و نادر اینجاییم . یه لحظه از هم دور نمیشیم .
ناصر عصبانی بود . داشت حرص می خورد . بازم به این فکر می کرد که نوشین و نادر روی همون تختی عشقبازی می کنند که اون و نوشین بار ها و بار ها از ش خاطره دارند .. همون تخت شب زفافشون .. همون خونه آرزو هاش .. هر چند اون خونه متعلق به اون نبود .. اون حالا می خواست از نوشین انتقام بگیره . اون به هیچ وجه نمی تونست با این زن زندگی کنه ولی به این جای کار که می رسید .. بازم اشک می ریخت اما نوشین مدتها بود که خودشو قانع کرده بود که باید در مقابل ناصر سنگدل باشه . باید بی رحمانه قدم بر داره . به اون توجهی نکنه . حالا جز خودش و نادر به هیچی فکر نمی کرد .
-آخه واسه چی می خواستی خودت رو بکشی ..
-واسه این که از این زندگی نکبت بار خلاص شم .
-این زندگی رو خودت واسه خودت درست کردی ناصر . این چاره کار نیست . نلی با تمام وجود دوستت داره . سعی کن اونو از خودت نرونی .
-نوشین یه فرصت دیگه به من بده .
-نادرو چیکارش کنم . اون عشق منه .
-من شوهرت هستم
-ولی تو عشق من نیستی . عشق ارزشش بالاتر از شوهره . من که نمی تونم به خاطر دلسوزی هم خودمو بد بخت کنم هم نلی و هم نادر رو . در واقع تو خودت هم بد بخت میشی . وقتی که تفاهمی بین من و تو وجود نداشته باشه . دوست داری به خاطر ترحم بر گردم پیش تو اون وقت خیانت کنم ؟
نوشین و ناصر به بحث های بی نتیجه خودشون ادامه داده بالاخره با هم خدا حافظی کردند . در همین لحظه نلی وارد شد . نادر رفته بود خارج خونه و منتظر نوشین بود . نلی و نوشین از اتاق خارج شدند و نلی شروع کرد به حرف زدن با نوشین ..
-چی شد ؟
نوشین : چی چی شد . اومدم به خاطر حرف تو یه عیادتی از این ناصر بکنم که روحیه بگیره . مثل این که به دیدن من خوشحال نمیشه . همش صحبت اینو می کنه که بر گردم سر خونه و زندگیم .
نلی : می تونی بر گردی .
نوشین : خب برگرد م که باعث نابودی خیلی ها شم ؟
ناصر حرفاشونو می شنید . خیلی ناراحت بود ..
نلی : نوشین من از خودم گذشتم . من دیگه اونو نمی خوام . یعنی نه این که نخوامش . اون اگه از من بخواد که واسش بمیرم می میرم . چه برسه به این که از خیرش بگذرم . من خودمو به خاطر اون نابود کردم . از همه چی گذشتم . بهترین شوهرو داشتم یک مرد فداکار ..پسرعمه ات نیما رو .. ولی عشق من به ناصر بود ..
نوشین : این جا خودت داری جواب خودت رو میدی . تو از شوهرت گذشتی به خاطر عشقت . خب منم دارم همین کارو می کنم به خاطر عشقم . این جا چه فرقی بین من و تو وجود داره . خون تو از خون من رنگین تره ؟
نلی : به خاطر خدا .. به خاطر انسانیت .. من می دونم که ناصر بازم اقدام به خود کشی می کنه .
نوشین : این از فیلمشه . از اون مار مولک هاست . وقتی بفهمه که اگه بمیره من بر نمی گردم مگه مرض داره خود کشی کنه ؟ از جونش مگه سیر شده .
اشک توی چشای ناصر حلقه زده بود .. وقتی که می شنید نلی به خاطر اون چه عذابی می کشه . ولی نمی تونست اون خاطرات با نوشین بودنو از یاد ببره . حس می کرد که تحقیر شده . اون می خواست همسرش رو بر گردونه ازش انتقام بگیره . حتی اگه نتونست انتقام بگیره اون احساس حقارت خودشو پوشش بده . آبروی از دست رفته رو بر گردونه . موضوع نادر رو فقط همین خودشون چند نفر می دونستن . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر