دلم گرفته .
به اندازه قلب تمام ستارگان تنهای دنیا
دلم گرفته
به اندازه دل گرفتگی ابر های تیره آن سوی پنجره ها
دلم گرفته
به اندازه سلامهای بی جواب
به اندازه سلامهایی که پشت میله های شرم خفته اند
دلم گرفته
به اندازه دروغ هایی که از خود نفرت دارند
به اندازه اشکهایی که سر بالا می روند
دلم گرفته
به اندازه سکوت سپیده ای که بر مرگ خود مرثیه می خواند
دلم گرفته
به اندازه دل گرفتگی آهو بچه ای که جای شیر از پستان مادر خون می نوشد
دلم گرفته
به اندازه سوختن دقیقه های گریز آبرو
دلم گرفته
به اندازه سوز دل خورشیدی که به دیروز سیاه می نگرد ..
به اندازه اندوه روزی که می میرد و به برزخ شب سلام می گوید
دلم گرفته
نه از شکستها ... نه از مرگ انتظار .. نه از پایان یک دیدار .
دلم گرفته
از دروغهایی گه پشت دیوار امید و انتظار سایه افکنده اند
دلم گرفته
به اندازه دل مترسک بی قرار سر شالیزار
به اندازه ها خنده های پردرد دلقک شب زنده دار
دلم گرفته
از دست دوست جلاد تبر به دست پای دار
دلم گرفته
از گرسنه ای که نگاهش را به دهان سیر دوخته است
و از سیری که به گرسنگان اسیر می خندد
دلم گرفته
از اشکهایی که بر گونه هایم شلاق می زند
و خنده های دروغینی که مسخره ام می کند
دلم گرفته
از قصه های پر غصه آن درخت پیری که نمی داند کی می میرد
دلم گرفته
از کوچ پرستو ها از غبار غم برگها از ناله های شاخه سار ها ..
دلم گرفته
از بامهای بی هوا .. از کوچه های بی انتها
دلم گرفته
به اندازه دل آدمهای هزاردل .. که هزار دل می شکنند
دلم گرفته
به اندازه دل آینه پر غرور که وقتی شکست دانست هیچ نیست
ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر