ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 177

کتی و افسانه دیگه پاک خسته ام کرده بودند . با این که  حداقل یک ماهی  رو از نظر مدت بار داری با هم تفاوت داشتند و افسانه زود تر زایمان می کرد ولی شکم دو تایی شون شبیه و اندازه هم شده بود . دیگه پس از سه ماه خستگی و هلاکت به من استراحت داده بودند که بیام چند روزی رو خونه باشم . صداشو هم پیش فامیلا در نیاورده و ازشون خواسته بودم که در اخبار سراسری هم در این مورد شلوغش نکنن ولی امان از دست این دو تا زن . فکر می کردم دیگه حالا باید زمان استراحتشون باشه و خودشون ازم بخوان که دست از سرشون وردارم ولی بد تر می کردند . دیگه کار به جایی رسیده بود که اگه با یکی از اونا بودم درو از داخل دیگه قفل می کردم . افسانه هم مثل سابق از کتی حساب نمی برد . هر چند احترام اونو به عنوان خواهر شوهر نگه می داشت . یه روز که من و کتی تنها بودیم . هر دو مون کاملا لخت .. سرمو قرار داده بودم رو شکمش و اون برام داشت قصه امیر ارسلان نامدار رو می گفت -کوروش -چیه -افسانه زود تر زایمان می کنه . اگه بچه اون پسر شه و بچه من دختر تو بازم منو دوست داری ؟/؟ باید اون قدر بار دارم کنی تا یه پسر برات بیارم -کتی الان من تا چند وقت دیگه هزاران هزار دختر و پسر در این عالم دارم . دست خودم که نیست . -تو داری ولی من چی . من میشم عمه همه اونا. ولی من پسر می خوام -ببینم اگه افسانه دختر بیاره بازم از این فکرا داری ؟/؟ -نمی دونم . نه تا این حد ولی اگه بخوای اونو دوباره بار دارش کنی منم می خوام .. سرمو آروم میذاشتم روی شکم کتی و با اون ور می رفتم . دلم می خواست باهاش درددل کنم و اونو آروم کنم . شکم گردشو که گاهی کروی به نظر می رسید بغلش کرده می بوسیدم . دوستش داشتم . خیلی دوستش داشتم . راستش از بس بچه در شکم این و اون داشتم زیاد به خود بچه توجه نداشتم ولی بچه کتی با بقیه بچه ها فرق می کرد . اون کاملا از خون خودمون بود و محصول من و کتی . بابا و مامان هم کلی خوشحال بودند که بالاخره نوه دار میشن . ولی اونا بر خوردشون با کتی رو خیلی بهتر کرده بودند . نمی دونم چرا این توجه رو به افسانه نشون نمی دادند . شاید به این دلیل بود کتی  دخترشون بود و این نوه داخل شکش هم نوه دوسره .. ولی بچه کتی باید خیلی بزرگ بوده باشه آخه شکمش ازشکم افسانه هم داشت جلو می زد . .. بگذریم بریم سر کس و کون خودمون  یعنی همون کتی که اون روز روبروم قرار داشت و من نمی دونستم چه جوری باید خودمو با این شرایط هماهنگ کنم . می خواستم کس آبجی خودمو بلیسم ولی این شکمش نمی ذاشت و گردنم درد می گرفت به هر حال با هر کلکی بوداین کارو انجام دادم . مگه می شد اونو با این شرایط ار گاسم کرد . خیلی هم بد قلق و عنق شده بود و اصلا نمی شد حریفش شد . -کتی اصلا ولش بی خیال شیم برای بچه بده . -ببینم همین حرفو جرات داری به افسانه بزن . -عجب بد بختی گیر افتادیم . آدم با دنیا می تونه کنار بیاد ولی با خواهر خودش نه . -ببینم کتی جون اگه می تونی قمبل کن تا شاید از این طرف بتونم یه جوری بکنم توی کست . چه کس زشت و گنده ای پیدا کرده بود ولی دوستش داشتم . یعنی خواهرمو . چیکار کنه بیچاره دست خودش نیود من حامله اش کرده بودم و حالا هم باید باهاش کنار میومدم و رضایت اونو جلب می کردم . -کوروش نمی دونم چرا این روزا هوس منم بیشتر شده . هرچی بهم بیشتر کیر می زنی بیشتر می خوام . -شایدم بیشتر به این خاطره که دیر ارگاسم میشی و دلت می خواد بیشتر از اینها حالت جا بیاد -نمی دونم خیلی چیزا دلم می خواد . خوشم میاد خوشم میاد . ولم نکن تا من نگفتم کیرت رو بیرون نکش . تاتونستی بار دارم کنی بازم باید این  کارو بکنی . بچه هر چی باشه من بازم می خوام -کتی تو وزنت خیلی زیاد شده باید پیاده روی زیاد کنی تا چسبندگی نیاری .. -هر چی تو بگی داداش .. شوهرخوب من .. کاش فقط تو مرد من بودی .. -کتی رسالت من رسالت جهانیه .. -فدای داداش جهانی خودم بشم ولم نکن کسمو ولش نکن . -باشه باشه ولش نمی کنم . دارمش اینجا پیش خودمه . -دوستت دارم داداش دوستت دارم . با این که کس کتی گشاد نشون می داد ولی کیرم خوب با این کس حال می کرد . راحت اونو تا ته کس خواهرم می فرستادم و می کشیدمش بیرون .. چقدر کیف داشت . کتی رو تا حالا این جوری نگاییده بودم و هیچ زن حامله ای رو هم همین . هر چند اون و افسانه رو به تناوب می کردم . -کتی هر وقت خسته شدی بگو . -زانوهام خسته شده دیگه نمی تونم . . -پس طاقباز کن و یه پهلو شو تا من از کناره ها کستو لیس بزنم . دور و بر کسش یه حالت ورم داشت . معمولا زنای حامله کسشون به این صورت در میاد . زشت و بد قواره و گنده . البته مال افسانه این قدر به این صورت نبود و می شد یه جوری  باهاش کنار اومد .... ادامه دارد . .نویسنده ... ایرانی  

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر