ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 11

بهنام سریع اومد جلو و گفت ببخشید خانوم الان اگه مشتری بیاد خوبیت نداره . .. دیدیم حرف حسابو می زنه . باید یه وقت دیگه ای اونا رو می گردوندم . -سمیرا اگه نمی تونی تیمورمفلوک رو ادبش کنی بده من تر تیبشو بدم . اونارو بردیم به یک انباری . . می دونستم حالا با این بهزاد چیکار کنم . اون زورش از بقیه بیشتر بود . باید قدرت بدنی خودمو بالا می بردم تا ازش فن نخورم . یه جورایی هم باید هواشو می داشتم تا اونو مثل تیمور حداقل در ظاهر همراه خودم کنم . ولی کار سختی بود که بخوای رضایت همه رو جلب کنی ولس من این کارو با پول انجام می دادم . پول و قدرت . اینه که  که حکومت می کنه  . اگه آدم هر دو تا شو داشته باشه و بتونه زور بگه کاراش پیش میره و نمی تونه غصه اینو بخوره که یکی داره حقشو می خوره . -چقدر اینجا بوی خاک و روغن میده . سمیرا تیمورو بخوابون رو زمین و خودت با توجه به اون حرکاتی که از این آشغالا یاد گرفتی هر کاری که دلت خواست انجام بده . دقایقی بعد هم بهزاد و هم تیمور رو با همون قلاده به جایی بستیم -نترس سمیرا اگه بخوان در برن خودم تر تیبشونو می دم . حالا نوبت من و توست که لخت شیم . -آخه خانوم .. هیچی نباید تنت باشه . من نمی خوام مردا حس کنن که چون کیرشون رو کس ما بلنده زبونشونم می تونه بلند باشه . اون دیگه دست ما نبودولی قدرت زبون دیگه مال ماست . بر و بشین رو بدن تیمور و باهاش حرف بزن و هر کاری که دلت می خواد باهاش انجام بده . خودم فعلا با این بهزاد  شروع نکردم تا ببینم سمیرا چیکار می کنه . -خشن باش زن . تحقیرش کن . سمیرا کف پاشو گذاشت رو صورت تیمور .. معلوم نبود این دیگه چه قبرستونی بود که ما اومدیم .-هی تیمور یادت باشه کارمون که تموم شد تو و چند تا دیگه از کار گرا اینجا رو تمیز کنین که آدم که می خواد درش حال بکنه حالش بهم نخوره . بهزاد : بی خود نخواه از یکی که اسیر بیماری مازوخیسمه و می خواد که یک برده و اسلیو بسازه یک میسترس درست کنی . -حق نداری در مورد میسترس سمیرا این حرفو بزنی .  -تو خودت چی اسلیو بهزاد .. -منو باز کن تا بهت بگم .. -یه بار جوابتو گرفتی .. دل تو دلم نبود . سعی کردم خشمگین نشم و تمرکزمو حفظ کنم . -بهزاد من این بار بازت می کنم و باهات پیکار می کنم اگه برای بار دوم در امروز موفق به شکستت شدم دیگه زبونتورو من دراز نمی کنی و از اون مار مولک بازی و تحریک دیگران هم دست می کشی . اینو که می تونی یک قول مردونه بدی . اون که به پیروزی خودش اطمینان داشت سرشو تکون داد .خب دیگه باید تمام زورمو میذاشتم واسه این قلدر -بهزاد گفته باشم من رحم ندارم . ببینم اگه کسی رو تحریک کردی و از این نیروهای کار آمد من حتی یک نفر رو تحریک کنی لوله آهنی رو فرو می کنم توی سوراخ کونت . همون بلایی که سر تیمور اومده .این باور رو که می تونم شکستش بدم در خودم تقویت کردم . در هر مبارزه ای اگه بخوای از همون اول بترسی شکست رو شاخشه . در عوض حریف رو هم نباید دست کم بگیری . به نظر من در هر پیکار این چنینی باید اعتماد به نفس داشت ولی من از قدرتش خبر نداشتم . حس کردم که باید رزمی کار باشه . -سمیرا تو مشغول باش -خانوم اون غوله ..هیچی حالیش نیست می کشتت . -بهزاد خان یادت باشه وقتی که شکست خوردی دیگه از تحقیر زن جماعت برای من نگی . -خیلی حرف می زنی . زن یعنی عنصر ضعیف جامعه هم سرش در مقابل مرد پایینه هم کسش .. می دونم می خواست منو از کوره به در ببره . یه لحظه پاهاشو به سرعت آورد بالا.. تا عکس العمل نشون بدم با کف دستش طوری محکم به سینه هام زد که از درد عقب عقب رفته به زحمت جلوی افتادنمو گرفتم . اون این ضربات رو به نامردی زده بود آخه هنوز قرار نبو د که شروع کنیم . اومد جلو تر و من سست شده رو با ضربه دیگه ای رو به عقب فرستاد . نفسم بند اومده بود . اون به نامردی و سرعتی غافلگیرم کرده بود. خودمو رو زمین دراز کردم و به فکر حیله ای بودم یه خورده با حرفام مشغولش داشتم تا با معطل کردنش بتونم نفسی تازه کنم . -بهزاد تو به نامردی بهم حمله کردی . من دیگه توانی ندارم . لبخند گوشه لباش نشسته بود اومد طرف من پاشو گذاشت رو سینه ام و آروم آروم با اون کیر آویزون شده اش داشت میومد طرف من یه لحظه پاشو گرفته طوری با پای چپ به کیرش ضربه زدم و بعد دستمو ول کردم که با مخ افتاد زمین . حالا نفس اون بند اومده بود .. -فکر کردی زنا نمی تونن نامرد باشن ؟/؟ درد وحشتناک کیر دیوونه اش کرده بود . -چیه می خوای بشاشی ؟/؟ اگه دوست داری ما این کارو برات بکنیم . یادت نره قول و قرار مون چی بود .این انباری که همه چی درش بود موکت کاری شده و موکت تمیزی داشت هر چند دنیایی خاک روش نشسته بود . انگشتای پامو که کفش کثیف هم شده بود روگذاشتم رو دهن بهزاد . این جا آب نیست بشورمش . بهزاد جان دونه دونه انگشتامو می لیسی . کف پامو تمیز می کنی و خوب انگشتامو میکشون می زنی و خونو به جریان میندازی  اسلیو بهزاد عزیز ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم عالی بود دمت گرم ساعت نزدیک 4 صبح منم تازه دارم میرم بخوابم ولی خیلی حال کردم با داستانها دمت گرم

ایرانی گفت...

با سلام به داداش دلفین گلم . ممنونم از پیامت . منم دارم میرم بخوابم . نمی دونم الان رو شب حساب کنیم یا نیمه شب یا صبح . سه ساعت دیگه چرتی باید برم سر کار . خوب بخوابی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر