ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زنی عاشق آنال سکس 1

وقتی که درسام تموم شد و از شر پیش دانشگاهی هم خلاص شدم نتونستم در کنکور قبول شم . راستش نمره و رتبه ام به اون رشته ای که دوست داشتم نمی خورد . من اسمم آتنا بوده و  تا 18 سالگی جز چند تا صحبت تلفنی با پسرا و چت و ایمیل بازی رابطه خاصی با اونا نداشتم .چند بار داشت یه موقعیتهایی جور می شد که یه کارایی بکنم ولی نمی دونم چرا پسرا سلیقه شون نمی گرفت .  سفید رو با پوستی لطیف و نرم و کمی تپل بودم و هستم . اون موقع حدود 75 کیلو وزنم بود و 1:70 هم قدم بود . کون گنده  و خوش فرم من همه نگاهها رو به خودش خیره می کرد ولی  خیلی از پسرا و حتی دخترا بهم می گفتند یا کونت باید لاغر تر شه یا دست و پات باید چاق تر شه که با هم هماهنگی داشته باشن . ولی من که از تماشای کون خودم لذت می بردم . می رفتم جلو آینه و به دیدن هیکل خودم کیف می کردم . با این حال عاشق این بودم که یه هیکل مانکنی با پاهایی کشیده داشته باشم . داداش آرش من یه هشت سالی رو ازم کوچیک تر بود و نمی تونست موی دماغم بشه . اصلا از این که یه دختر یه داداش بزرگتر از خودش داشته باشه و به نوعی آقا بالا سرش بشه خوشم نمیومد . خلاصه دیگه از چی بگم از این که مامان آرزوی منم که یه  آرایشگاه زنونه در طبقه پایین خونه دو طبقه مون ردیف کرده  بعد از ظهر ها تا پاسی از شب رو مشغول بود و بابا کامیار خوش تیپ و تپل من که خیلی شبیهش بودم یه مهندس عمران بود که در کارای ساخت و ساز  و بساز و بفروش واسه خودش یلی شده بود . هر وقت ازش پول می خواستم دست میذاشت جیبش و بدون این که نگاه کنه چقدره می داد بهم . ولی فکر  کنم از قبل اونو آماده کرده بود . چون همیشه از یه سمت پول بر می داشت . اون خیلی دوستم داشت . همون جوری که تو قلبش جا داشتم یه جیبشو هم مخصوص من در نظر گرفته بود . این تا این جای قضیه . یه دختر عمه هم داشتم به اسم سحر .. وای که این سحر از اون شیطونای روز گار بود . با هم هم کلاس بودیم . از بچگی تا آخرش . خونه شون یه کوچه اون ور تر بود . درس خوندنمونم  شبیه هم بود و دو تایی مون قبول نشدیم ولی تصمیم داشتیم برای سال بعد بخونیم و انواع و اقسام کلاسها رو می رفتیم . زبان .. شیمی ریاضی .. این که خودمون می رفتیم سر کلاس و این که معلمو می آوردیم منزل . سحر یه خواهر بزرگتر از خودش داشت که اون از دواج کرده رفته بود .. بابا اینا یه ویلا توی لواسون داشتند که آخر هفته های تابستون واسه هوا خوری می رفتن اونجا . سحر با همه شیطنت هاش خیلی سیاست مدار بود از این نظر که همه اونو خیلی متین و موقر می دونستند و این که به پسرا رو نمیده . خلاصه کلام یه پنجشنبه بعد از ظهری شد و خونواده دسته جمعی می خواستند برن لواسان . خونواده عمه اینا و بابام و با چند تا از فامیلای دیگه مون . من و سحر دیگه موندگار شدیم . البته درس رو بهونه کرده بودیم و هرچی هم خونواده گفتند که شما تنهایی و واسه دختر خوب نیست که تنها باشه سحر گفت این حرفا چیه . مگه شهر شهر هرته ؟/؟ کی می خواد خبر دار شه ما تنهاییم . از طرفی الان امنیت فراوون شده .و با این سگهای گردن کلفتی که اینجا هست کسی جرات نمی کنه نگاه چپ بهمون بندازه . -سحر  با این علاقه ای که تو و آتنا نشون میدین تعجب می کنم که چطور امساله رو توی کنکور قبول نشدین . -خب دایی جون جلوی ضرررو از هر جا که بگیری استفاده هست . آخه سحر نقشه داشت که از دوستش مونا هم دعوت کنه که شبو بیاد پیش ما دور هم باشیم و سه تایی بشینیم فیلم سکسی ببینیم و حال کنیم . هر چند من از لپ تاب خودم خیلی از این چیزا می دیدم ولی می گفت مستقیم میره رو ماهواره .یعنی دخترعمه می گفت که ما شب از ماهواره سکسی می بینیم . . بعد چند تا دی وی دی سکس حیوان با زن رو هم داره که خیلی حال میده .. من که هر وقت از این فیلمها می دیدم چندشم که نمی شد یا بدم که نمیومد فقط حسرت اینو می خوردم که ای کاش یه کیر کلفتی هم کنارم بود و باهاش حال می کردم ای کاش حالا دختر نبودم و راحت تر می تونستم به مردا و پسرا حال بدم . خیلی از دخترا و همکلاسی هام از سکس خودشون با پسرا واسم می گفتند ولی من چیزی واسه گفتن نداشتم . با این که کون من چشم خیلی ها رو خیره کرده بود ولی نمی دونم چرا کسی بهم توجهی نداشت . شاید زیادی تپل بودم . شایدم قلق این کارو نداشتم . نمی دونستم چه جوری یه پسر رو به طرف خودم بکشونم . دوست داشتم ولی حس می کردم باید متین باشم . سیاست داشته باشم . راحت تسلیم نشم . این کارم خوب بود . عقب نشینی کردنم عالی بود ولی پیشروی کردنم مزخرف بود . واسه همین همه رو از خودم فراری می دادم . یه عقده ای شده بود برام . خونه عمه ام اینا یک کاخ بود . خونه ما هم خودش خوب بود ولی بابا بیشتر سرمایه گذاری و توجهشو به  به این داشته بود که ویلا و باغشو در لواسون زیاد و با کیفیت کنه .. شوهرعمه ام  یه کار خونه مواد غذایی داشت . خلاصه من و مونا و سحر که هر سه تا مون هم کلاس بودیم و خودمونو واسه کنکور سال بعد اماده می کردیم توی خونه سحر اینا مستقر شده و دیگه حسابی خودمونو غرق در فیلم سکسی کرده بودیم . مدام فیلم عوض می کردیم -سحر بذار یه فیلمو خوب ببینیم چرا این قدر دست عوض می کنی . . سه تایی مون خیلی فانتزی شده بودیم . البته فانتزی بودن که به من نمیومد . آخه من نمی دونم زیر هشتاد کیلو بودم چرا باید مثل صد کیلویی ها نشون داده می شدم . سحر و مونا خیلی به خودشون رسیده بودن ولی من فقط یه روژساده به رنگ صورتی رو به لبام مالیده بودم -دخترا شما می خواین برین عروسی یا خودتونو می خواین بدین به دم این کیرایی که اینجا توی فیلم دارین می بینین .. سحر : از دختر عمه ات چرا می پرسی . از مونا بپرس که امشب سه تا پسررو دعوت کرده اینجا .. -چییییییییی ؟؟؟!!!مونااااااااا تو چیکار کردی . خدا مرگم بده .. ووووووییییییی من حالا چیکار کنم . ما با اونا چیکار کنیم . -هیچی جای شام می گیریم اونا رو می خوریم . چیکار داریم بکنیم . -پسرای خوبی هستن . سه تایی شون دانشجوی سال دومن .-اونا اگه بیان دیگه نمیشه فیلم سکسی دید ؟/؟ مونا و سحر داشتند از خنده روده بر می شدند .. سحر : نه دختر دایی گلم . فیلم سکسی نمیشه دید خود سکسو میشه دید .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر