ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 89

مهری من ستایشو به عنوان این که عشقم بشه همسرم بشه دوست ندارم . یه لحظه لبخندی رو لبای مهری نشست و احساس آرامش خاصی بهش دست داد . اما کمی که با خودش فکر کرد به این نتیجه رسید که نکنه همان طوری که نسیم گفته نستوه اونو برای لذت لحظه ای می خواست . می خواست در این مورد حرفی بزنه .نستوه بهش بگه نه این طور نیست تو اشتباه می کنی . و اونم دوباره به آرامش برسه .. -مهری چرا ساکت شدی انگاری یه حرفی تو دهنت گیر کرده .. -نستوه تو چه علاقه ای به ستایش داری ؟/؟ نستوه به خوبی متوجه منظور همکارش شده بود -چرا آدما همش باید به این فکر کنن که اگه یه مردی به یه زنی علاقه داره یا بر عکس این رابطه یا باید نمادی از عشق به معنای خاص خودش باشه یا این که به معنای هوس و تمایلات جنسی باشه . چرا ما این قدر کوته فکر هستیم .-نستوه منظورت اینه که منم کوته فکر هستم ؟/؟ -تو که از این افکار پوچ و ابلهانه تو کله ات که نیست . تو که این قدر بی فر هنگ نیستی . -یعنی هستم ؟/؟ -بس کن مهری . دوست داشتن دختری که دنیا دوستش نداشته و تنهاش گذاشته گناهه ؟/؟ امید دادن به انسان ناامیدی که یکی باید دستشو بگیره گناهه ؟/؟ چرا ؟/؟ چراااااااا؟؟؟!!!چون اون یه دختره و اگه موقع بلند شدنش از زمین دستم بهش بخوره نا محرمه ؟/؟ مهری اون عاشقمه دوستم داره . ولی من عاشقش نیستم . به اون معنا که بخوام قلبمو طوری بهش بدم که شریک زندگیم کنم . ..می خواست بگه شاید اگه نسیمی نبود می شد در این مورد فکری کرد ولی یادش اومد که چه قولی به نسیم داده .. نمی دونست چه جوری  از مهری تقاضای ازدواج کنه . خیلی مسخره بود .. اگه اون این کارو می کرد باید سه نفر رو قربونی ی کرد .باید خودشو تا آخر عمرمحکوم به این زندگی کرده و مثل آدمای مسخ شده در انتظار مرگ می نشست . در انتظار مرگ و حسرت روز های از دست رفته . چرا عشق سالها بود که ازش فاصله گرفته بود . اون در همون  مدت کوتاهی که قبل از آشنایی با نسیم دختر بازی می کرد قلب کسی رو نشکسته بود . به کسی تو هین نکرده بود . دخترا خودشون دلشون می خواست که به اون صورت باهاش باشند . هر چند نستوه هم چرب زبونی می کرد ولی اونا موافق بودند .. -نستوه هنوزم به اونی که دوستش داشتی و ولت کرد فکر می کنی ؟/؟ -اگه بگم نه دروغ گفتم . ولی فکر کردن به اون فایده ای نداره . دردی رو دوا نمی کنه . مهری من نیاز به آرامش دارم . من تصمیم گرفتم از دواج کنم . می خوام با یکی ازدواج کنم که به من آرامش بده . گذشته تلخ منو یه جورایی به شیرینی حال تبدیل کنه ولی می دونم درد ناشی از عشق که رو سینه آدما بشینه هیچوقت در مان نمیشه . قلب مهری به شدت لرزید . با توجه به این که نستوه چند ماه پیش نا امیدش کرده بود سر سوزنی هم فکر نمی کرد که کسی که می خواد ازش تقاضای از دواج کنه اون باشه . اعصابش به هم ریخت .. اشک در چشاش حلقه زده بود .-خوشبخت شی نستوه . خوش به حال اون دختری که تو می خوای باهاش ازدواج کنی -مهری فکر نمی کنی اون دختر از ازدواج با من بد بخت شه ؟/؟ آخه من یه آدم مرده ا م. -نه نستوه اون کاری می کنه که تو به زندگی بر گردی .اون لحظه های تلخ زندگی تو رو شیرین می کنه . ببینم بهش گفتی که می خوای باهاش ازدواج کنی ؟/؟ -نه تو اولین نفری هستی که دارم بهش میگم . می ترسم شاید نخواد که باهام از دواج کنه . -امکان نداره . هر کی تقاضای از دواج با تو رو رد کنه دیوونه هست . -فکر می کنی اون دختر بتونه منی رو که عاشقش نیستم دوستم داشته باشه .. -اگه اون عاشقت باشه کاری می کنه که تو هم عاشقش شی . -من می خوام بمیرم مهری . نا امیدم . نمی خوا م اون دختر رو بد بخت کنم .-نستوه تو ستایشو از خودت روندی . راستش من خوشحالم . منو هم از خودت روندی . می دونم که منو هم داری از خودت می رونی . اگه میذاشتی که کنارت بمونم کویر زندگی تو رو گلستان می کردم . کاری می کردم که دیگه غم رو چهره قشنگت نشینه . کاری می کردم که چشای آبی و خوشگلت بهم بگه که دوستم داره . بهم بگه که راز نگاهمو حرف چشامو خونده . کاری می کردم که زندگی واست شیرین شه . همش به فکر لحظه های بعد زندگیت باشی نه گذشته ای که تو رو از پا بندازه . ببینم اون دختر خیلی خوشگله ؟/؟ -آره خیلی . ولی بیشتر از اونی که خوشگل باشه خیلی  مهربونه . خیلی هوامو داره ولی من اصلا بهش توجهی ندارم .یعنی نداشتم .  -از فامیلاته ؟/؟ -نه -پس چرا من تا حالا ندیدمش -واسه این که تو همش دوست داشتس کسای دیگه رو ببینی . -خوشبخت شی نستوه . پس دیگه مثل سابق نمی تونیم همدیگه رو ببینیم . -نه من فکر کردم که بیشتر همدیگه رو ببینیم . بیشتر با هم باشیم -نستوه داری بهم میگی که من معشوقه ات باشم ؟/؟ یعنی هرچی که در مورد تو میگن راست میگن ؟/؟ متاسفم واسه خودم .. مهری جلو ریزش اشکاشو گرفت و خواست که از در خارج شه -صبر کن مهری  بذار این یه جمله رو بگم برو خواهش می کنم فقط همین یه حرفو .. مهری ایستاد در حالی که پشت به او قرار داشت . -با من ازدواج می کنی ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر