ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آقای رئیس جمهور

این داستان خارجیه ..........ازپنجره بیرونو نگاه می کنم . باورم نمیشه که کسی دور و بر من نیست . احساس آرامش می کنم . دلم می خواد تا آخرین لحظه زندگیم همین جور دراز کشیده باشم . اگه نگیم از همه کس و از همه چیز بدم اومده از زندگی و از خودم بدم اومده . خب نونت نبود آبت نبود استاد دانشگاه بودم و داشتم درسمو می دادم .قبلش دبیرستان تدریس می کردم .  همه دوستم داشتن . چون با همه راه میومدم . باسواد بودم.. شدم شهردار . وقتی هم که شهر دار شدم جلو خیلی از دزدیها رو گرفتم . . دوستان با نفوذ زیادی داشتم . اصلا دوست نداشتم که با لابی گری بشم شهر دار . دوستان زیادی داشتم که اونا همراهیم کردند . دوستایی که واسه خودشون غولهای اقتصادی شده بودند . هر کدوم واسه خودشون رئیس چند تا کار خانه کوچیک و بزرگ یا مدیر عامل یه شرکت زنجیره ای و یا دست اند رکار مهم دیگری بودند . یه روز ده پونزده تا از این غولهای اقتصادی دورم جمع شدند . از وضع بد بازار و اقتصاد خصوصی می نالیدند .از این که دولت در بعضی زمینه ها با بر نامه هایی که در حمایت از بخش محروم جامعه در نظر گرفته بازار اونا رو خراب کرده بود . اونا هر کدومشون در اقتصاد کشور و قسمتی از صادرات و واردات اون نقش مهمی داشتند . یه روز اومدند و بهم گفتند ببینم دوست داری یه روزی شخص اول این کشور شی ؟/؟ همه بهت افتخار کنند و تو هم سری بین سر ها داشته باشی ؟/؟ یکی از اونا برادر زنم جیمز بود . -ببین ریچارد ما می تونیم کاری کنیم که تو رئیس جمهور شی . یه مقدار سختی داره . تو باید همراهمون باشی -جیمز این چیزی که تو داری میگی برام یه رویاست . رویایی که یه بچه در بچگی هاش و تصورات کودکی خودش در ذهنش داره . کی میاد به من رای بده . من به عنوان شهر دار  شهرم شاید تا حدودی محبوبیت داشته باشم . و فوقش در ایالت خودم بتونم رای بیارم ولی در سطح کشور چنین چیزی امکان نداره . -ریچارد مثل این که تو از اهالی این آب و خاک نیستی و هنوز با سیاست آشنایی نداری . رگ  همه چی در دست تبلیغاته . مردم دیدشون به تبلیغاته . همه چی رو پول تعیین می کنه . تو یه هزینه ای می کنی و انتظار داری که صد ها برابرشو در بیاری و شاید هم هزاران برابرشو . این هزینه رو در امر تبلیغات به کار می گیری . رادیو تلویزیون و دولت مردا رو با خودت همراه می کنی .. همسرم الیزابت خیلی هیجان زده شده بود . اون یکی از دانشجوهام بود که عاشق استادش شده بود . از یه خونواده متمول و خیلی هم سرشناس و یکی از وزنه های اقتصادی کشور . -ریچارد عالی میشه . معرکه میشه . من میشم بانوی اول این مملکت . کاترین بهت افتخار می کنه . دختر چهار پنج ساله مونو می گفت . الیزابت خیلی خوشگل بود . راستش اول بهش توجهی نداشتم .  من اگه می خواستم عاشق هر دانشجویی که عاشقم میشه بشم که نمی تونستم تدریس کنم . برای منم خوب نبود . ولی اون دست بر دار نبود . در نگاهش  یه نیرویی بود که نتونستم مقاومت کنم . مخصوصا در حالت لبای سرخ و بیضی شکلش که اتگار وقتی هم که بسته بود داشت باهام حرف می زد . اون عاشق سادگیم شده بود .  یه روز بهش گفتم الیزابت تو واسه این دوستم داری که دخترای دیگه عاشق منن و می خوای از قافله عقب نمونی ؟/؟ اینا فقط فانتزیهای دوران تحصیله . یه روزی چشات باز میشه و می بینی که این اسمش عشق نبوده .. -ریچارد اگه بازم از این حرفا بزنی می زنمت . من عاشق چشم و ابرو و پست و مقام و شخصیت اجتماعی تو نشدم . من تو رو به خاطر خودت دوست دارم . اینو راست می گفت . چون خونواده اش مخالف این بودند که اون با من باشه . ولی با همه اینا با هم از دواج کردیم . -جیمز چی داری میگی به همین راحتی ؟/؟ -کاندید شدن به همین راحتیه ولی باید از خودت مایه بذاری . رسانه ها کمکت می کنند . رقیب یا رقبایی هم خواهی داشت . اون نیروهای اقتصادی که پولشون و قدرتشون بیشتره موفق تر میشن . تمام اینا نمایشه .  قدرتمندان خیلی راحت می تونن یه فردی رو به عنوان رئیس جمهور انتخاب کنن ولی اون وقت اصول دموکراسی زیر پا گذاشته میشه . حق انتخاب و آزادی  انتخاب .. کاریت نباشه .. تا دلت می خواد وعده بده تا دلت می خواد حرف بزن . انگشت بذار رو احساسات مردم . رو دلها و خواسته های قلبشون . مردم براشون مهم نیست که چقدر از این وعده هایی که بهشون میدی تحقق پیدا  می کنه . مردم براشون مهمه که باهاشون همدلی کنی و نشون بدی که درد های اونا رو درک می کنی . البته نه این که خواسته هاو تحقق خواسته ها شون مهم نباشه ولی تو باید اونا رو  دور خودشون بگردونی . .. دیگه شده بودم کاندید ریاست جمهوری . چند تا رقیب داشتم ولی حامیان من قدرت بیشتری داشتند . وقتی که برای سخنرانی می رفتم جمعیت زیادی واسم کف می زدند و هورا می کشیدند . گاهی هم با پرتاب گوجه و خیار و تخم مرغ روبرو می شدم . ولی دیگه عشق به این که بتونم یه روزی رئیس جمهور این کشور شم و همه برام هورا بکشن رفته بود توی خونم . به این فکر می کردم که  من از شخص اول مملکت چه انتظاری داشتم . آیا اون می تونست خودشو وقف مردمش بکنه ؟/؟ یا اونم پس از مدتی می رفت به جرگه فراموش شده ها و این که وعده ای داده و رفته پی کارش .. الیزابت بیشتر از من نگران نتیجه انتخابات بود . استرس داشت دیوونه اش می کرد . چند ماه بود که خورد و خوراکمان مشخص نبود . نتیجه آرا ایالت ها مدام وزنه رو به نفع من و رقیبم بالا و پایین می برد تا این که در چند ایالت با قیمونده پیشی گرفتم .. دیگه با اختلاف زیادی مشخص بود که من پیروز شدم . یک دبیر دبیرستان .. کی باورش می شد که بشه رئیس جمهور یک کشوری . اون روزی که از چپ و راست و بالا و پایین همه بهم تبریک می گفتند من یه چند دقیقه ای رو با هزار و یک بد بختی  به دستشویی پناه برده تا با خودم خلوت کنم . خسته شده بودم . خودمو توی آینه نگاه کردم ببینم چه فرقی کردم . آیا من همون آدم دیروزم ؟/؟ یا فرق کردم . تعداد گوشهام که همون بود . دو تا چشم هم که بیشتر نداشتم . دو تا دست هم داشتم . فقط دو سه تار موی سفید رو در روی سرم می دیدم . نه من فرقی نکرده بودم . دیگه سخنرانی پشت سخنرانی .. با یه احترام خاصی بهم توجه می کردند . وقتی می خواستند به طرف من قدم بردارن با یه دلهره خاصی بود -ریچارد اصلا بهت نمیاد پرزیدنت باشی . سرت رو بالا بگیرشوهر گلم  . این قدر تند راه نرو . صاف وایسا . آروم آروم راه برو . به حرفاش گوش می کردم .. دیگه تشریفات و مراسم سوگند و رسمی شدن وظیفه ام منو وارد دنیای جدیدی کرده بود . انتظاراتی که مردم و نمایندگان مجلس و بزرگان ازم داشتند و جالب اینجا بود در اختیاراتی که خودم داشتم باید دخالت های دیگران رو می دیدم . در روابط بین الملل در مناسبات اقتصادی با سایر کشور ها در امر واردات و صادرات فقط باید منتظر می بودم تا این و اون چی میگن . خیلی بد بود اختیار کاری رو داشته باشی ولی یک گروه از اونایی که در امر کشور داری نه سر پیازن نه ته پیاز بخوان بیان و دخالت کنند و ازت سلب اراده کنند . .. این موضوع رو با جیمز در میون گذاشتم -بهم گفت فراموش نکن همین ها تو رو به همبن جا رسوندند .. -جیمز! مگه آبراهام لینکلن نگفت که حکومت مردم برای مردم .. دموکراسی یعنی این ؟ /؟ -مثل این که تو هم خیلی دوست داری به سر نوشت لینکلن دچار شی .. داشتم به این فکر می کردم که این همه سروری و بزرگی به درد چی می خوره ؟/؟ وقتی که دست گدایی به سوی تمام جهان دراز کنی . یک طرف جیبت پر پول باشه و طرف دیگه اش اون قدر سوراخ که  کارتن خواب ها به حالت گریه کنند . درسته که سرمایه دار ها .. کارتل ها و تراست ها و غولهای عظیم اقتصادی کمکم کرده بودند اما این مردم بودند که بهم رای داده بودند . همین مردمی که وقتی واسشون سخنرانی می کردم خالصانه با تمام وجودشون واسم دست تکون می دادند و خیلی هاشون اشک می ریختند . من رئیس جمهور صد ها میلیون نفر بودم نه صد ها نفر . چرا باید یه مشت افرادی که پشت پرده می خوان روز به روز خون بیشتری از این مردمو بمکن همه کاره باشن . اینا به من رای دادن . چشم امیدشون به منه .. جیمز بهم می گفت اینا روزی فراموشت می کنند . این مردم از یاد می برند که تو کی بودی . . عموی زنم یکی از مامور به خدمتهای امریکایی  دهه پنجاه در ایران بود . می گفت طوری بین شاه و نخست وزیرش مصدق اختلاف انداختند و یک شبه مصدق رو خائن معرفی کردند که آب از آب تکون نخورد . بیچاره نخست وزیر مصدق زمانش تنها دوره ای بود که  در طول  تاریخ ایران صا درات کشور بیشتر از وارداتش بود . کشور ایران می رفت تا به یه توسعه ای برسه . مصدق به مردم می نازید می گفت که اونا رهام نمی کنند . ریچارد تو هم اگه بخوای خود سر باشی یعنی به مردم دل ببندی میشی مثل مصدق . که با یه کودتا خدمتش رسیدیم و شاه  رو بر گردوندیم و با یه کودتای دیگه در 25 سال بعد اونو بردیم . این مردم امروز فریادت می زنند . تو رو صدا می زنند ولی فردا فراموشت می کنند . -ولی وجدان چی ؟/؟ اخلاق و انسانیت چی عمو مایکل ؟/؟ -تو کاری می کنی که این برادر زاده مون الیزابت بالاخره بیوه بشه . نکن ریچارد . این قدر با دم شیر بازی نکن . همون بلایی که سر کندی اومد سر تو هم میاد . . .. مشکلات اقتصادی .. بیکاری تعدیل نیروها لشگر کشی به کشور های دیگر به بهانه کفیل دنیا بودن , پولها رو از خزانه دولت در آوردن و به نحوی به جیب سر مایه داران ریختن داشت دیوونه ام می کرد . من نمی تونستم این وضعیت روتحمل کنم . در چند مورد خود سرانه عمل کرده بودم . الیزابت و جیمز باهام بحث کردند .. -ریچارد الان در سراسر دنیا همچین وضعیتی بر قراره .در هیچ جای دنیا رئیس جمهور از خودش هیچ اختیازی نداره -پس میگی من مترسک هستم ؟/؟ یک بوق .. یک لولوی سر خرمن که فقط گنجشکها ازش بترسن و کلاغهای سیاه هر کاری که از دستشون بیاد انجام بدن . ..دیگه وقت زیادی نداشتم که با الیزابت و کاترین سر کنم . -الیزابت من عذاب می کشم . در مقابل این مردم مسئولم . میلیارد ها دلار پول ملت معلوم نیست به جیب کی میره . -تو یک تنه نمی تونی کاری کنی .. اومد و در آغوشم گرفت . -ریچارد من به خاطر همین مهربونیهات بود که عاشقت شدم . واسه همین خوبی هات . اصلا تو یه فرشته ای هستی که از آسمون نازل شدی . من نمی خوام تو رو از دست بدم . جیمز میگه وضعیتت خیلی خطر ناک شده هر لحظه امکان داره که بخوان تو رو از سر راه خودشون بر دارن . اومدن بهتر کنن بد تر شده .تا حالا هم این  برادرم بوده که نجاتت داده . به اونم ضرر مالی زیادی زدی . به خونواده ما هم همین طور . -ولی ما داریم زندگی خودمونو می کنیم . . آیا به سختی افتادیم ؟/؟ گشنگی کشیدیم ؟/؟ کارتن خواب شدیم ؟/؟ مثل اون مادر بد بختی شدیم که پسرشو در جنگ عراق از دست داده ؟/؟ یا اونی که نمی دونه چه بر سر پسرش در جنگ افغانستان اومده  . آخه به ما چه مربوطه که اونجا چه خبره . .بیکاری داره در کشور بیداد می کنه .. خیلی از کار خانجات دارن ورشکست میشن و در عرصه رقابتها از هم ردیف های چینی و ژاپنی خودشون عقب افتادن . چرا ما این پولها رو به اقتصاد بیمار خودمون در این زمینه ها تزریق نکنیم .. -بس کن ریچارد .. -الیزابت اگه بخوای می تونی ازم جدا شی .  دست کاترین رو بگیر و برو .. -فکر کردی تنهات میذارم ؟/؟ که هر بلایی که خواستند سرت بیارن ؟/؟ تو چرا باید این قدر مهربون و به فکر مردم باشی .. شبا از ناراحتی خوابم نمی برد . حس می کردم به این مردم مدیونم . به آدمایی که منو تا به اینجا رسونده بودند . هر کدومشون یک رای داشتند ولی دهها میلیون رای واندیشه وقتی که در کنار هم قرار می گیره چه نیرویی میشه . انصاف نبود که من  از اختیارات خودم ثروت این کشور را در زمینه هایی به کار بگیرم که به ضرر اونا باشه . هر چند در بیشتر زمینه ها اختیار تام نداشتم ولی می تونستم جلوی بسیاری از حیف و میل ها رو بگیرم . همین کارو هم کردم . روز به روز بر محبوبیت من اضافه می شد . همه دوستم داشتند . همه و همه .. از من به عنوان کندی دیگری حرف می زدند .جیمز فقط سرشو تکون می داد . الیزابت  بیشتر وقتا همرام بود . اون نگران من بود . مردم به اونم احترام میذاشتن . -الیزا این قدر دنبالم نیا تو که می دونی من چشمم به دنبال زنای دیگه نیست -ولی زنای دیگه که چشمشون به دنبال توست . حتی برادر زنم که خودش از اون زن باز ها بود بهم سفارش می کرد که حواسم باشه خیلی از این زنها واسه آدم پاپوش درست می کنند .البته همسرم نگران جان من بود .  خلاصه خیلی از بیکارا رو فرستادم سر کار .. و خلاف خواسته اونایی که حکومت رو در پشت پرده اداره می کردند قدم بر می داشتم . راستش از این که مردم دوستم داشته باشند لذت می بردم ولی جاه طلب نبودم . خودم سعی می کردم بیشتر دوستشون داشته باشم . در سفر به یکی از شهر ها تازه اول سخنرانی ام بود که حس کردم یه صدای خفیقی رو بالای سینه چپم شنیدم .. به سمت من شلیک کرده بودند . ضارب در میان جمعیت گم شده بود خون زیادی ازم می رفت . اون ناحیه به شدت شلوغ شده بود . یک دقیقه ای رو تونستم به خودم مسلط باشم . الیزابت اومده بود بالا سرم مثل زنای عزادار جیغ می کشید .. -نترس هنوز وقتش نشده . بد شانسی آوردی . هنوز راحت نشدی .  ..در حالی که اشک می ریخت و به مردم اشاره می کرد گفت اینا می خوان تو رو بهم پس بدن ؟/؟ .. دیگه چیزی یادم نمیومد . حالا من توی اتاقم در بیمارستان بستریم .دقایقی پیش الیزابت بازم باهام بحث کرد .. -ببینم وقتی حالت خوب شد هنوز می خوای به کله شقی هات ادامه بدی ؟/؟ آخه می خوای با کی در بیفتی ؟/؟ تو توانشو نداری . از تو کله گنده تر هاش نتونستن کاری کنن . -الیزابت ! وقتی یه انسان با خودش بجنگه و پیروز بشه مطمئن باش بقیه رو هم می تونه شکست بده . من باید از یه جایی شروع کنم . باید نشون بدم که این سیستم پوسیده رو میشه از ریشه و بیخ و بن بر کند و همه چی رو درست کرد . - ریچارد کشته میشی . -همسر قشنگم . فدات شم آدما یه بار به دنیا میان و یه بار می میرن . مرگ  و تحمل اون خیلی سخته . . این ستمگران هستند که  بار ها و بار ها به اندازه ستمهایی که می کنن می میرن . الیزا! خوبی ها و انسانیت هرگز شکست نمی خوره .دیگه حالا تنها شده بودم .  به ستاره های آسمون نگاه می کنم  و به پستی انسانهای پستی که برای پست و مقام پست شیوه ها رو انتخاب می کنن . این پست ممکنه رئیس یه اداره ای شدن باشه .. ممکنه رئیس یه مدرسه شدن باشه ..یا مدیر یه ساختمون شدن که پول شارژ ماهیانه در اختیارش باشه و لذت ببره که بهش بگن آقا مدیر و یا حتی ممکنه مدیر یه وبلاگ کامپیوتری باشه .. هیاهوی بسیار برای هیچ . هر چی که باشیم و بشیم بازم هیچ پخی نیستیم که بخواهیم با وبه  این چیزا بنازیم . وقتی تونستی دل مردمو شاد کنی وقتی تونستی نشون بدی که قدرت در قلب تو وجود داره و با درد آشنایی خودت به داد مردم می رسی اون وقته که می تونی  پیش وجدان خودت سر بلند بوده احساس آرامش داشته باشی . من تصمیم خودمو گرفته بودم . در کنار این ملت همگام با ملت برای این ملت و کشورم خواهم جنگید . من رئیس مردم نیستم . این مردم هستند که رئیس منند و مرا به اینحا رسانده اند ... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر