ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 16

زیبا بیا شام بخور ..صدای زهی بود . فوری خودمو مرتب کرده چشامو با پشت دستم مالیدم و صورتمو خشک کردم .-زیبا بهمون کمک نمی کنی نکن . حالا خانوم دکتر ما پرستا را رو تحویل نمی گیره ایرادی نداره . حداقل می تونه بیاد شامشو بخوره . ببینم زیبا چته چرا چیزی نمیگی .تو که طوری از این کار خوشت اومده بود که می خواستی تلافی کنی بهم حال بدی . کسمو میکش بزنی و با هام ور بری . من که راضی به زحمتت نبودم ولی از بس حرفشو زدی وسوسه شدم . بازم با این حال میگم اشکالی نداره . حالشو نداری عیبی نداره . ولی وقتی که حالشو نداری پس چرا وعده و وعید میدی و دل آدمو خوش می کنی . -زهی خانوم من فقط برای تو جا داشتم نه اون دو تا .. -من که چیزی نگفتم . مگه گفتم بیا با اونا حال کن . در زندگی ازهیچ آدمی به اندازه آدمای دو رو بدم نمیاد . آدمایی که پیش تو خود نمایی به خوب بودن می کنند . خودشونو همراهت نشون میدن . همین که ازشون دور شدی می خوان هر جوری که شده سلطه خودشونو نشون بدن .-زیبا منظورت منم ؟/؟-نه منظورم همونیه که با اون دو تا دختری که اون بیرون نشسته منتظرن ببینن تو چیکار کردی دست به یکی کرده تا سر یه هالوی تازه چشم و گوش باز شده ای رو شیره بمالن -این قدر بی انصاف نباش زیبا . من دوستت دارم . یه لبخند  و محبت و آغوش گرم تو رو با صد تا پسر سکسی حرف شنو عوض نمی کنم . من از حرفای دو پهلو خوشم نمیاد . چرا اون چه رو که تو دلت می گذره نمیای و نمیگی . -مگه تو قرار نبود اون اشتباهی رو که مرتکب شدیم نری و به اون دو تا دختره پررو نگی ..-حالا اون کاری رو که ما انجام دادیم اسمشو می ذاری اشتباه ؟/؟ به اون دو تا دختر میگی پررو . خودتو بهتر و بر تر از همه می دونی ؟/؟ واسه این که در پر قو خوابیدی و مثل بچه سوسولا بزرگ شدی ؟/؟ خوب بودن به این نیست که آدم از خواسته هاش فرار کنه زیبا !  خوب بودن به اینه که آدم حس کنه که بقیه هم می تونن خوب باشن . اگه خواهر من و دوستم بهاره حرفاشونو رک می زنن دلیل نمیشه که بد باشن . اگه تیز هستن دلیل نمیشه که بی ادب باشن . اونا می خوان راحت چیزی رو که در قلبشونه  بر زبون بیارن . اونا دلشون صافه . می خوان از زندگی و لحظه هاشون لذت ببرن . به خودشون سخت نمی گیرن . شاید در طول روز بار ها و بار ها به هم بپیچن ولی در نهایت عاشق همن . وقتی که دستشون به بدن هم می رسه وقتی که لذتهاشونو با هم قسمت می کنند انگاری که با تمام وجود همدیگه رو درک می کنند . شاید ما بگیم که از عشق خیلی راحت میشه به هوس رسید ولی  اونا نشون دادند و ما دخترا نشون دادیم و میدیم که با لز و سکس با هم خیلی راحت از هوس به عشق می رسیم . برای خواسته های مشترک خودمون ارزش قائلیم . اولا  من از پیش بر نامه ریزی نکرده بودم که به خاطر خوش خدمتی با دوستان و به راه آوردن تو باهات باشم و در ثانی وقتی که ازم سوالی کردند من نتونستم دروغ بگم . حرف بدی هم نزدم . چون تو همونی شده بودی که اونا بودند . یعنی این برای تو بده و برای اونا خوبه ؟/؟ یعنی اونا انسان نیستند . ؟/؟ دنیا فقط برای توست ؟/؟ برای تو وخواسته های تو ؟/؟ تویی که خود خواهانه فکر می کنی که هر کاری که می کنی درسته . چون تافته جدا بافته ای . من که ازت نخواستم بهم حال بدی . تو زیبایی . یک زیبای مغرور .. من نیومدم این جا که ازت بخوام که اون کار نیمه تموم و تازه شروع کرده ات در حموم رو واسم ادامه بدی و تمومش کنی . نیومدم تا سر حالم کنی . غذاتو برات آوردم . می دونم شاید  از این غذا ها خوشت نیاد . حتما خونه ات بوقلمون و شاید هم قرقاول می خوردی . ولی اگه حس می کنی گرسنه اته خواهر بی انتظارت واست سیب زمینی و مرغ و گوجه سرخ کرده آورده و سالاد . اگه بازم چیز دیگه ای میل دارند بفر مایند تا کت بسته در خدمت ایشان باشم ... راستش خیلی گشنه ام شده بود . زهیدا از اون جا رفت . ..راست می گفت .. گاهی وقتا بدی ها رو دیدن با بد ها رو دیدن تفاوتی اساسی داره . . هر چی خواستم به غذا دست بزنم از گلوم پایین نمی رفت . بهاره و زلیخا خیلی ریلکس و بی خیال داشتند شامشونو می خوردند ولی زهی رو دور و برشون ندیدم . دلم می خواست از دلش در بیارم و بعد غذامو بخورم . خیلی گرسنه ام شده بود . من خواهر نداشتم واون بهم خیلی محبت می کرد . نباید تا به این حد ناراحتش می کردم . اگرم موضوع ما رو به اون دو تا گفته باشه مستحق این همه سر زنش من نبود . اون قسم می خورد که از پیش تعیین شده نبود . زلیخا و بهاره چه بی خیال دست از غذا کشیده افتاده بودند رو هم و با شورت هم ور می رفتند . به سر و صورت هم آب پاشی کرده و دور اتاق می گشتند . می خندیدند به سینه های هم چنگ انداخته .. صورت همو می بوسیدند و گاهی هم با یه گاز می شد اثر دندون یکی رو رو تن اون یکی دید . یه لحظه به خودم اومدم که حس کردم اونا از این که من خیره بهشون نگاه می کنم متعجب شدن . رفتم پیش زهیدا که خودشو تنها انداخته بود رو تخت و با چشایی باز به دیوار نگاه می کرد . دوست نداشت صورتشو بگیره طرف من . دستمو گذاشتم رو موهای سرش .. نوازشش کردم . -زیبا !شامتو خوردی ؟/؟ -نه عزیزم ..نه عشق من . منو ببخش .. که به جای این که اول از همه ازمن دلگیر باشی به فکر اینی که من غذامو خوردم یا نه .. -زیبا ..این طور هم نیست . به آدمای دورو و ریا کار نباید به هیچ وجه اعتماد کرد . -زهی جونم تا لبخند تو رو نبینم غذا از گلوم پایین نمیره -زیبا اون دو تا دختری رو که اون طرف از خودشون مایه گذاشته دارن با هم حال می کنن اگه پاش بیاد خیلی از من خونگرم تر و مهربون تر میشن . به اونا هم باید حق داد ولی من دیگه با خودم عهد بستم که طرف تو نیام .. دستامو از زیر بلوزش رد کرده جای این که به طرف بالا برم از طرف شلوار راحتی اون دستمو گذاشتم رو باسنش .. صورتشو بوسیدم و در حالی که با ور رفتن با اون حشریش کرده بودم خیلی آروم زیر گوشش گفتم این که نمیشه آدم با خودش عهد ببنده . دوست نداری پیوند عشق و هوستو با من ببندی .؟/؟ زهیدا دوستت دارم دوستت دارم . شاید به گفته خودت اون دو تا هم مثل خودت خوب باشن ولی من اون حس خاصو به تو دارم . روشو کرد طرف من و دستشو گذاشت دور گردن من و طوری بغض گلوشو گرفته بود که بغلش کرده و دو تایی مون گریه می کردیم . با این که اون مثل من خجالتی نبود ولی حس کردم قلبش پر از عقده های سر باز نکرده ای بوده که هر کدومش ممکنه از درون داغونش کنن . ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر