ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

اتوبوس هوس 12

واقعا خطر از بیخ گوش من گذشته بود . عجب کاری کرده بودم . به درک از دست دادن شغل..  باید گوشه زندان آب خنک می خوردم . شلاق می خوردم و شاید هم درد ناک تر از همه مجبور می شدم با یکی از اون دو تا از دواج می کردم . روز بعد در قسمت امور ثبت نامی نشسته بودم و منتظر بودم که ببینم کسی کارم داره یا نه یا از طرف مسئولین دانشگاه دستوری میاد یا نه . معمولا راننده ها این جور مواقع میرن یه دستی به سر و روشون می کشن یه آبی نونی می خورن ولی من دلم می خواست با این زن و دختر زیاد بپلکم . اونا هم خیلی دوستم داشتند . این قسمتی هم که نشسته بودم بیشترشون همه زن یا دختر بودند . فشار ثبت نامی که تموم شده بود کار اونا هم کم تر می شد . تازه می خواست یواش یواش جا بیفته که کار های مربوط به ثبت نام رو بیشتر خود دانشجوها انجام بدن ولی بازم این که شلوغ کنن و سر و صدا بشه یه صفای دیگه ای داشت . یادم میاد اون اوایل  که خیلی شلوغ می شد دختر و پسر میفتادن رو هم . نزدیک بود دعوا شه اونم چه دعوایی . یه بار خودمو بد جوری به یکی از این دانشجویان چسبونده بودم . کیرم کاملا شق کرده به مانتوش چسبیده بود . وقتی که مسئول ثبت نام اونو صداش زد و اون رفت طرفش برای چند ثانیه ای کسی نیومد جاش ومنم نکردم برم جلوتر اصلا همه چی در هم شده بود . یه شلوار پار چه ای نازک داشتم که  باعث رسوایی من و کیرم شد . هر چند که این کیر لعنتی خودش همیشه رسوای خاص و عامه . اتفاقا اون روز خانوم ناظمی که اسم کوچیکش بود نلی مسئول ثبت نام بود . هر کاری می کردم کیرمو صافش کنم نمی شد . آخرشم مجبور شدم رو یه صندلی بشینم و کسی منو در اون شرایط نبینه. همین منو دو ساعتی عقب انداخت . خانوم ناظمی که فکر کنم چهار پنج سالی رو ازم بزرگ تر بود متوجه همه چی شده بود . اسم کوچیکش بود نلی . اون روز با این که دوشیزه بود و به خودش نرسیده بود خیلی خوشگل و تپل نشون می داد نلی مدتی بعد از اون زمان با یکی از کارمندای همین دانشگاه از دواج کرد . شوهرش معتاد از آب در اومد و از هم جدا شدند . حالا اون تو خونه بابا مامانش زندگی می کرد . نلی ناظمی .. راستش دلم می خواست مخشو کار می گرفتم . این دختر در زمان مجردی ابروهای کلفت و لبای نازکی داشت ولی حالا لباش کلفت شده بود و ابروهاش نازک . کمی چاق تر و پخته تر شده بود .. سرش تو کارش بود . -خانوم ناظمی .. زمان خیلی زود می گذره .. -ایمان خان زمان نمی گذره .این ما هستیم که می گذریم .. من نمی دونستم که چی داره میگه ولی می دونستم زیر اون مانتو مشکی و مقنعه چی قایم کرده . همون مچ دست و یه وجب بالاترش که لخت بود و بدن گوشتالو و سفیدشو که می دیدم برام کافی بود که بفهمم چه تیکه آبداریه . مخصوصا زنی که یک سالی رو کیر خورده باشه و حالا مدتی رو از این نعمت محروم باشه معلومه چقدر سختی می کشه و حاضره به هر قیمتی بی درد سر خودشو بندازه زیر کیر یکی دیگه . من که حالیم نمی شد چی میگه و اگرم می خواست  حالیم شه حوصله فکر کردن به این فلسفه با فی ها رو نداشتم . من باید اول شکم و کیر خودمو سیر می کردم بعد از رو سیری می رفتم به دنبال این مباحث . این حرفا مال آخوندای بالا منبریه که شکمشون سیره از همه چی حرف می زنن . -کی فکرشو می کرد که من دوباره پام برسه به این دانشگاه و  بازم این آدمای خوبو ببینم -بله دست سر نوشته . -واقعا برای من افتخار بزرگیه . قدر شما رو هر کی ندونه باید خدا گیر شه . واقعا اون نامردی که قدر شما رو ندونست اون دنیا باید جواب پس بده .. دیدم همچین اخمی به من کرد که حس کردم خیلی زود پامو از گلیم خودم دراز تر کردم و این فضولی عجولانه به مذاق اون خوش نیومده . با این که حس کرده بودم اون از هم صحبتی با من لذت می بره ولی نمی دونم چرا اون لحظه با این رفتارش حالمو گرفت . از جام بلند شده مثلا به حالت قهر می خواستم از اونجا برم بیرون .. فهمید که من ناراحت شدم . صدام کرد و من خودمو به نشنیدن زدم و از اون فضا خارج شدم . داشتم سیاست می رفتم . زنیکه پررو . خیلی هم دلش بخواد . . چند سالم ازم بزرگ تره و تازه من خیلی از اون سر حال ترم و ادعاش هم میشه من که چیز بدی بهش نگفتم .. انتهای کریدور گیرم انداخت . ظاهرا به دنبالم اومده بود.. -ایمان خا ن من که حرف بدی نزدم . آخه  خیلی ها راجع به زنایی مث ما نظر خوبی ندارن . من دوست ندارم کسی در مورد من همچین عقیده ای داشته باشه -من که حرف بدی نزدم -نمی دونم چرا حساس شدم . فکر می کنم هر حرفی که به هر صورت در مورد گذشته من زده میشه با یه نظر خاصیه . از شما معذرت می خوام . یه لحظه سرشو بالا گرفت و نگاهمون بهم تلاقی کرد . قلبم لرزید . و این لرزش به کیرم منتقل شد . حس کردم که میشه روش کار کرد ولی خیلی زمان می بره . خیلی .اون خیلی سر سخت نشون می داد . زیبا و مغرور . با این که مطلقه بود نمی خواست کسی فکر کنه که خیلی راحت میشه اونو به دست آورد . اون روز حرکتی کرد که من خیلی تعجب کردم . اون که جزو معدود افرادی بود که از این ساختمون مسیرش با من هماهنگی نداشت ولی موقع بر گشتن و پس از پایان وقت اداری سوار اتوبوس و سرویس من شد ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر