ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 179

کتی بگیر که اومد . تا اونجایی که می تونستم توی کس آبجی خالی کردم . دیگه خسته شده بودم . می خواستم برم خونه فامیلها یه دوری بزنم و هوایی بخورم می ترسیدم که هر دختر و زنی که منو گیر  بیاره بگه بریم توی رختحواب . تازه گستاخی رو به حدی رسونده بودندکه دیگه پیش بقیه دراز کش شده می گفتند بیا منو بکن .. دیگه با این  در تنگنا قرار گرفتن ها دیگه خیلی از تا بو ها شکسته شده کسی احترام کسی رو رعایت نمی کرد .انگار نه انگار یه زمانی رسم و رسومی داشتیم . این بابای ما هم که دیگه خودشو کشت تا بالاخره تونست یه جوری خودشو با این خبر نگارا ساز گار کنه . یکی از خبر نگارا ازش پرسیده بود تا چند وقت دیگه شما صاحب هزاران هزار نوه در سراسر جهان خواهید شد . نظر شما چیست و چه احساسی دارید . بر و بر به خبر نگار نگاه می کرد انگاری که یک فحشی شنیده باشه .اون فقط فکر می کرد که کتی و افسان دارن براش نوه میارن .. البته خودش می دونست دنیا تحت سیطره من در اومده ولی به این که این همه نوه داشته باشه فکر نمی کرد . در هر حال من که اونو با همه سادگیش دوستش داشتم. و براش ارزش زیادی قائل بودم . چقدر تیپ امروزی بهش میومد ولی اون عاشق همون کت و شلوار کهنه و وصله پینه زده اش بود . مادر منم که هنوز چادر های کهنه شو ننداخته بود دور . ولی از این مدل زندگی اشرافی هم بدشون نمیومد . در هر حال سنت های  زیبای خودشونو فراموش نکرده بودند . یه بار رفته بودم یه گوشه خونه در یکی از اتاقکهای انباری مانند خوابیده بودم که از دست تلفتها و مزاحمین و افسانه و کتی خلاص باشم که دیدم این سگهای مزاحم و کتی و افسانه اومدن سر وقتم -داداش ما داریم زایمان می کنیم تو چت شده .. -از دست شما فرار کردم اومدم یه دو ساعتی رو بخوابم . بابا ولم کنین . -یعنی حالا این قدر از دست ما خسته شدی که پناه آوردی به جاهایی که حتی سگ های خونه ما هم دوست ندارن اینجا بخوابن ؟/؟ -کتی فراموش نکن که چی بودیم و چی شدیم . فقط یادم میاد هر چی بودیم خواب راحتی داشتیم . حالا حاضرم کلی پول بدم ولی دو ساعت بخوابم .  اگه میشه برین من دو ساعتی رو بخوابم .. واییییی این افسانه یهو رو زمین ولو شد .. -کتی بجنب .. نمی دونم الان وقتشه یا نه ولی چرا این قدر زود وارفت  . . با دستپاچگی زنگ زدیم که آمبولانس بیاد . دلم می خواست که خودمو قایم کنم  و شخصیت منو نشناسن . ولی  دیگه برای سزارین باید امضا می دادم . این روزها هم دیگه مد شده  زایمان طبیعی رفته واسه خودش . بچه که به دنیا میاد یه چیزی  به اندازه عروسی با چای و شیرینی و میوه خرج داره تا اونو از شکم مادر بکشی بیرون .. . زایمان رو افسانه داشت می کرد رنگ و روی کتی زرد شده بود . می دونستم که حسادت داره اونو از پا میندازه و نابودش می کنه . این استرس تموم نمی شد مگر این که با خبر می شد که افسانه دختر زاییده .  از این که افسانه یک برگ برنده در دستش داشته باشه حرصش می گرفت . خیلی ناراحت بود . وقتی پرستارا فهمیدن که من کوروش آریایی پدر این بچه هستم از هیجان نمی دونستن چیکار کنن . قبل از زایمان سیل خبر نگاران بر سر و روی من ریختن گرفته ..-بابا زنم داره می میره . زود تر یه کاریش کنین .. -کوروش خان برای ما افتخاریه که تنها مرد روی زمین که می تونه متعلق به شهر ماست -و همچنین بنیامین نتان یاهو نخست وزیر فعلی اسرائیل . -ما به اون کاری نداریم . فعلا به افتخارات ملی خود کار داریم .-چرا این روز ها این تنش بین بار دار ها وجود داره که جنسیت بچه چی باشه .. .-من در این جا اعلام می کنم که کوروش آریایی بین دختر و پسر هیچ فرقی قائل نیست . مرد بدون زن و زن بدون مرد هیچ ارزشی نداره . چرا ما باید این قدر کوته فکر باشیم که به پسر ارزش بیشتری بدهیم ؟/؟ وقتی نسل کنونی از بین برود  هر دو جنس زن و مرد از بین خواهند رفت . چه کسی قدرت بار وری دارد . چه کسی مردان را در دامان خود پرورش داده آنان را برای سازندگی جامعه تر بیت خواهد کرد ؟/؟ من در همین جا به تمام دختران جامعه درود می فرستم که اگر آنان نبودند  مردان هیچ ارزشی نداشتند . مگر این افسانه جان من که تا ساعتی دیگر فرزند مرا فرزند آریایی این آب و خاک را به دنیا می آورد یک مرد است ؟/؟ اشک همه زنا رو در آورده بودم . کتی خودشو انداخت توی بغلم . -داداش داداش من به وجود تو افتخار می کنم . این زیبا ترین سخنرانی بود که در این یک سال اخیر کردی . . دقایقی بعد خشایار من به دنیا اومد . یک پسر کاکل زری .. با این که این سخنرانی رو کرده بودم و از داشتن دختر لذت می بردم ولی از این که حس می کردم یک شریک و ولیعهدی پیدا کردم که می تونه راه منو ادامه بده خیلی خوشحال بودم . هر چند  شاید تا به حال از این پسر ها در سراسر دنیا داشتم و خودم  نمی دونستم . چقدر خوشحال بود افسانه .. دلش می خواست با همون حال و هوا از رو تخت پاشه . هزاران نفر دور بیمارستان جمع شده بودند . رفت و آمد عمومی مختل شده بود ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر