ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

از کلام اول تا نفس آخر

داستان غیر سکسی ...ببین نادر برام خواستگار اومده و مامان اینام یه جورایی رضایت خودشونو اعلام کردند .. -توچی شهره تو مگه منو دوست نداشتی ؟/؟ تو مگه نمی خواستی باهام باشی ؟/؟ مگه نمی گفتی شوهر قبلیت همچین بلایی بر سرت آورده که دیگه از هر چی مرده توی دنیا بدت میاد ؟/؟ -ولی از تو یکی بدم نمیاد -معلومه که این جوری رفتی و به خواستگار بله رو گفتی ؟/؟  -آخه تو که نمی تونی به این راحتی ها بیای خواستگاریم -و تو هم که برا ت مسئله ای نیست که تا مدتها از دواج نکنی . شهره من دوستت دارم . چرا این کارو باهام کردی . چطور دلت اومد دل منو بشکنی . چطور به خودت اجازه دادی . من اخلاق تو رو می دونم . سکوت تو یعنی رضایت تو . چرا به خودت اجازه میدی که دیگران برای سر نوشت تو تصمیم بگیرن . تو هم مثل بقیه دخترایی .. تا وقتی که بهشون نگی دوستت داریم خوبن ولی همین که فهمیدن یه پسری هست که خودشو واسش به آب و آتیش می زنه .. هر نفسشو به یاد اون می کشه ..با یاد اون حرکت می کنه با یاد اون به خواب میره و بیدار میشه اون وقته که دیگه بهش بی توجه می شه . خودشو از آدم وعالم بر تر می بینه .. -نادر هر چی از دهنت  در میاد داری بهم میگی . هنوز  که هیچی نشده . -فرضا هم اگه دوستم داشته باشی اگه ته دلت نخواد که با این خواستگار از دواج کنی اخلاق بزرگترا رو می دونم . دوست داری حرفای بابا مامانتو بگم ؟/؟ -بگو آقا نادر بلبل زبون .. -من مثلا مادرت ...ببین دخترم تو الان یک زن مطلقه ای . بیست و چهار پنج سالی هم ازت گذشته . الان برای دخترای مجردش این جور نیست که هر روز یکی بیاد در خونه رو بزنه . در این دوره زمونه با این مشکلات و گرونی اونم برای زنی که از همسرش جدا شده  به این راحتی خواستگار نمیاد که بخوای ردش کنی . ببین عزیز دلم من و پدرم دوستت داریم تو جگر گوشه مایی . ما که نمی خواهیم تو بد بخت شی . مگه اون دفعه که خودت خواستی از دواج کردی چی شد . پدر مادر که بد بچه شونو نمی خوان تو فردا پس فردا که سنت رفت بالا اون وقت که خواستگار برات نیاد حسرت این روزا رو می خوری . تو که روی دوش ما نیستی عزیزم . بابات هم که دستش به دهنش می رسه . تو رو از خودش هم بیشتر دوست داره . درست فکر کن . به بخت و اقبالت لگد نزن .. .....شهره داشت آتیش می گرفت وقتی که نادر این جور حرف می زد .. حرف نادر رو قطع کرد -خیلی بد جنسی نادر . من با همه کم و کاستی هات با همه در منگنه بودنهات ساختم ولی تو این جوری در مورد من قضاوت می کنی ؟/؟ تو فقط از زبون مادرم حرف می زنی . از زبون من می تونی حرف بزنی ؟/؟ می دونی این چند روزه چقدر اعصابم خرده . -اگه ناراحتی قاطع باش . اجازه نده بقیه در زندگی تو دخالت کنند -هر چند اونا خوبی تو رو می خوان -نادر به خدا دوستت دارم -تو دروغ میگی شهره اگه دوستم داشتی دیگه راضی نمی شدی این جور عذاب کشیدن منو ببینی -نادر تو خودت رو بذار جای من . وقتی که یکی میاد دم در خونه ات نمی تونی که با چماق بیفتی به جونش .. --چرا آروم آروم بهش نه نمیگی . شایدم بهش گفتی آره . عیبی نداره من میرم از پیشت . -باشه تو هم درکم نکن . پیشم فیلم بازی نکن . خودت بهش آره رو گفتی و واسه این که منو سر بدونی و یه جوری پیش وجدانت شرمنده نباشی داری این کارا رو می کنی -نادر تو که خودت چند دقیقه پیش بهم گفتی بی وجدان . من که وجدانی ندارم شرمنده اش باشم . -خیلی بدی شهره . بد جنس و خود خواه .. -نادر خود خواه خودتی .. خوب داری خودت رو نشون میدی -شهره من دوستت دارم . چرا اینو نمی فهمی . -نادر فکر می کنی من خیلی اعصابم راحته ؟/؟ چرا درکم نمی کنی ؟/؟ -تو از اولش کارت کلک بود شهره . منو واسه این می خواستی که وقتتو پر کنی . واسه این می خواستی که سرت گرم شه تا زمانی که به همچین روزی برسی بعد که خاطرت آسوده شد بگی آقا راهتو بکش برو . به هدفت رسیدی . -تو یکی دیگه منو اذیت نکن نادر . نمک رو زخمم نباش . تو مثلا می خوای کمک حالم باشی ؟/؟ اگه من سنگدل هستم دنبالم نیا . . دوستم نداشته باش -همینو می خواستی ؟/؟ چقدر تو بیرحمی شهره . به جای این که بیای و تسکینم بدی این بر خورد رو با هام داری ؟/؟ -کی منو تسکینم میده ؟/؟ کی مرهم دل زخمی من میشه ؟/؟نادربد... -من فکر کردم من واست همچین نقشی دارم .- تو هم مثل مردای دیگه ای . همه تون سر و ته یک کرباسین . -واسه همینه که می خوای با یکی از این تیکه کرباسها جوش بخوری ؟/؟شهره دلش می خواست بذاره زیر گوش نادر ولی چشای پر اشک پسر دلشو لرزوند . -باشه من میرم شهره ولی زندگی به این نیست که آدمایی رو که دوستت دارن و خوبی تو رو می خوان از خودت برنجونی . من مگه چیکارت کردم . عمر آشنایی ما به چند ماه هم نرسید . تا حالا جز همین گله های معمولی هیچ حرف بدی بهم نزدیم . خیلی درد ناکه لحظه جدایی ! . خیلی . من هرگز بهت نمیگم خدا حافظ.. برات آرزوی خوشبختی می کنم . دلم می خواد آرامش داشته باشی .. -تو دروغ میگی نادر اگه این طور دوست داشتی الان یک ساعت تمام آرامش منو بیشتر بهم نمی زدی .. -باشه من دیگه لال میشم . چیزی نمیگم . ولی .. ولی خیلی  بی وفایی . آخه درسته کسی زورت نکرده با من بمونی ..حالا وقتی که صفحه ایمیلمو باز می کنم کی واسم پیامهای عاشقونه بفرسته .. وقتی نگاه منتظرمو به صفحه بدوزم تا کی منتظر باشم که یه پیام جدید مشخص تر از پیامای قبلی باشه . کی بهم میگه عاشقتم دوستت دارم ..-یکی دیگه .. شما مردا .. -من مثل تو نیستم شهره . من خدا رو شکر می کنم که فریب خوردم و فریب ندادم . چشام پر اشکه می دونم دیگه نمی بینمت. هیچی ازت نمی خوام . فقط می خوام دلم به این روزا خوش باشه . هر وقت از دواج کردی بهم نگو . بهم نگو .. بذار در عالم خودم بمونم . بذار با خیال تو خوش باشم . -نادر یه دو روزی رو دست از سرم بردار یه کاریش می کنم -من می دونم دوروز دیگه هم مثل امروز . میای و میگی مامان جونم این جوری گفت بابا جونم اون جوری گفت نتونستم کاری بکنم . -باور کن این طور نیست نادر  فقط تو باید باهام بمونی . همرام باشی . هستی ؟/؟ . چرا این قدر بد بینی . -وووووویییییی شهره کور از خدا چی می خواد . دو چشم بینا . من که از خدامه . حرف اول و آخرم همین بود ولی می دونم مقاومتت در هم می شکنه .. باشه قبوله من میرم . میرم تا دو روز دیگه هم زندگی کنم . میرم که دو روز دیگه بمیرم .-نفوس بد نزن نادر . امید داشته باش .. نادر رفت و شهره  خسته و کوفته تصمیم گرفت که نقشه اشو پیاده کنه . اون بعد از جدایی از همسرش در آپارتمانی که بابت مهریه ازش گرفته بود زندگی می کرد . تنها ی تنها . جایی هم واسه خودش کاری گرفته بود که بتونه شرافتمندانه به زندگیش ادامه بده و نگاهش به  دست این و اون نباشه . خونواده ضمن این که نگرانش بودند بهش منت می ذاشتند که چرا  خلاف خواسته شون با مردی بی بند و بار ازدواج کرده که راحت منجر به جدایی شه .. در حالی که شهره نمی دونست شوهرش این جوری از آب در میاد . اون عاشقش بود . گول حرفای قشنگشو خورده بود . اون نمی تونست این سر کوفت ها رو تحمل کنه . باهاشون در گیری لفظی پیدا کرده بود . تر جیح داد که  ازشون جدا زندگی کنه .. ولی خونواده بعدا با اظهار پشیمونی و نرمی و مدا را کردن با اون زمینه رو طوری فراهم کردند که به خونه بر گرده و چند روز از برگشت او نگذشته که خواستند به نحوی خواستگاری رو برش تحمیل کنند . .. شهره تصمیم خودشو گرفته بود . بهترین راه مبارزه با این دیکتاتوری این بود که بر گرده به خونه خودش و مستقل باشه . .. -مامان این چند تا وسیله مو می خوام جمع کنم برم . گفتم میام خونه شما با شما زندگی می کنم به شرطی که کاری به کارم نداشته در زندگی من دخالت نکنین .. -واااایییی دخترم آبرومون پیش این خواستگاره میره زشته -مامان حرف الکی نزن . نه به باره نه به داره . اصلا کی خواست ازدواج کنه . کی گفت که این تصمیمو بگیرین . من فعلا نمی خوام از دواج کنم . من عاقلم و بالغ . می خوام هزار بار اشتباه کنم . چیکار به کار من دارین . من گفتم نمیام خونه تون . دختر که از خونه باباش رفت بیرون دوباره اومدنش بی خوده . من نیومدم که دوباره به این سرعت ردم کنین . من اصلا شوهر نمی خوام . من از همه مردا بدم میاد . من می خوام ترشیده شم به کسی ربطی نداره . -صبر کن بابات بیاد .. -من اختیار دار نمی خوام . بس کنین . چرا مثل بچه ها باهام رفتار می کنین . چرا فکر می کنین یک زن مطلقه جزو آدما نیست . به یه دید دیگه بهش نگاه می کنین . مامان منم یه آدمم . خلاف که نکردم . همیشه پاک بودم . سر نوشت من این بوده .. شهلا مادر شهره شروع کرد به گریه کردن .. -مامان فایده ای نداره من تا موقعی که اینجا باشم همینه . -دخترم اشتباه نکن . خواستگار همیشه نمیاد .. -مامان پسر شاه پریون بیاد من نمی خوام . اگه یکی رو دوست داشته باشم پسر فقیر هم باشه باهاش میرم -معلومه اون از دوست داشتنت که ولت کرد رفت -مامان  هزار بار دیگه می خوام اشتباه کنم . شما که نمی خوای باهام از دواج کنی . دیگه پامو  به عنوان این که اینجا زندگی کنم توی این خونه نمیذارم . خدا حافظ مامان .. شهره از خونه اومد بیرون . سوار ماشینش شد . اون دیگه تصمیمشو گرفته بود . احساس آرامش می کرد . آخیش راحت شدم . اعصابمو به هم ریخته بودند . بذار غریبه ها و بقیه مردم هر غلطی می کنند بکنن . طلا که پاکه چه منتش به خاکه . آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است . در دروازه رو میشه بست دهن مردمو نمیشه بست .. از اون طرف نادر توی خیابونا آواره و ویلون به شهره فکر می کرد و به دو روز دیگه . بیشتر امید داشت به این که شهره موفق شه ولی اگه بازم بخواد آزارش بده .. اگه با حرفای بقیه رام بشه .. روی نیمکتی در پارک دراز کشید و به آسمون بالا سرش نگاه کرد . آسمون آبی بهش آرامش می داد . شب گذشته نخوابیده بود . میگن ترس برادر مرگه ولی هر چی باشه ترس بهتر از مرگه . اون تا ساعتی پیش حس می کرد مرده ولی حالا فقط می ترسید و امید وار بود . .. در آرامش و بیم و امید نسبی چشاشو رو هم گذاشته بود که موبایلش زنگ خورد . شهره بود .-بیا آپارتمانم کارت دارم ... طرز صحبت شهره طوری بود که نادر ترسید . یعنی به همین زودی همه چی به هم ریخته . انگاری باهام دعوا داشت . دختره دیوونه . دروغگو شیاد ولی اصلا نشون نمی داد شیاد باشی . ساعتی بعد نادر و شهره کنار هم بودند .. رنگ و روی نادر زرد شده بود . نادر می ترسید بپرسه که جریان چی شده . شایدم هیچی نشده بود . شهره می خواست حال نادررو یه خورده بگیره تا دیگه هست اونو متهم به سنگدلی و حقه بازی نکنه . چون واقعا عاشقش بود .-نادر من تلاشمو کردم ...نادر آهنگ صدای شهره رو که شنید قلبش لرزید .. -می دونستم همینو میگی . تو که دو روز مهلت می خواستی . حالا که دو ساعت نشده . از اولش همه یک نقشه بود . همه حرفام درست بود . سندگدل .. بی عاطفه ..بی وفا ..دیگه نمی خوام ببینمت .. اینو می گفت ولی دلشو نداشت از اونجا بره . می خواست یه چیزایی بگه که شهره حس درونشو بیشتر درک کنه . ولی توانشو نداشت . -ببینم نادر مگه تو نمی گفتی که  خوشحالی من آرومت می کنه ؟/؟ من راهمو انتخاب کردم برای چی ناراحتی . نادر حس کرد که باید با این قضیه کنار بیاد . شهره رو از دست داده بود . حداقل بهتر بود خاطره ای خوش از خودش بر جا بذاره .. -یه چیزی ازت می پرسم دختر . تو هیچوقت هم شده که دوستم داشته باشی ؟/؟ از کی تا به کی ؟/؟ اشک از گونه های نادر سرازیر شده بود . شهره سرشو بالا گرفت . نتونست دلش طاقت نیاورد که بیشتر از این با احساسات عشقش بازی کنه . -از وقتی که دیدمت از وقتی که بهت گفتم عاشقتم از اولین کلام عاشقانه ام تا آخرین نفسم دوستت دارم و خواهم داشت -پس چرا تنهام گذاشتی .. پس چرا به یکی دیگه گفتی بله .. -نادر خیلی بی رحمی . من به خاطر تو از خیلی چیزا گذشتم . از یه زندگی عادی گذشتم . تازه معلوم نیست شرایط من و تو چی میشه . تو باهام این جور حرف می زنی ؟/؟ دلت میاد باهام این بر خورد رو داشته باشی ؟/؟ من اومدم خونه خودم تا دیگه کسی اختیاری رو من نداشته باشه . تا بقیه بگن ببین این دختر داره تنها زندگی می کنه . تا دیگه کسی جرات نکنه رقیب تو بشه . نادر من تنهات نمیذارم برای همیشه پیشت می مونم . اگه تو بخوای . اگه دوستم داشته باشی . اگه بهم دروغ نگفته باشی و عاشقم باشی . تو رو با همه شرایط سختت دوستت دارم . فقط بهم خیانت نکن . کنارم بمون . مگه من ازت چی می خوام . تو خیلی خوب در کم می کنی . .. خیلی بد جنسی . سنگدل تویی . -بس کن شهره . دل به دل راه داره . حالا که هر دو تامون سنگدل شدیم دوست نداری نرم دل و مهربون شیم ؟/؟ -نادر دوستت دارم . چرا این چند روزه جای این که کمکم باشی سوهان روحم شدی . -واسه این که  از بس دخترای شل و وا رفته و تو سری خور دیدم دیگه ترسیدم . باور کنم پیشمی ؟/؟-دیوونه پس پیش کی هستم ؟/؟ -یعنی پیشم می مونی ؟/؟ هر دو نگاه همو صادقانه و پر از عشق می خواندند . حتی وقتی هم که از هم انتقاد می کردند می دونستند که این عشقه که بینشون حکومت می کنه . نادر دستاشو به طرف شهره دراز کرد و دختر هم آغوششو واسش باز کرد . -چقدر به گرمای تن تو نیاز داشتم دختر !  فکر نمی کردم که دیگه بتونم این تنو در آغوش بکشم . لباشو گذاشته بود رو صورت شهره و قصد بوسیدن لبهای اونو داشت . شهره صورتشو بر گردوند . -تنیهت کنم تا دیگه هستی اذیتم نکنی . هیچی نشده منو شوهر میدی ؟/؟ خیلی دلت می  خواست از شرم خلاص شی .. ؟/؟شهره تو بهترینی تو عزیزترینی دوست داشتنی ترین و فدا کار ترینی . بی نظیری -چیه حالا که خرت از پل گذشت و خاطرت جمع شد داری این حرفا رو می زنی ؟/؟ یادت رفت چیکار می کردی . خیلی نامردی -دیگه دوستم نداری ؟/؟ یعنی من از پیشت برم ؟/؟  شهره  حس کرد که با نوازش دستای  نادر بر روی صورت و موهای سرش داره تسلیم میشه . لبای نادر بر روی لبهای شهره قرار گرفت . با بوسه ای گرم و داغ و شیرین طوری  در عالم عشق اوج گرفته که فراموش کردند چه بر سرشون اومده . عشق , اونا رو به دنیای دیگه ای برده بود . دنیایی که جز خودشون کس دیگه ای رو نمی دیدند .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر