ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 90 ( قسمت آخر)

همه از آقا امام رضا حاجت می خواستند و من یه دلی می خواستم که مثل حالا از کینه خالی باشه چهره ای بدون نقاب انتقام داشته باشم . چون آدم وقتی به آخر خط می رسه حس می کنه  به سزای تمام اعمال خوب و بدش رسیده . این آدم دیگه پشت سرشو نمی تونه ببینه فقط نمی دونه پیش روش چه خبره . دلم می خواست تا شب در کنار امام رضا می بودم ولی حالم خوب نبود . من شبای حرمو خیلی دوست دارم . وقتی اون چراغای حرم و دور تا دورش همه جا رو روشن و نورانی می کنه آدم حس می کنه این زیر یکی خوابیده که یادش به دلها آرامش میده و اون نیروی درونش و اون احساس آرامش معجزه ها می آفرینه دلش می خواد که پرواز کنه . اون مرغ درونش بره به اون بالا بالاها . پیش اون پرنده ها . به اون پرنده هایی که فقط به پرواز فکر می کنن . به زیر پاشون نگاه نمی کنن که خسته شن . فدای اون بالهای خسته تون . بیاین تا واستون دون بپاشم . بیاین تا از نو با قوت بیشتری پرواز کنین . خدایا مادرم کجاست . پدر و خواهر و برادرم کوشن ؟/؟ با بهشته رفتم خونه .. -سهراب اگه بخوای همین جور گرفته باشی من  باهات قهر می کنم بدون آشتی .-تو هم می خوای تنهام بذاری ؟/؟ حس می کنم لیاقت تو رو ندارم . اگه دنیا بهم بدی کرده باشه غیر یه نفر اون یه نفر تویی . . اگه به همه دنیا بدی نکرده باشم غیر یه نفر بازم اون یه نفر تویی . بهشته دیگه نذاشت حرف بزنم . خودشوبهم چسبونده بود . لبای سرخشو که سرخ تر کرده بود گذاشت رو لبام . حس کردم که به هیچی جز اون فکر نمی کنم و نمی تونم که فکر کنم . حس کردم که زنده ام . حس کردم که اثری از بهشتو در آغوشم می بینم . لبای بهشته تن گرمش .. صدای نرمش روح و جسممو نوازش می داد . تازه حس کردم که باید حسش کنم . حس کردم که اونم به من و وجودم نیاز داره . لبای گرم و تشنه همومی بوسیدم . یه لحظه سرشو برد عقب تر بین لبای ما فاصله افتاد . . چشای خوشگلشو به چشای من دو خته بود . راز نگاهشو خوندم و دو تایی مون تا آخرش رفتیم . چقدر همبستری با اون به من آرامش بخشید . با نوازشهای اون بود که به خواب رفتم و وقتی که چشامو باز کردم اولین چیزی که دیدم چشای باز اون بود . -سهراب بهتری ؟/؟ -آره حالا دیگه می خوام به زنده ها فکر کنم . . وقتی دخترمون به دنیا اومد بهم گفت اگه دوست داری می تونیم اسمشو بذاریم سها .. -ببینم تو مطمئنی از ماوراءبهشت نیومدی ؟/؟ یه جایی بالاتر از اونجا که  هنوز خدا تو کتابش ازش اسم نبرده ؟/؟ -اگه راضی باشی اسمشو میذاریم فاطمه . اون وقت دورو بر من تمام بهشتی میشه .. دیدم یه روز  یه دسته گل بزرگ گرفته دستش  و فاطمه رو داده بغلم و میگه زن ذلیل پاشو بریم آرامگاه خواجه ربیع .. یه دسته گل برای خونواده ات و یکی هم برای سها .. اصلا گفتی این یه سالی یه سری بهش بزنیم .؟/؟  اون دعای آمرزش مارو برای خودش می خواد . دست و بالش بسته . فردا ما هم به همین روز دچار میشیم . چند وقتی می شد که اشکی نریخته بودم ولی همسرم عشقم اشکامو در آورده بود . -می دونی چی از خدا می خوام ؟/؟ این بزرگترین آرزوییه که برای خودم می خوام . می خوام که قبل از تو بمیرم . ..-سهراب تو منو دوست داری ؟/؟ جون من فکر می کنی منو دوست داری ؟/؟ اگه منو دوست داشته باشی این قدر خود خواه نمیشی که . آخه من چطور عذاب بی تو بودنو تحمل کنم ؟/؟ بهشته بازم شکستم داده بود . ولی من از این که اونو داشتم و دارم احساس غرور و پیروزی می کردم . با هم رفتیم سر خاک خونواده ام و بعدش سری هم به سها زدیم فاطمه کوچولو خیره به قبر و سنگش خیره شده بود . فاتحه ای بر مزار ش خواندیم . -عزیزم فکر می کنی من و تو و ما و آدما باید چیکار کنن که خوشبخت باشن . -ببین آدما نباید  حسرت گذشته رو بخورن . از آینده هم نباید بترسن . گذشته ها زمانی امروز تو بوده . آینده ای هم وجود نداره . تو تا حالا کدوم آینده ای رو دیدی که بیا د و بپره توی بغلت . هر چی که از آینده گفتیم همه شده امروز . وقتی که تو امروزت رو خوب درست کنی پس می تونی اون چیزی رو که ازش به عنوان آینده تصور داری به بهترین نحو بسازی . -بهشته تو این جور حرف زدنا رو از کجا یاد گرفتی ؟/؟ تو با این همه خوبی و مهربونی و پاکدلی چطور شد که عاشق من شدی ؟/؟ -مگه تو آدم بدی هستی ؟/؟ -سوال خوبی کردی ولی جوابی براش نیست . این که آدم چرا عاشق میشه و چرا عاشق کس خاصی میشه هنوز جواب درستی براش پیدا نشده . حتی خود خدا هم شاید ندونه که چرا عاشقه . البته اون می دونه این برای بیان عظمت عشقه .. می خواستم بیشترثروتمو به اسم بهشته بکنم اون نپذیرفت -فقط یه چیزی ازت می خوام تو با این دارایی خودت اگه می تونی کمک به نیاز مندانو فراموش نکن . این خواسته من از توست . خدا بهت میده تو می بخشی اون میده و تو می بخشی . پس غصه تموم شدن مالتو نخور .. -ببینم وقتی بهت میگم از اون دنیا اومدی میگی نه . .. هر چی می گفت راست می گفت .. طوری که من از بخشیدن عقب مونده بودم . زن اگه خوب باشه بهترین موجود دنیاست . مثل فاطمه معصوم و مقدس . زن شیطونه ولی شیطان نیست . من و بهشته بازم داریم صاحب یه بچه دیگه میشیم . یه پسر کاکل زری . میگه اسمشو بذاریم محمد علی . که با این فاطمه کوچولوی ما  بهشت خودمونو در این دنیا تکمیل کنیم .. -ببینم تو که از اولش بهشتی بودی . محمد علی و فاطمه هم که داریم . حسابی اینجا بوی بهشت میاد . من با این اسم سهراب چیکار کنم .  بهشته با اون شکم بر جسته اش که محمدعلی رو درش قایم کرده بود اومد طرف من و دستشو گذاشت پشت سرم و توی چشام نگاه کرد و گفت این اسمها نیستند که تعیین می کنند کی بره بهشت و کی بره جهنم . شاید هم دین و مذهب هم یه بهانه ای باشه . این قلب ها هستند این خوبی ها و بدیها هستند که سرنوشت تو رو تعیین می کنند . . آدما باید حس کنند که سر نوشت مشترکی دارند . اول و آخر این کهنه کتاب خداوند بزرگه .. ما این وسط گیریم . تو وقتی که خود خواهی رو از خودت دور کردی وقتی که نقاب انتقامو از چهره ات بر داشتی وقتی کاری کردی که یک انسان یک گناهکار با آغوش باز مرگو قبول کنه خب معلومه دیگه جات تو بهشته .. سهراب من فقط حرفشو زدم ولی عملش مال تو بود . شاید من هیچوقت مثل تو نمی تونستم بخشنده باشم .. -چرا بهشته . مگه تو منو نبخشیدی .. -دیوونه دوست داشتنی حالا اونو فراموشش کن . الا چی می چسبه سهراب ؟/؟ -یک بوسه -بعدش ؟/؟ -شیطون شدی ها -چیه شوهرمو می خوام شیطون شدم ؟/؟ -فاطمه خوابه ؟/؟ -چه جورم تا صبح بیدار نمیشه .. -محمد علی چطور .. -اونم توی شکمم گرفته خوابیده . اصلا نفهمیدم این خانوم روان شناس جامعه شناس دین شناس عاشق کی لباشو به روی لبام گذاشت . طعم بوسه هاش همیشه برام شیرین و لذت بخش بود . همیشه تازه همیشه با احساس .. لبهای جادویی بهشته منو به دنیایی می برد که در اون دنیا جز خوبی و شفافیت دلها چیزی رو نمی دیدم . با بوسه های گرمش دنیایی از عشق خالصانه و خوبیها رو نثار وجودم می کرد . راستی خدا جون خدای بزرگ من ! من به این بهشت و بهشته ای که برام فرستادی قانعم . از سرمم زیادیه . شکر نعمت هم می کنم . چی می شد که همین عمر جاودان رو همین جا به من و اون می دادی . .. وقتی لبهامون از هم سوا شد بهشته یه چیزی گفت که دیگه مطمئن شدم خدا داره بهش دیکته می کنه ..آخه بهم گفت سهراب می دونی به چی فکر می کردم ؟/؟ به این که اگه نیکو کار از این دنیا بریم می تونیم اون دنیا کنار هم زندگی جاودانه ای داشته باشیم .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

3 نظرات:

ایرانی گفت...

باسلام خدمت خوانندگان عزیز داستانهای فردا شب زو هم منتشر کردم و انتشار بعدی میشه برای 2 روز دیگه . پایان هفته خوبی داشته باشید ...ایرانی

محمدرضا گفت...

سلام ایرانی عزیز.......بعد از 90 قسمت زیبا باید بگم واقعا خسته نباشی....خیلی زیبا بود.....
این داستان زیبا هم تموم شد....منم باید برم یک داستان دیگه بخونم.....حالا موندم چی بخونم...خسته نباشی ایرانی

ایرانی گفت...

محمد رضای عزیز ممنونم از پیام گرمت ..داستانهای عاشقانه و اجتماعی زیادی وجود داره .. نمی دونم خوندی یا نه .. مثل عشق و ثروت و قلب ..نقاب عشق و از قدیمی ها ندای عشق و سیزده عشق و مثلث عشق ..که هرکدوم از اینا کلی ماجراهای عشقی دارن . داستانهای تک قسمتی عشقی هم بیشتر از پنجاه شصت تا میشن . شایدم صد تا . آمار درستی ندارم ولی لوتی اونا رو در دل نوشته ها در بخش ادبی جمع آوری کرده . و از داستانهای فعلی به نظرم آبی عشق از همه شون بهتره که اگه از اول پیگیری کنی خوبه . آبی عشق تنها داستان در حال حاضریه که نه تنها به اندازه سرسوزنی نوشتن اون خسته ام نمی کنه بلکه با لذت این داستانو می نویسم . درهر حال این داستان هم با همه فراز و نشیب هاش تموم شد و قسمت اولش در لوتی رو شما گذاشته بودی . امیدوارم در تمام زمینه های زندگی موفق بوده باز هم به ما سر بزنی . شاد و پیروز باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر