ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 89

 -هیچ چیز واسه هیشکی جاودان نمی مونه . این دنیا رو باید بذاریم بریم -من گناهکارم -خدا وند می بخشه .. فکر کردی خدا حاضره انسانی رو که با دستهای ناپیدای خودش آفریده  عذابی جاودان بده ؟/؟ خدا مهربونه .. من بخشش رو از اون یاد گرفتم .. و تو هم از اون یاد گرفتی که خودت رو واسه من انداختی تو آتیش . یه پدر  به بچه خوب خودش می رسه . بهش پاداش میده ولی اون بچه بد خودشو واسه همیشه ول نمی کنه که همین جور بسوزه .. آخه پدر خودشم دل داره .. اگه پدر,  مهربون نبود که بچه هاش مهربون نمی شدند .. -سهراب خدا این قدر مهربونه که ما بچه های نامهربونشو ببخشه ؟/؟ -چرا که نه .. چه کسی رو دیدی که اون چه رو که خودش آفریده زیر پاهاش له کنه . نگاه نکن بقیه چی میگن . -چقدر آرومم می کنی سهراب .. هیچوقت مثل حالا عاشقت نبودم . -دیگه دیرمون شده ..الان مامور میاد . وقت تموم شده .. می تونم یه خواهش به عنوان آخرین خواهش ازت بکنم ؟/؟ -بگو اگه بتونم برای کسی باید پیغومی ببرم .. ؟/؟-نه یه نگاهی به بهشته انداخت .. یه نگاهی به من .. -می دونم خیلی پررو هستم ولی من دارم می میرم . به عنوان آخرین خواهش .. بذار  حس کنم واسه یکی عزیزم -چی می خوای سها .. -می خوام که در این لحظات آخر برای آخرین بار منو ببوسی . بغلم بزنی .. بگی منو بخشیدی .. یه لحظه ناراحتی و خشم خفیفو در چهره بهشته خوندم ولی طوری سرشو به علامت رضا تکون داد که سها هم متوجه شد حس کردم که می خواد بیاد و دست و پای بهشته رو غرق بوسه کنه ولی من سها رو در آغوش کشیدم تا اونو به آخرین خواسته اش برسونم . تا با لبخند از این دنیا بره . دستامونو دور کمر هم حلقه زدیم . بهشته روشو بر گردونده بود . ازمون فاصله گرفته بود . کمی سختم بود . بیشتر به خاطر زنم ولی  یه آدم می خواست از این دنیا بره . سرشو بالا گرفت تو چشام نگاه کرد .. -بذار برای آخرین بار خوب ببینمت . لبهامونو به هم نزدیک کردیم تا آخرین بوسه ما بوسه آرامشی باشه برای زنی که عشق ازش انتقام سختی گرفته بود . زنی  که قلبمو شکسته بود . به من خیانت کرده عشق رو بازیچه خودش قرار داده بود . عشق,  نقاب انتقام بر چهره اش زد تا حق منو ازش بگیره .. عشق حق منو در جای دیگه ای به من داد اما اونو عاشق من کرد تا در تب خودش تا در تب عشق بسوزه و ناکام از این دنیا بره . اون اگه اعدام هم نمی شد بازم باید تا پایان زندگی می سوخت . لبهای ما بروی لبهای هم قرار گرفتند . اون لبای گرم و با طراوت و زیبا و خوش طعم سابق رو نداشت . من هم دوست نداشتم به بهشته تو هین کنم ولی دلم می خواست  تحقق آخرین آرزوی یک محکوم به مرگ با شیرینی هر چه تمام تر باشه . با حرص و ولع خاصی لبامو می مکید . خودشو بهم چسبونده بود .. گاه لبامو میذاشتم رو صورت سوخته اش تا بهش نشون بدم چقدر برام ارزش داره ولی راستش ته دلم احساس خاصی نداشتم بیشتر یک ترحم و دلسوزی بود . البته گاه به یاد آن روز ها میفتادم ولی باید به فکر زنی هم که پشت سرم بود می بودم . . به اصطلاح در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته .. می دونستم اون این جوری نیست . اون خیلی مهربونه . که حتی به رقیبش هم محبت می کنه . هر چند در شرایط دیگه هر گز این کارو انجام نمی داد . -سهراب چه قشنگ منو می بوسی . خیلی چیزای دیگه ای دلم می خواد . با صدایی که بهشته نشنوه گفت خیلی تحریکم می کنی . . دوستت دارم -الا ن به چی فکر می کنی سها -به زندگی به این که حس می کنم تا ابد زنده ام . دیگه مرگی برام وجود نداره . دیگه حلقه دار به گردنم نمیفته . -سها می دونم خیلی دلت می خواست و می خواد که اعدام نشی و به زندگی بر گردی .. -نه اینجا رو اشتباه می کنی . می دونی چرا . واسه این که من حس می کنم الان بهترین لحظه زندگی منه . حالا خودمو خوشبخت ترین زن دنیا می دونم . حس می کنم بازم تو رو به دست آوردم . می ترسم اگه زنده بمونم اگه اعدامی نباشه با وجود نفس کشیدن و زنده بودن یه آدم مرده باشم . می ترسم تو دیگه مهربون نباشی . واسه این لحظه هاست که تو این قدر خوب شدی که منو بخشیدی . که حس می کنم همون سهراب شوهر بغلم زده .. می خواستم بگم که این آخری رو نمی تونی دقیقا بگی بالاخره لحظه جدایی فرا رسید ... عشق و انتقام  بین ما هر چه بود به سر رسید . بهشته سهارا در آغوش کشید . صورت همو بوسیدند . همسرفعلیم نذاشت که همسر قبلی ام دستاشو ببوسه . . دیگه وقت وداع بود . از هم فاصله گرفتیم . بهشته می گریست . من ساکت بودم ولی سها می خندید . . خنده هاش از روی درد بود . شایدم آرامش از این که من اونو بخشیدمش یا بوسیدمش . -چرا می خندی سها -گریه به وقت وداع شگون نداره . من می خوام این آخرین تصویری رو که ازم داری با لبخند و خنده باشه .. صداش گرفته بود . برو سهراب بالاخره باید رفت . برو تا اشکام سرازیر نشده .. من و بهشته اون فضا رو ترک کردیم .. حالم گرفته بود . وقتی رسیدیم به ماشین یک بار دیگه گذاشتم که شکیلا خانوم این ترانه رو بخونه ..دراین دنیا تک و تنها شدم من .. گیاهی در دل صحرا شدم من .. خدایا چه جوری آدما یه روزی  در اوج هستن و یه روزی در پست ترین نقطه قرار می گیرن . . آدما اگه با خدا باشن هیچوقت سقوط نمی کنند . دنیا پسته نه سقوطش سقوطه و نه  رفتن به قله هاش صعوده . -سهراب چته ؟/؟ چیه  ناراحتی که عشقت داره میره پای چوبه دار ؟/؟ -چیه بهشته ؟/؟ می خوای بازم بهت بگم که تو رو دوستت دارم . که عاشق تو هستم ؟/؟ که واسه تو می میرم . که توتنها زن بهشتی این دنیا هستی که واسه من رسیدی ؟/؟ -سهراب میای بریم طرقبه یا شاندیز یه هوایی بخوریم ؟/؟ -نه حالشو ندارم . دلم می خواد برم حرم امام رضا . این بهم بیشترآرامش میده . اصلا نمی خوام در مورد اون چیز دیگه ای بشنوم . راستی زندگی چقدر مسخره هست . آدم به دنیا میاد چند سال بعد می فهمه که به دنیا اومده . ولی وقتی که از دنیا میره درجا می فهمه که مرده . همه جا رو سیاه می بینه . تیره و تار . با هم رفتیم حرم آقا امام رضا . خیلی دلم گرفته بود . نمی خواستم به سها فکر کنم . بیشتر به سر نوشت خودم فکر می کردم . به مرگ . وبه زندگی . به این که وقتی سها می خواست از دیوار زندگی بپره وارد سرزمین مرگ بشه چه احساسی داشت . اون سرزمینو چه طور دید . آیا صدای مارو می شنوه ؟/؟ -سهراب بگو برات چیکارکنم که دیگه این قدر دلت نگیره .. -تو خیلی کارا واسم کردی . حالا این منم که باید واست کار کنم -چی داری میگی ؟ /؟ مگه نوبتیه ؟/؟ بازم دارم به این فکر می کنم که اگه خیانتی نبود شاید من امروز خودمو خوشبخت ترین مرد دنیا نمی دونستم .-پس چرا این قدر رنج می کشی ؟/؟ -به این خاطر که چرا خیلی از آدما خوشبختی رو طور دیگه ای می بینند . چرا آدما می خوان از آدما انتقام بگیرن . چرا آخر زندگی رو نمی بینن ؟/؟ چرا فکر می کنن برای همیشه زنده اند . فضای حرم بهم آرامش می داد ....... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی  

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر